نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

مشخصات بلاگ
نــــــــــور

" سَلامٌ عَلَی إل یاسِین "

منتظر مأیوس نیست. منتظر از درد هجر میسوزد

اما بشوق وصال سر زنده و امیدوار است .

انتظار یعنی امید به فردا

فردای وصال ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱۲ مطلب با موضوع «ایام الله :: مذهبی» ثبت شده است

امام باقر

«الکافی» معتبرترین کتاب حدیثی شیعه هشت جلد دارد دو جلد اول آن اصول، پنج جلد بعدی آن (3-7) فروع و جلد هشتم آن روضه کافی نام دارد. مولف جلیل القدر این کتاب مرحوم کلینی (م 329 ق) در روضه کافی جریانی را از امام باقر علیه السلام نقل می کند که برای شیعیان و ارادتمندان به آن حضرت بسیار گوارا و نوید بخش است.


راوی این روایت حَکَمِ بْنِ عُتَیْبة است. او می گوید:


در خدمت امام باقر علیه السّلام بودم و اطاق آکنده از جمعیّت بود ناگاه پیرمردى که بر عصاى خود تکیه داشت، پیش آمد تا به در اطاق ایستاد.

عرض کرد: السلام علیک یا ابن رسول الله و رحمة الله و برکاته و بعد سکوت کرد. امام پاسخ داد: علیک السلام و رحمة الله و برکاته.

بعد پیرمرد رو کرد به سایر جمعیت که در آنجا بودند و به آنها نیز سلام کرد. همه جواب سلامش را دادند. در این موقع رو به جانب حضرت نمود و گفت: یا ابن رسول الله مرا نزدیک خود بنشان فدایت شوم به خدا سوگند من شما و کسى که شما را دوست داشته باشد را دوست دارم و این علاقه برای مطامع دنیایی نیست.

با دشمن شما دشمنم و از او کناره مى‏گیرم و به خدا سوگند این نفرت و دشمنی نیز بواسطه اختلاف شخصی نیست و با هم پدر کشتگى نداریم [به دلیل پیروی از شما از آنها کناره گیری می کنم].

به خدا سوگند حلال شما را حلال و حرام شما را حرام می دانم و در انتظار برپایی حکومت عدل شما خاندانم. [1] با این عقیده و روشی که دارم آیا امید به نجات من هست؟

امام باقر علیه السلام دوبار به او فرمود: نزدیک من بیا!


پیرمرد جلو آمد و حضرت او را پهلوى خود نشاند. آنگاه فرمود: پیرمرد! مردى خدمت پدرم على بن الحسین رسید و همین سؤال تو را از او پرسید. پدرم امام سجاد علیه السلام به او فرمود:

وقتى جانت به اینجا رسید - با دست اشاره به حلقوم خود نمود - با قلبی مطمئن ، دلی آرام و با شوق فراوان با فرشته‏هاى اعمال روبرو می شوى اگر [با این عقیده و روشی که داری] از دنیا رفتی خدمت پیامبر و على و حسن و حسین و على بن الحسین علیهم السلام خواهی رسید. اگر هم زنده ماندی ؛ خداوند در همین دنیا چشم تو را روشن می کند [2] و در هر صورت تو در مقامات عالیه با ما خواهى بود.


پیرمرد [که به نظر انتظار این همه لطف و کرامت را نداشت با تعجب] عرض کرد: چه فرمودید؟


امام باقر علیه السلام دو مرتبه سخنان خود را تکرار کرد. پیرمرد از خوشحالى و تعجب گفت الله اکبر ؛ اگر بمیرم خدمت رسول خدا و امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین و على بن الحسین می رسم و در وقت جان دادن با قلبی مطمئن ، دلی آرام و با شوق فراوان با فرشته‏هاى اعمال روبرو می شوم و اگر [هم تا وقت ظهور] زنده مانده و آن زمان را درک کردم خدا زندگى خوشى برایم فراهم می کند و با شما در درجات عالیه خواهم بود؟ پیرمرد این را که گفت فریاد به گریه بلند کرد و شروع کرد به هاى هاى گریستن. در نهایت اختیار از کف داد و بر زمین افتاد. اهل مجلس نیز با دیدن این حال پیرمرد به گریه افتادند و آنها نیز شروع کردند به بلند بلند گریه کردن.


در حالی که امام باقر علیه السّلام‏ با انگشت، اشک از دیدگان مبارک خود می زدود ؛ پیرمرد سربلند کرد و از امام علیه السلام خواست تا دست مبارک خود را به او دهد. امام علیه السلام دست خود را به او داد. او دست امام علیه السلام را گرفت و بوسید و بر دو دیده و صورت خود گذاشت. سپس جامه از روى شکم خود بالا زده دست امام را روى شکم و سینه خود نهاد. بعد از جاى خود بلند شد و با گفتن «السلام علیکم» از امام و اهل مجلس خداحافظی کرد و از خانه خارج شد.

امام علیه السلام همان طورى که پیرمرد می رفت به او نگاه می کرد. بعد رو به جمعیت فرمود: « مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْیَنْظُرْ إِلَى هَذا ، هر که مایل است یک نفر بهشتى را ببیند به این پیرمرد نگاه کند.»

حکم بن عتیبه راوى حدیث می گوید: من خانه مصیبت زده‏اى را ندیده بودم که مثل این مجلس گریه کنند (چنان تحت تاثیر نیت پاک پیرمرد و لطف امام قرار گرفته بودند که همه با صداى بلند گریه می کردند.) [3]

 



پی نوشت:

1. اصل عبارت این است: «وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِلُّ حَلَالَکُمْ وَ أُحَرِّمُ حَرَامَکُمْ وَ أَنْتَظِرُ أَمْرَکُم‏» که ما آن را با توجه به شرح ملا صالح مازندرانی، ج‏11، ص 416 اینگونه ترجمه کردیم.

2. خلاصه اینکه اگر تا قبل از ظهور از دنیا رفتی با ما اهل بیت خواهی بود و اگر ماندی خدا تو را با درک زمان ظهور دلشاد خواهد کرد. همان ج11 ص 416

3. الکافی ، ج‏8، ص 77


عناصر وهابی گروهک تروریستی موسوم به "ارتش آزاد سوریه" در شنیع ترین اقدام هتاکانه خود از بدو آغاز فعالیت های فرقه ای در کشور سوریه که با هدف دامن زدن به آتش تفرقه بین مسلمانان انجام گرفته است، با حمله به مرقد مطهر "حُجر بن عدی" (رحمة الله علیه) و تخریب ضریح و نبش قبر آن صحابی جلیل القدر، پیکر تازه و آغشته به خون او را بیرون کشیده و با خود به سرقت بردند.


گزارش مشرق حاکی است یگان موسوم به "هماهنگی منطقه عدرا البلد در حومه دمشق" وابسته به ارتش آزاد سوریه، با انتشار این خبر در صفحه فیسبوک خود و انتشار تصاویر این هتک حرمت بی سابقه، اعلام کرد: «این بارگاه "حجر بن عدی الکندی" یکی از قبور معروف نزد شیعیان در "عدرا البلد" در غوطه واقع در حومه دمشق است که قهرمانان ارتش آزاد سوریه، آن را نبش کرده و جنازه را به مکان ناشناخته دیگری منتقل کرده و دوباره دفن کردند تا دیگر این مکان، مرکزی برای شرک ورزیدن به خدا نشود.»
 
 
 
بر اساس این گزارش، این اقدام شنیع، ساعاتی پیش از سخنرانی اخیر دبیرکل حزب الله لبنان درباره هشدار به گروهک های وهابی فعال در سوریه انجام شده است.
ادامه مطلب را ببینید
بقیة الله ! آجرک الله

امروز در ســــــــوریه

تخریب مرقد منور صحابی وفادار رسول الله (ص)

و یار وفادار امیر المؤمنین علی (ع)

توسط نوادگــــان خبیث خوارج و اصحاب جهل

و عنــــاد و نفاق شجره خبیثه وهابیت ،

مظاهر اسلام آمریکــــایی




و اما افتخاری دیگر برای شیعیان علی (ع) :

جنازه حجر بن عدی هنوز تازه بود و توسط اشرار ربوده شد .

آیا این نشانه حقانیت مکتب نـــورانی اهل بیــــــت (ع)

نیست ؟؟؟



آتشی که درب و بیت خانه زهرا بسوخت

تا خــــــــیام آل پیغمــــــبر فروزان میرود ...


از سقیفه تا کربلا


راهی به وسعت تاریخ


مظلومی با دستهای بسته


و اسیرانی دست بسته ...


               بر دل سوگوارتان سلام


حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه‌های اشکش از الماس بود

 


باید از فقدان گل، خونجوش بود

در فراق یاس، مشکی پوش بود

 

یاس ما را رو به پاکی می برد

رو به عشقی اشتراکی می برد

 

یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست

 

بعد روی صبح، پرپر می شود

راهی شبهای دیگر می شود

 

 

یاس مثل عطر پاک نیّـت است

یاس استنشاق معصومیّـت است

 

یاس بوی حوض کوثر می دهد

عطر اخلاق پیمبر می دهد

 

حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه های اشکش از الماس بود

 

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می چکانید اشک حیدر را به چاه

 

عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس

 

اشک می ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس کبود

 

گریه کن زیرا که دُخت آفتاب

بی خبر باید بخوابد در تراب

 

این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین

 

نیمه شب دزدانه باید در مغاک

ریخت بر روی گل خورشید، خاک

                                   احمد عزیزی شاعر آیینی

هیجده سال بیشتر نداشت


اما مادر همه بود ، همه ی رزمندگان

هر وقت کارشون گره میخورد اونو صدا میزدن ...

به او قسم میخوردن

رو پیشونی بندشون اسم زیبای اون رو می نوشتن

هنگام شهادت هم عاشقانه آرزو میکردن مثل اون ، گمنام و پهلو شکسته برن ...

بله . معروفترین جمله جبهه ها همین بود "" یا زهرا "" ...

و او مادر همه شهدا بود ...

مادر پهلو شکسته مان ...

گرامی باد یاد و خاطره شهدای حماسه آفرین والفجر 10

ارتفاعات ریشن عراق ... یا زهرا




در را شکسته‌اند و کسی ضجه می‌زند

بر روی شهر وقت نزول بلا شده‌ست


شکسته تر شده و دست برکمر دارد

چه پیش آمده! آیا حسن خبر دارد؟


به گریه گفت که زینب مواظب خود باش

عبور کردن از این کوچه ها خطر دارد


شبیه روز برایم نرفته روشن بود

فدک گرفتن از این قوم دردسر دارد


گرفت دست مرا مادرم... نشد... نگذاشت...

تمام شهر بفهمد حسن جگر دارد


شهود خواسته از دختر نبی خدا

اگرچه دیده سندهای معتبر دارد


سکوت و صبر و رضای خدا به جای خودش

ولی اگر پدرم ذوالفقار بردارد...


کسی نبود به معمار این محل گوید

عریض ساختن کوچه کی ضرر دارد!؟


کوچه بنی هاشم...

مادر از زندگی خویش تو بیزار مشو

ای قرار دل من خسته زدلدار مشو

 


خیز و تا جمع کنم بستر خونین تو را

مرو از هوش دگر خسته وبیمار مشو




فقط از بهر شفا کن تو دعا وپس از این


طالب مرگ خود از خالق دادار مشو


با نگاهت به خدا قلب مرا سوزاندی 

اینقدر جان حسن خیره به مسمار مشو


من خودم زیر بغل های تورا می گیرم

تو فقط پیش علی دست به دیوار مشو


                                             حسن جواهری


شبیه شمع چکیدن به تو نمی آید

و مرگ را طلبیدن به تو نمی آید

خودت بگو که مگر چند سال داری تو

جوانِ شهر، خمیدن به تو نمی آید

هزار بار نگفتم نیا به دنبالم

میان کوچه دویدن به تو نمی آید

فقط بلند مشو چونکه زود می افتی

بدون بال پریدن به تو نمی آید

تلاش کن که دو چشمی مرا نگاه کنی

چنین ندیدن و دیدن به تو نمی آید

چه خوب بود فقط گوشواره می افتاد

چه کرده اند شنیدن به تو نمی آید

تکان نخور قفس سینه ات تکان نخورد

نفس بلند کشیدن به تو نمی آید

بمان که دخترمان را خودت عروس کنی

به آرزو نرسیدن به تو نمی آید

چه با دو دست رئوفانه ات، چه با یک دست

بباف پیرهنت را، حسین منتظر است

دست نوازشش دگر از کار مانده است

بر بازویش مدال غم یار مانده است



با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده

چون کوه پشت حیدر کرار مانده است



هر شب برای غربت و مظلومی علی

تا صبح گریه کرده و بیدار مانده است



حالش وخیم تر شده از حرص و جوشها

غصه زیاد خورده که بیمار مانده است



زینب حریف آن همه خونریزی اش نشد

در کار این مریضه پرستار مانده است



از نحوه قدم زدنش حدس میزنم

چشمان ضرب دیده او تار مانده است



کمتر شده تورم پلکش ولی هنوز

بر پیکرش جراحت بسیار مانده است



هر ثانیه تنفس او کند میشود

بد جور در میان در انگار مانده است



از پارگی پیرهنش چند رشته نخ

با رنگ سرخ بر نوک مسمار مانده است



ای فضه لا اقل تو جواب مرا بده

این جای پای کیست به دیوار مانده است؟


******************************

مسمار در خانه چنان تشنه خون شد
کز سینه زهرای جوان رفع عطش کرد ...

بین در و دیوار نگویم که چه رخ داد ....
آنقدر بگویم ... بخدا فاطمه غش کرد ...


اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبة ولینا ...