گرفتن جا در مسجد برای نماز، در حالی که برخی نمازگزاران جا ندارند حکمش چیست؟
√ پاسخ:
گرفتن جا در مسجد برای نماز خواندن اشکال ندارد. ولی پس از شروع نماز جاهای گرفته شده بی اثر می شود.
چرا امام موسی کاظم را باب الحوائج میگوییم ؟
امام موسی کاظم(ع) به صفات و القاب متعددی در میان مردم شناخته شده هستند که از جمله آن می توان به کاظم، عبد صالح، زین المجتهدین و باب الحوائج اشاره کرد.
گنجی
شافعی در وصف امام موسی کاظم(ع) میگوید: «او در عراق به درب حوائج به سوی
خداوند معروف بود؛ چرا که درخواست کنندگان و متوسلین به سوی او به وسیله
کرامات متحیر العقولش حاجت روا می شدند».
این
وصف بارها در کتاب اهل سنت نیز آمده است، حتی ابوالفرج اصفهانی نیز به این
مضمون اشاره کرده است؛ نکته قابل تأمل در صفات منتسب به امام موسی کاظم
(ع) آن است که ایشان در اکثر اوقات شریف زندگی خویش در میان شیعیان و محبین
نبوده اند و به خاطر سیاست های خصمانه هارون در شهر بغداد زندگی می کردند
که اکثر مردم آنجا یا از مخالفین حضرت بودند یا نسبت به جایگاه و شأن امامت
آن حضرت آگاهی نداشتند؛ اما با این حال مردم بغداد نیز امام موسی کاظم(ع)
را وصف باب الحوائج می شناختند.
منتسب
شدن امام موسی کاظم(ع) در میان اهل سنت نیز به صفت باب الحوائجی نه تنها
نشان از کرامات و فضایل حضرت دارد؛ بلکه دلیل واضح و آشکاری است که امام
حبل الله است و رابطه بین خدا و مردم است. مردم با چنگ زدن به ریسمان امامت
نه تنها مشکلات دنیوی خود حل می کنند، بلکه سبب رستگاری و فلاحت آنها در
آخرت نیز میشود.
اما
سیاست های قدرت طلبانه امویان و عباسیان به علاوه ناآگاهی و کسالت مردم
همیشه بستری می شد تا مردم نتوانند از فیوضات امام استفاده کنند و غاصبان
اموی و عباسی در این راه از هیچ کوشش فروگذار نمی کردند. اما شهرت و
محبوبیت امام موسی کاظم را نیز میتوان از معجزات امامت آن حضرت دانست که
با وجود تمام تبلیغات مسموم به این جایگاه رسیدند.
از
جمله اقدامات هارون برای منتسب نشان دادن خود به پیامبر و طرح مسئله
جانشینی آن بود که وی ادعای قرابت و خویشاوندی با پیامبر (ص) داشت. وی در
مدینه خطاب به پیامبر (ص) در هنگام زیارت می گفت: «سلام بر تو ای رسول خدا؛
پسر عموی من. در مقابل امام موسی کاظم(ع) در زیارت پیامبر خطاب به ایشان
می فرمود: سلام بر تو ای رسول الله پدر بزرگوار من».
هارون
به امام موسی کاظم (ع) معترض شد و از ایشان سوال کرد «شما فرزند علی(ع)
هستید؛ چرا خودتان را فرزند پیامبر عنوان می کنید». امام در پاسخ به هارون
آیات 85 و 86 سوره مبارکه انعام را تلاوت کردند «وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى
وَ عیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ _وَ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ
وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمینَ » و فرمودند:
«عیسی فرزند مریم بود و اصلا پدری نداشت، اما از طریق مادرش به انبیاء الهی
منسوب شده است و خداوند در قرآن این موضوع را ذکر کرده است. بنابراین ما
نیز از طریق مادرمان فاطمه زهرا(س) منسوب به پیامبر هستیم و جزو فرزندان
پیامبر محسوب می شویم».
هارون
با توجه به تمام فشارها و خفقان سیاسی که برای امام ایجاد کرده بود همواره
از محبوبیت و جایگاه امام هراس داشت که از جمله آن می توان به مجلس معروفی
اشاره کرد که هارون الرشید مردی را طلب کرد که حضرت موسی ابن جعفر (ع) را
در مجلس شرمنده کند یک مرد افسونگرى را براى او آوردند و چون سفره گستردند
نیرنگى ساخت با قرصههاى نان که موسی ابن جعفر هر وقت میخواست تکه نانى
بردارد از جلو دستش میپرید هارون برای این موضوع خنده و شادى می کرد.
درنگى
نشد که امام هفتم سربلند کرد و به صورت شیرى که بر یکى از پردهها بود
فرمود اى شیر خدا بگیر دشمن خدا را گوید آن صورت جست و چون بزرگترین درنده
آن جادوگر را بلعید هارون و همدستانش غش کردند و چون به هوش آمدند پس از
مدتى هارون به امام گفت «به حق خودم بر تو خواهش دارم که از این صورت
بخواهى آن مرد را برگرداند» فرمود: «اگر عصاى موسى آنچه را بلعید رد کرد از
رشتهها و چوب دستىهاى جادوگران این صورت هم آنچه بلعیده رد میکند».
انحطاط
حکومت هارون و پستی آن از رفتار با یک شهروند معمولی حتی نه یک امام معصوم
و عالم گرانقدر معلوم است. حقد و کینه هارون نسبت به جایگاه امام را نیز
می توان از انتخاب زندانبان هایی دانست که وی برای امام موسی کاظم(ع)
میگمارد. تمام آنها چه از افراد بسیار خشن و چه زنان بدکاره پس از چندی
از مریدان امام می شدند و محبت آن بزرگوار چنان در قلب آنان جای میگرفت که
از پیروان حضرت می شدند.
تمام
این اقدامات نابخردانه هارون به سبب آن بود که سعی داشت نور خدا را خاموش
کند، از تبعید کردن امام به بغداد عراق تا زیر سوال بردن نسب امام موسی
کاظم (ع) با پیامبر و در آخرسر، سبک شمردن ایشان در مجلس مهمانی و در آخر
سر انتخاب زندان بان هایی که بر امام سخت بگیرند؛ حتی هارون برای به شهادت
رساندن امام مشکل جدی داشت و هیچ کس حاضر به این اقدام نبود.
امام خمینی ( ره ) در سال 42 فرمودند :
من پانزده خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام میکنم
در شعر خود هم فرمودند :
سالها میگذرد حادثه ها می آید ...
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم ...
و در آستانه پانزده خرداد
به ملکوت اعلی پیوست !!!
آیا همه اینها اتفاقی بود ؟؟؟
استغفار به معنای طلب آمرزش از خداوند مهربان، همانند توبه از ویژگی های مهم شرایع مختلف الهی و آموزه های وحیانی کتاب های آسمانی به ویژه آموزه های وحیانی قرآن است. اسلام به انسان این امید را می دهد که در هر حالت و زمانی می توان به سوی خداوند بازگشت و هر آن چیزی را که از میان برده دوباره بازسازی کرد و این گونه نیست که همه راه ها به روی شخص بسته باشد، بلکه اگر همه راه ها بر روی آدمی بسته باشد، راه توبه و بازگشت بر او باز است و انسان تا دم آخر از هر گناه و خطای کوچک و بزرگ می تواند رهایی بجوید به جز آن که مرگ را در پیش چشم خویش دیده و فرشته مرگ جانش را در قبض گرفته باشد؛ تنها در این زمان است که دیگر توبه و استغفار تأثیری نخواهد داشت.
بنابراین اموری در اسلام مورد تأکید و توجه قرار گرفته است که به آدمی فرصت های مکرر می دهد تا خود را در مسیر کمالی قرار دهد و حتی اگر صدها بار توبه شکسته می تواند به سوی خداوند باز آید و خود را چنان بسازد که شایسته انسانیت است. از این رو دین اسلام را می توان دین فرصت های بی پایان به بشر دانست. انسان در چنین بینش و نگرشی هرگز دغدغه یاس و نومیدی ندارد، بلکه یاس و نومیدی از رحمت گسترده خداوندی به عنوان گناه بزرگ مورد سرزنش و نکوهش قرار گرفته است.
بسیاری از مردم باتوجه به این که راهی برای توبه و بازگشت در برخی از کارها نیست و خود را در آخر خط می بینند، اگر در حالتی قرار نگیرند که دست به خودکشی نزنند دست کم گرفتار افسردگی و یاس و سرخوردگی می شوند. افرادی را می شناسید که می گویند گناهانی را مرتکب شده اند که دیگر نمی توانند به سوی دین و ایمان بازگردند و دست خویش را به سوی خداوند دراز کنند. این افراد از آن جایی که خداوند را حداکثر موجودی در حد و اندازه های انسان های بسیار خوب قرار می دهند بر این باورند که خداوند نیز در نهایت به عنوان بهترین و مهربان ترین موجود خشمگین می شود و اجازه هرگونه بازگشتی را از شخص می گیرد؛ در حالی که این گونه بینش و نگرش نسبت به خداوند، نادرست و برخلاف آموزه های وحیانی است.
خداوند در تمام دوره زمانی که از آن به عمر شخص یاد می شود می کوشد تا به او فرصت های بی نهایت مکرر بدهد تا به سوی کمال مطلق راه خویش را بجوید و خود را در این مسیر کمالی عبودیت قرار دهد. از اشتباهات و خطاهای عمدی و غیرعمدی او می گذرد و اجازه نمی دهد تا شخص در هیچ مرحله و مرتبه ای به نومیدی و یاس از بازگشت دچار شود.
بنابراین انسان آزاد و مختار است و می تواند تا آخرین دم نیز راه خویش را انتخاب کند و از مسیر گمراهی و ضلالت جدا و در مسیر صراط مستقیم انسانیت و عبودیت قرار گیرد.
آیات بسیاری از قرآن بر این نکته تاکید می ورزند که خداوند هیچ کوچک و بزرگ و خرد و کلانی را بی حساب و کتاب نمی گذارد. از جمله این آیات می توان به آیات ۷ و ۸ سوره زلزال اشاره کرد که می فرماید:فمن یعمل متقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره؛ هر کسی اندازه وزن ذره ای کار خیر و نیک و یا بد انجام دهد آن را در قیامت می بیند؛ و یا آیه ۶۱سوره یونس که خداوند در آن تاکید می کند:
«خداوند بر هر عملی شاهد و آگاه است وکوچک ترین امری در هستی نیست که برخدا مخفی و نهان باشد و درکتاب مبین نباشد» و هم چنین درآیه ۴۷ سوره انبیاء و نیز ۱۶ سوره لقمان و آیات دیگر که از آگاهی و بازخواست کوچک ترین اعمال ریز و درشت بندگان سخن می گوید؛ همه این آیات بیانگر آن است که چیزی خارج ازکتاب مبین نیست و بر نویسندگان نامه اعمال از رقیب عتید (ق آیه ۱۸) امری پوشیده نمی باشد.
اگر این گونه است که همه چیز از خرد وکلان در قیامت آورده و بنده نسبت به آن بازخواست می شود، پس نقش و کارکرد استغفار در این میان چیست ؟
پرسش دیگر آن که اگر هر کاری دارای تبعات و آثاری است که برخی از آنها آثار تکوینی و برخی دیگر آثار تشریعی می باشد، انسان چگونه می تواند از آثار طبیعی و تکوینی امری در امان بماند؟ مثلا اگر شخصی به صورت خطایی شرابی بنوشد بی گمان حتی اگر گناهی را مرتکب نشده باشد ولی به طور طبیعی مست می شود و نمی تواند از اثر طبیعی آن خود را برهاند. بنابر این شخص چگونه با استغفار می تواند از آثار و پیامدهای طبیعی وگناه و خطا در امان بماند؟
در پاسخ به پرسش نخست باید گفت آیاتی که مطرح شده و یا می شود نسبت به آخرت است. به این معنا که اگر شخص تا زمانی که در دنیاست توبه نکند و با کارهای خوب و اعمال نیک، کارهای بد و زشت خویش را نپوشاند می بایست پاسخ گوی آن اعمال ریز و درشتی باشد که توبه و استغفار نکرده و آن را به حال خویش رها کرده است.
بنابراین از مهم ترین کارکردهای استغفار پوشاندن گناهان ریز و درشتی است که شخص مرتکب می شود. خداوند در آیات بسیاری چون آیه ۵۸ سوره بقره و ۱۳۵ سوره آل عمران و آیه ۶۴ و آیه ۱۱۰ سوره نساء به این کارکرد و اثر استغفار اشاره می کند و با تأکید بر غفوریت خود می کوشد تا بندگانش را به استغفار دایمی تشویق نماید.
خداوند در آیه ۱۳۵ سوره آل عمران می فرماید کسی که کاری زشت نسبت به مردم انجام دهد و یا در حق خویش ظلم و ستم روا دارد می تواند با یاد کرد خدا و جایگاه وی از کار خویش استغفار و طلب آمرزش نماید.
تأکید بر ذکر الله پس از هر گناهی از آن روست که شخص با یاد خداوند به عظمت و جایگاه وی آگاه می شود و این که چگونه احساسات درونی و بیرونی و یا وسوسه های شیطانی به وی این جسارت را بخشیده تا در پیشگاه خداوند گناهی را مرتکب شود و اکنون شرمنده از وی و این که او خداوندی غفور است می تواند با استغفارجویی، به خود او پناه برد و از آن رحمت خداوندی بهره مند شود.
استغفار در مفهوم و کاربردهای قرآنی، به عنوان بازدارنده و پوشنده، عمل می کند. به این معنا که اگر برای عملی تبعات و آثار سوئی باشد، هنگام استغفار، به شخص این فرصت داده می شود تا گناه او مخفی و نهان شود و آثار خود را به سرعت نشان ندهد و یا آثار و تبعات آن دفع گردد.
ادامه مطلب را ببینید
١٦ آذر؛ روزی که کورش بزرگ سفارش کرد او را در پاسارگاد به خاک بسپارند.
«کورش بزرگ، بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی، ٧ دسامبر سال ٥٣٩ پیش از میلاد (١٦ آذر) با دیدار از نیایشگاه شهر بابل، از همراهانش خواست که در هرجای جهان که بمیرد، باید کالبد او را به پاسارگاد ببرند و در آن جا به خاک بسپارند. این گفتهی کورش در تاریخ به نام «سفارش کورش» نگهداری شده است. کورش با این که زرتشتی بود ، به دین ها و باور های دیگر احترام میگذاشت. در همین روز (١٦ آذر) «زروبابل» را به سرنشینی بیش از ٤٠ هزار یهودی، که آنان را از گروگانی بابلیها آزاد کرده بود، برگماشت تا به اورشلیم بازگردند و نیایشگاههای ویران شدهی آن جا را بازسازی کنند.» [۱]
بیان نویسنده:
در دین زرتشت چهار عنصر مقدس بودند و هستند و عبارتند از: آب خاک آتش و باد. و برای فردی که این عناصر چهارگانه را آلوده کند مجازات بسیار سختی در کتاب وندیداد برای آن فرد در نظر گرفته شده است. در مورد طریقه دفن در دین زرتشت مواردی وجود داشته و دارد، من جمله دخمه که محوطه در بالای تپه که زرتشتیان فرد متوفی را در این مکان خوراک پرندگان قرار می دادند و قبرستان وجود نداشت و هر فردی که از جامعه زرتشتیت می مرد به این محل آورده می شد و مراسمات دخمه او انجام می گرفت.
این روش بعد از مدتی جای خود را به دفن مردگان داد و امروزه زرتشتیان تقریبا مراسم دفن مرده خود را مانند مسلمانان انجام می دهند ،که همان خاکسپاری مرده باشد. و دیگر دخمه ها محلی برای بازدید تبدیل شده است و تعداد بسیاری از آنها نیز کم کم در حال از متروکه شدن هستند.
همه زرتشتیان و برخی از تاریخ دانان قائل به این هستند که کوروش کبیر فردی زرتشتی بوده است هر چند که نامی از اشو زرتشت ،تنها پیامبر بزرگ زرتشتیان در سخنان کوروش کبیر وجود ندارد. گرچه زرتشتی بودن کوروش کبیر در هاله ای ابهام است ولی در صورتی که چنین قولی را قبول کنیم باز هم به مشکل بر می خوریم و آن سفارش کوروش کبیر در مورد نحوه دفن اوست که بیان می دارد که
«در هرجای جهان که بمیرد، باید کالبد او را به پاسارگاد ببرند و در آن جا به خاک بسپارند» که این سخن با یکی از اصلی ترین باور های زرتشتیان که آلوده نکردن چهار عنصر می باشد ، تعارض دارد.
چند سوال در اینجا بوجود می آید که پاسخ آنها نیز روشن می باشد:
- آیا کوروش کبیر براستی فردی زرتشتی بود؟
- چرا کوروش کبیر سفارش به این نمود که بدنش را در خاک قرار دهند ، آیا از اینکه نباید خاک را آلوده کرد ، آگاهی نداشته است؟
- با اینکه زرتشتیان سفارش کوروش بر خاکسپاری بدنش را قبول دارند ، چرا باز هم دم از زرتشتی بودن کوروش می زنند؟
- بنابر سخن کوروش کبیر مبنی بر اینکه بدنش را در خاک قرار دهند ، چرا هیچ فردی در آن زمان به سخن او عمل ننمود و بدن کوروش را بعد از مومیایی در مقبره او در پاسارگاد قرار دادند ، آیا براستی کوروش فردی بزرگ و کبیر بود یا نه؟
خلاصه کلام:
کوروش فردی بود اهل تساهل و تسامح که به تمام عقاید و شرایع ادیان احترام می گذاشته است ، یکی از ادیان در آن زمان زرتشت بوده است. نسبت به کارهای و سخنان و .... از کوروش نمی توان به راحتی زرتشتی بودن کوروش را اثبات کرد و اینکه برخی از افراد که از دین و تاریخ سررشته ای ندارند و کوروش را فردی با ایمان می دانند نیز سخن نادرستی می باشد؛ چون کوروش دین واحدی نداشته است که به آن ایمان داشته باشد و نسبت به کارهایی که انجام داده است بیشتر به فردی پیرو یهودیت شبیه است نه دین زرتشت!!!
پی نوشت :
[۱] سایت امرداد _(برگرفته از: تارنمای انوشیروان کیهانیزاده)
داستانی بسیار شگفت از مسلمان شدن یک زن مسیحی
اشتباه کامپیوتر
همه داستان از وقتی شروع شد که برای اولین بار در دانشگاه برای ثبتنام از کامپیوتر استفاده کردند. امینه در آن زمان تازه دوران دبیرستان را تمام کرده و به عنوان یک دانشآموز بسیار موفق از چندین پیشنهاد بورس تحصیلی برخوردار شده بود. او همزمان با آغاز تحصیل به روزنامهنگاری در یک نشریه ایالتی کلرادو میپرداخت و در عین حال به خاطر تعصب شدید مذهبی خود به فعالیتهای تبلیغی مسیحی نیز مشغول بود.
وی در زندگی خانوادگی خود نیز مشکلی نداشت و همه چیز خیلی عادی پیش میرفت تا اینکه هنگام ثبت نام و اخذ واحدهای ترم جدید توسط کامپیوتر یک واحد درسی او به اشتباه ثبت شد و او به دلیل مسافرت به اوکلاهاما با دو هفته تاخیر از موضوع مطلع شد و وقتی با نگرانی و ناراحتی به اداره آموزش دانشگاه مراجعه کرد فهمید که تنها راه باقیمانده شرکت در کلاسی است که غالب حاضران آن را مسلمانان عرب تشکیل میدهند. او در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بود، از یک طرف از همراهی با عربهای مسلمان که آنها را به استهزاء «شتر سوار» مینامید به شدت نفرت داشت و از طرف دیگر در صورت انصراف از بورس تحصیلی محروم میشد.
دو شبانهروز با ناراحتی و اضطراب فکر کرد و در نهایت کلمات شمرده شوهرش توانست او را قانع کند: «شاید اراده خداوند تو را برای یک ماموریت برگزیده باشد، برو و آنها را به مسیحیت دعوت کن!» و بدین ترتیب او با انگیزه ایجاد تغییر در دانشجویان مسلمان به دانشگاه برگشت. حق با شوهرش بود زیرا خداوند از میان میلیونها نفر امینه را انتخاب کرده بود اما نه برای تغییر دادن بلکه برای تغییر یافتن.
ماموریت تبلیغی!
او کار خود را از همان روزهای نخست شروع کرد و با هر بهانهای به گفتوگو با دانشجویان مسلمان میپرداخت و از آنها میخواست که با تبعیت از مسیح خود را نجات دهند و برای آنها شرح میداد که چگونه مسیح خود را فدا کرده تا آنان را نجات دهد. وی میگوید: «آنها با احترام و ادب به حرفهایم گوش میدادند ولی به هیچ وجه در باره تغییر دین خود کوتاه نمیآمدند و تسلیم نمیشدند، برای همین راه دیگری به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم از طریق کتابهای خودشان باطل بودن عقایدشان را ثابت کنم و از یکی از دوستانم خواستم تا یک نسخه قرآن و کتابهایی اسلامی برایم تهیه کند، میخواستم به آنها نشان دهم که دینشان باطل است و پیامبرشان فرستاده خدا نیست.»
وی قرائت قرآن کریم را آغاز کرد و تمام آن را به همراه دو کتابی که دوستش داده بود، خواند و به مرور چنان در مطالعه غرق شد که در فاصله یک سال و نیم ۱۵ کتاب اسلامی را مطالعه کرد ودوباره به قرائت کامل قرآن پرداخت و هر چیزی که به نظر میرسید بتواند بهانهای برای ایراد و اشکال باشد، یادداشت میکرد اما به مرور دچار تردید و ابهام و پرسشهای بیشتر میشد. بیآنکه بخواهد ذهنش با موضوعاتی درگیر شده بود که تصورشان را هم نمیکرد.
آرام آرام تغییراتی در رفتارش پیدا شد، بیشتر فکر میکرد و همیشه در حال مطالعه بود، به بارها نمیرفت و مشروبات الکلی را کنار گذاشته بود، گوشت خوک نمیخورد و سعی میکرد در مهمانیهای مختلط شرکت نکند. این تغییرات طوری بود که شوهرش را به شک و تردید دچار کرد: «شوهرم فکر میکرد من با مرد دیگری رابطه دارم زیرا نمیتوانست بپذیرد که این همه تغییر بدون آن رخ بدهد!» ولی در نهایت شوهرش امیدوار بود آشفتگی فکری همسرش بعد از مدتی پایان یابد. او درباره این مرحله میگوید: «خودم اصلا فکر نمیکردم با مطالعه اسلام اتفاق خاصی رخ بدهد و حتى سبک زندگی روزمرهام تغییر کند و در آن زمان حتى تصورش را هم نمیکردم که به زودی با بالهایی از آرامش قلبی و ایمان باطنی در آسمان سعادت اعتقاد اسلامی پرواز خواهم کرد.»
اتفاقات تازه رخ میدهد
با وجود همه این تغییرات او همچنان کاملا مسیحی بود تا اینکه یک روز چند نفر مسلمان به سراغش آمدند: «در خانه را که باز کردم دیدم چند نفر مسلمان عرب روبهرویم ایستادهاند، گفتند: ما انتظار این را داشتیم که شما مسلمان شوید! گفتم: ولی من مسیحی هستم و هیچ تصمیمی برای تغییر دین خود ندارم! با این حال نشستیم به صحبت کردن و هر چه من سؤال کردم آنها با اطمینان و تسلط پاسخ دادند. به هیچ وجه حرفهای عجیب من درباره قرآن را مسخره نکردند و از انتقادهای تند من به اسلام ناراحت و عصبانی نشدند. آنها میگفتند که معرفت، گمشده مؤمن است و سؤال یکی از راههای رسیدن به معرفت است. وقتی آنها رفتند احساس میکردم دارد در درونم چیزی رخ میدهد.»
بعد از آن، ارتباط او با مسلمانها بیشتر شد و هر بار سؤالات جدیدی میپرسید و موضوعات تازهای را مطرح میکرد تا روزی که در ۲۱ می۱۹۷۷ در مقابل یک روحانی مسلمان این کلمات را بر زبان جاری کرد: «اشهد آن لا إله إلاالله و اشهد آن محمدا رسولالله.»
تغییر دین مساله سادهای نیست و کسانی که اسلام را انتخاب میکنند معمولا با مشکلات فراوانی روبهرو میشوند. مسلمان شدن ممکن است به سرعت به طرد شدن از سوی خانواده و دوستان منجر شود یا فشارهای شدیدی برای بازگشتن آنها از عقیدهشان آغاز شود. معمولا مسلمان شدن مشکلات اقتصادی فراوان هم به دنبال دارد که کمترین آنها از دست دادن شغل و مسکن است. هر چند بعضی از این افراد میتوانند خانواده و شغل و روابط خود را حفظ کنند ولی چند دهه پیش از این اسلام به شکل گسترده شناخته شده نبود و مخصوصا در مورد زنها مشکلات بسیار شدیدتری وجود داشت.
اما با این حال مشکلات و گرفتاریهایی که در پی انتخاب اسلام برای امینه به وجود آمد برای کمتر کسی رخ میدهد و کمتر کسی میتواند در مقابل چنین مشکلاتی مقاومت کند ولیکن او با توکل به خدا و حفظ روحیه مثبتاندیشی و امیدواری خود توانست پایداری خود را ثابت کند.
ادامه مطلب را ببینید