نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

مشخصات بلاگ
نــــــــــور

" سَلامٌ عَلَی إل یاسِین "

منتظر مأیوس نیست. منتظر از درد هجر میسوزد

اما بشوق وصال سر زنده و امیدوار است .

انتظار یعنی امید به فردا

فردای وصال ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است


Related image

غفلت از راه های نفوذ دشمن

غفلت از راه های نفوذ نظامی یا فرهنگی دشمن عواقب بسیار خطرناکی دارد که هرگز جبران پذیر نیست.
در ماه شوال سال سوم هجرت، جنگ احد پیش آمد. احد کوه مشهوری در یک فرسخی مدینه است. قریش پس از جنگ بدر سخت آشفته بودند و کینه مسلمانان را در سینه می پروراندند. آنها همواره به دنبال تجهیز قوا بودند تا انتقام کشته های جنگ بدر را بگیرند تا این که پنج هزار نیرو آماده کردند و با سه هزار شتر و دویست اسب که با خود داشتند برای جنگ به سوی مدینه حرکت کردند. آنها جمعی از زنان را هم با خود همراه کردند تا در میان لشکر، بر کشته های خود گریه کنند و مرثیه بخوانند تا کینه ها بجوشد و دل ها بخروشد.

وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله از حرکت آنها مطلع گردید خود را آماده کرد و با لشکر خود به احد آمد و مکانی را برای جنگ مشخص نمود و لشکر را صف آرایی کرد. از آنجایی که کوه «عینین» که در طرف چپ آنها بود شکافی داشت که دشمن می توانست آنجا کمین بزند و از آن به لشکر اسلام حمله ور شود عبداللَّه بن جبیر را با پنجاه کماندار بر آنجا گمارد تا مانع دشمن شوند و فرمود: اگر ما پیروز شویم و به غنیمت دست یابیم سهم شما را نگه می داریم و شما در صورت شکست یا پیروزی از این محل فاصله نگیرید. آن گاه برای آنها خطبه ای ایراد کرد.
مشرکین هم صف های نظامی خود را آراستند. خالد بن ولید با پانصد نفر سمت راست میدان جنگ را پوشش داد و عکرمه بن ابی جهل با پانصد نفر سمت چپ را عهده دار گردید و صفوان بن امیه فرمانده نیروهای سواره شد و عبدالرحمن بن ربیعه فرمانده تیراندازان گردید و آنها صد کماندار بودند و شتری که بت «هبل» را حمل می کرد پیش رو گذاردند و زنان را پشت لشکر قرار دادند و پرچم جنگ را به دست طلحه بن ابی طلحه سپردند. او هم اسب خود را حرکت داد و به میدان رزم آمد و مبارز طلبید. هیچ کس جرأت روبرو شدن با او را نداشت.

امیرالمؤمنین علیه السلام همانند شیر غرنده با شمشیر خود به سوی او تاخت و رجز خواند. طلحه گفت: می دانستم که کسی جز تو به میدان من نمی آید و بر آن حضرت حمله کرد و شمشیری بر او فرود آورد. حضرت با سپر، جلوی آن ضربه را گرفت و سپس چنان شمشیری بر فرقش زد که مغزش بیرون ریخت و بر زمین افتاد.
علی علیه السلامبرگشت و رسول خداصلی الله علیه وآله از کشته شدن طلحه به دست او شادمان گشت و تکبیری بلند گفت و مسلمانان هم تکبیر گفتند.
با کشته شدن طلحه، برادرش مصعب علم را به دست گرفت و جلو آمد. امیرالمؤمنین علیه السلام او را هم کشت. یکایک از طایفه «بنی عبدالدار» عَلَم به دست می گرفتند و کشته می شدند تا آنکه کسی از این طایفه نماند. در پایان غلامی از آن قبیله که «صواب» نام داشت عَلَم را برافراشت. بدن بزرگ این غلام حبشی همانند گنبدی بود، وقتی به میدان آمد دهانش کف کرده و چشم هایش سرخ شده بود و می گفت: به خدا سوگند جز به کشتن محمد در برابر کشته هایمان راضی نمی شوم.
مسلمانان از او ترسیدند و جرأت رویارویی با او را نداشتند. امیرالمؤمنین علیه السلام ضربتی بر او زد که از کمر دو نیم شد. آن گاه مسلمانان حمله بردند و کفّار در هم شکستند و هر کدام به سویی گریختند و شتری که بت هبل را حمل می کرد در افتاد و هبل سرنگون شد. در این حال مسلمانان دست به جمع آوری غنایم آنها زدند.
کمانداران که مأموریت نگهبانی از شکاف کوه را داشتند چون مشاهده کردند که مسلمانان به جمع غنایم مشغولند برای جمع غنیمت از جای خود حرکت کردند. هر چه عبداللَّه بن جبیر فرمانده آنان ممانعت کرد توجهی نکردند و به سوی لشکرگاه دشمن رفتند تا به غنیمت دست یابند.

عبداللَّه با کمتر از ده نفر از شکاف کوه نگهبانی می داد. خالد بن ولید به اتفاق عکرمه بن ابی جهل با دویست تن از لشکریان که در حال کمین بودند بر عبداللَّه حمله آوردند و او را با چندنفری که با او بودند به شهادت رساندند و از شکاف کوه گذر کردند و شمشیر در میان مسلمین گذاردند. با این تحول پرچم مشرکین برافراشته گردید و فراری های دشمن باز گشتند. در این هنگام بود که به دروغ شایع کردند محمّد کشته شد.

مسلمانان از این خبر وحشت بار پا به فرار گذاشتند. امّا امیرالمؤمنین علیه السلام در پیش روی پیامبرصلی الله علیه وآله می جنگید و از هر طرف دشمن به قصد آن حضرت جلو می آمد او را دفع می کرد به طوری که بدن او پر از جراحت شد. در این جا بود که منادی «لافتی إلّا علی، لا سیف إلّا ذوالفقار» را از آسمان ندا داد و جبرئیل به پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد این نصرت و جوانمردی است که علی آشکار می کند.

پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: علی از من و من از علی هستم. جبرئیل علیه السلام فرمود: من هم از شما دو نفر هستم. عبداللَّه بن قمئته که یکی از مشرکان بود به قصد کشتن پیامبرصلی الله علیه وآله شمشیر کشید ولی چون مصعب پرچمدار لشکر پیامبرصلی الله علیه وآله بود اوّل به سراغ او رفت و دست راستش را قطع کرد، مصعب پرچم را با دست چپ گرفت آن گاه دست چپ او را هم قطع کرد و ضربه ای دیگر به او زد تا به شهادت رسید و پرچم بر زمین افتاد آن گاه عبداللَّه چند سنگ به دست گرفت و به سوی پیامبرصلی الله علیه وآله پرتاب کرد که ناگاه یکی از سنگ ها بر پیشانی آن حضرت خورد و خون از پیشانی او جاری شد و عتبه بن ابی وقاص سنگی بر لب و دندانآن حضرت زد و بعضی شمشیر بر او فرود آوردند امّا خداوند او را حفظ کرد.

در همین جنگ بود که «وحشی» برده جبیر بن مطعم قصد کشتن حمزه بن عبد المطلب کرد و در کمین او نشست تا وقتی که حمزه چون شیری آشفته با کفّار می جنگید، عمود آهنین خود را به سوی او پرتاب کرد و در بدنش فرو رفت و از مثانه اش خارج شد و به شهادت رسید. آن گاه وحشی به بالین حمزه آمد و جگر او را درآورد و به هند داد. هند قدری از جگر را در دهان خود گذارد امّا نتوانست بخورد و به هند جگرخوار مشهور شد و هر آنچه زیورهای قیمتی داشت به خاطر شهادت حمزه به وحشی عطا کرد.

آن گاه هند به بالین حمزه آمد و گوش های آن حضرت و برخی دیگر از اعضای او را برید تا با خود به مکّه ببرد و گردنبند درست کند. برخی زنان دیگر هم با پیروی از هند بدن شهدای احد را مثله کردند.

در این جنگ هفتاد تن از یاران اسلام که حمزه سیّدالشهداء جزء آنها بود به شهادت رسیدند و ضربه بزرگی بر اسلام وارد گردید که این نتیجه غفلت و بی توجهی به دستور رهبری و دنیاطلبی آن عدّه از مسلمانان بود.

نمونه هائی از سیره‌ اخلاقی امام حسین(ع)

 
امام حسین (ع) و حکایت زیستن و شهادتش و لحن گفتار و ابعاد کردارش، نه تنها نمونه یک بزرگمرد تاریخ را براى ما مجسم مى سازد، بلکه آیینه تمام نماى فضیلت ها، بزرگ منشى ها، فداکاری‌ها، جان بازى ها، خداخواهى ها و خدا جویى‌ها است، او به تنهایى مى تواند سعادت بشریت را ضامن گردد. حضرت دراین باره می فرماید:
 
سبقتُ العالمین الى المعالى بحُسن خلیقه و علو همه
و لاح بحکمى نور الهدى فى دیاجى من لیالى مدلهمه
یرید الجاحدون لیطفئوه و یأبى الله إلا أن یتمه
با خوش خلقى و بلند همتى از همه جهانیان به مقامات بلند پیش گرفتم . نور هدایت در شب هاى دیجور با حکمت من درخشید. منکران مى خواهند این نور را خاموش کنند و اما خداوند که می‌خواهد آن را تمام و کامل گرداند.(1)
 
علائلى در کتاب «سمو المعنى» مى نویسد:
ما در تاریخ به مردان بزرگى برخورد مى کنیم که هر کدام در جبهه و جهتى، عظمت و بزرگى خویش را جهانگیر ساخته‌اند. یکى در شجاعت، دیگرى در زهد، آن دیگر در سخاوت، و...اما شکوه و بزرگى امام حسین (ع) حجم عظیمى است که ابعاد بى نهایتش هر یک مشخص کننده ى یک عظمت فراتر از تاریخ است. گویا او جامع همة والایى ها و فرازمندى هاست. (2)
 
آرى مردى که وارث بى کرانگى نبوت محمدى، وارث عظمت عدل و مروت علوی، وارث جلال و درخشندگى فضیلت فاطمی است، چگونه نمونة برتر و والاى عظمت انسان و نشانه ى آشکار فضیلت هاى خدایى نباشد؟
در این جا به گوشه ای از فضائل اخلاقی آن حضرت می پردازیم هر چند باید بگوییم :
 
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
 

علی(ع) نمونه‌ اعجاب‌انگیز از برخوردهای سیاسی و قضایی تا رفتار با اهل‌فرهنگ

«تشیع یعنی خود را نمونه حضرت علی (ع) ساختن، با اسم که تشیع درست نمی شود، علی (ع) در زندگی خود در چه مسائلی حساسیت نشان می داد؟ از قبیل ریش و رادیو بود؟ دو چیز بطور عجیب نمایان است عدالت و حقوق اجتماعی و اسلامی و وحدت اسلامی ... سراسر زندگی علی مملو از حساسیت های دقیق درباره عدالت و حقوق اجتماعی اعم از سیاسی و قضائی است ...،

هر فردی بخواهد سبک زندگی قرآنی اسلامی داشته باشد،

باید زندگی را از امام علی بیاموزد

سبک زندگی امیرمؤمنان امام علی(ع)


 سبک زندگی امام علی(ع) همان سبک زندگی قرآنی و اسلامی است که باید شناخت و بر اساس آن زندگی کرد؛ زیرا آن حضرت(ع) در سایه تربیت پیامبر(ص) و قرآن بود و یکی از تبیین‌کنندگان و مفسران علمی و عملی قرآن بشمار می‌رود. نویسنده در این مطلب ضمن معرفی آن حضرت(ع) برخی ویژگی‌های سبک زندگی ایشان را نیز بر اساس روایات بیان کرده است.

علم و دانش امام محمد باقر علیه السلام

بی گمان شخصیت علمی امام باقر علیه السلام در دوران حیات اوبسیار برجسته و محضر او همواره مملو از دانمشندان و دانشورانی بوده است که در جستجوی سرچشمه دانش بوده اند .ان چنان که از کودکی «شکافنده دانش ها »شناخته شده و سرآمد دانمشندان و عالمان روزگار بود.

                

  یاَ باقِرَ الْعِلْمِ لاَهْلِ التُّقى          وَ خَیْرَ مَنْ لَبّى عَلَى الاَجْبُلِ(1)

باقر(ع) : شکافنده علوم

  • در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدین لقب مى‏ خواندند زیرا علوم را می شکافت‏  و باز مى ‏کرد.
  • در صحاح آمده است: «تبقر، یعنى توسع در علم».
  • و در قاموس گفته شده است: محمد بن على بن حسین را باقر مى‏ خواندند چون در علم تبحر داشت.
  • در لسان العرب نیز ذکر شده است: آن حضرت را باقر می خواندند چرا که علم را می ‏شکافت و به اصل آن پى می ‏برد و فروع علم را از آن استنباط مى ‏کرد و دامنه علوم را مى ‏شکافت و وسعت مى ‏داد.(2)

آوازه علم و دانش امام محمد باقر چنان در بین مردم پیچید که وی را «باقر» نامیدند، در زبان عرب آن حضرت به باقر شهرت داشت چون علم را می شکافت و اهل آن را می شناخت و شاخه های علم را گسترش می داد . در زبان عرب نیز «تبقر» به معنی توسع«گسترش داد»آمده است.(3)

ابن حجر در کتاب صواعق المحرقه می گوید: او را باقر نامیدند و بقر الارض به معنی شکافت زمین را و هویدا کرد نهفته ها و مکنونات آن را.او نیز معارف و علوم و حقایق احکام و لطایف را از گنجینه های نهان استخراج و آشکارا می کرد و این امور جز بر کسی که بصیرتش ربوده شده یا سرشت و باطنش به تباهی گراییده بر همگان مبرم و آشکار است.از این روست که آن حضرت را شکافنده و جامع علم و آشکار کننده و بالا رونده دانش خوانده اند(4)

از جابر جفی یکی از شاگردان ممتاز امام علیه السلام سئوال شد چرا آن حضرت را باقر نامیدند؟ پاسخ داد:

زیرا که او شکافت علمی را شکافتنی و آشکار و ظاهر ساخت، ظاهر ساختنی که غیر از او ساخته نبود.(5)

آوازه شهرت علم و دانش امام باقر:

  • آوازه شهرت امام باقر تا دوردست های سرزمین های اسلام رسیده بود چنانکه می گویند:

«در حلقه درس او مردم «خراسان» حضور دارند و اشکالات علمی خود را مطرح می کنند»(6)

  • محمد بن منکر از دانشمندان اهل سنت می گوید:

«باور نداشتم که علی بن الحسین علیه السلام فرزندی از خود به یادگار بگذارد که دانش و بینشش مانند خود او باشد،تا این که پسرش محمد بن علی علیه السلام را دیدم. آن سان که من می خواستم او را اندرز دهم ،ولی او مرا اندرز داد».(7)

  • عبد الله عطاء نیز در مورد گستردگی دانش امام می گوید:
  • هرگز دانمشندان را بی مقدار جز در محضر محمد بن علی علیه السلام ندیدم و من خود حَکَم بن عُتیبُه را با آن جایگاه بلندی که در دانش نزد مردم داشت در برابر آن جناب به سان کودکی یافتم که پیش روی استاد زانو زده باشد(8)
  • شیخ کشّى از محمّد بن مسلم روایت کرده که گفت :

در هر امر مشکلى که رو مى کرد از حضرت امـام مـحـمـدبـاقـر عـلیـه السـلام سـؤ ال مـى کـردم تـا آنـکه سى هزار حدیث از آن حضرت سوال کردم و از حضرت صادق علیه السلام شانزده هزار حدیث .(9)

  • از حبّابه والبیّه روایت شده که گفت : دیدم مردى را در مکه در وقت عصر در ملتزم یا مابین بـاب کـعـبـه و حـجـر کـه مـردمـان بـه حـضـرتـش اجـتـمـاع کـردنـد و از مـعـضـلات مسائل سؤ ال کردد و باب مشکلات را استفتاح نمودند، و آن حضرت با آن زمان اندک از جاى بـرنـخـاسـت تـا در هـزار مـسـاءله ایـشـان را فـتـوى داد آنـگـاه بـرخـاسـت و روى بـه رحل خود نهاد و منادى با صوت بلند ندا برکشید:
  • انَّ هذا النّورُ الاَبْلَجُ المُسَرَّجُ وَ النَّسیمُ الاَرِجُ وَ الْحَقُّ الْمَرِجُ؛
  • یعنى بدانید این است نور روشن و درخشان که بندگان را به طریق دلالت فرماید.
  • و این است نسیم خوشبوى وزان که جان جهانیان را به نسایم معرفت و دانش معطر گرداند، و این اسـت آن حقى که قدرش در میان مردمان ضایع مانده است یا از خوف دشمنان مضطرب است و جماعتى را دیدم که مى گفتند کیست این شخص ؟ در جواب ایشان گفتند محمّد بن على باقر و شکافنده غوامض علوم ناطق از فهم محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام .
  • ابـن شـهـر آشـوب گفته است : که گفته اند از هیچ کس از فرزندان حسن و حسین علیهم السلام ظـاهـر نـگـردیـد آنـچـه ظـاهـر شـد از آن حـضـرت تـفـسـیـر و کـلام و فـتـاوى و احـکـام حـلال و حـرام ، و حـدیـث جـابـر رضـى اللّه عـنه درباره آن حضرت مشهور است و معروف و فقهاء مدینه و عراق به تمامت مذکور داشته اند
  • و خبر داده است مرا جدم شهر آشوب و منتهى بـن کـیـابـکـى الحـسـیـنى به طرق کثیره از سعید بن مسیّب و سلیمان بن اعمش و ابان بن تغلب و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعین و ابوخالد کابلى که جابر بن عبداللّه انصارى در مسجد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم مى نشست و همى گفت :( یـا بـاقـِرُ یـا بـاَقـِرَ الْعـِلْمِ ) ، مردم مدینه مى گفتند، جابر پریشان سخن مى گـویـد، جـابـر رحـمـه اللّه مـى فـرمـود: سوگند به خداى که من بیهوده و پریشان سخن نـگـویم لکن شنیدم از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم که فرمود: اى جابر! همانا درک خـواهـى نـمـود مـردى از اهـل بـیـت مـرا کـه نـام او نـام مـن و شـمـائل او شـمـائل من باشد بشکافد علم را شکافتنى پس این فرمایش پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم واداشت مرا به آنچه مى گویم .(10)

سخنان گوهر بار امام باقر علیه السلام درباره علم:

  • همه جنبدگان حتی ماهیان دریا بر طالب علم سلامی می فرستند.(بحارالانوار،ج1،ص137)
  • برای کسی که از میان شما علم را فرا دهد،اجر و پاداش علم آموزی است و برای او فضل و برتری بیش از آن است ،پس از دانشمندان علم را فراگیرید و آن را به برادرانتان فرا دهید همانطوری که دانشمندان به شما آموزش دادند.
  • هر کس دانش را فراگیرد برای فخرفروشی به دانشمندان یا بر کم خردان بتازد یا با آن نظر مردم را به خود جلب کند جایگاهش پر زا آتش می شود،به راستی ریاست جز بر اهلش شایسته نیست.(11)
  • من کراهت دارم کسی بیش از علم و دانش خود حرف بزند
  • از اخلاق مومن چاپلوسی و حسادت نیست مگر در فراگرفتن علم و دانش

پی نوشت ها:

(1)الارشاد،ج2،ص226؛شیخ عباس قمی،الانوار البهیه،قم،موسسه النشر الاسلامی،1417،ه.ق،چاپ اول،ص135- آفاق اندیشه (نگاهی به زندگانی امام باقر(علیه السلام)ابوالفضل هادی منش،مرکز پژوهش های صداو سیما،سروش مهر:1383،ص21

(2)سیره معصومان،سید محسن امین عاملى،ترجمه‏ :على حجتى کرمانى‏:تهران:سروش،1376،ج‏6،ص:14-15

(3)فی رحاب ائمه اهل البیت،ص-10و11

(4)همان،ص40- هدایتگران راه نور،زندگانی باقر العلوم،آیت الله محمد تقی مدرسی،تهران: انتشارات محبان الحسین،1380،ص33

(5)معانی الاخبار،ص65- سیره عملی اهل البیت علیهم السلام،سید کاظم ارفع،موسسه تحقیقاتی فیض کاشانی،1372،ص9.

(6)بحارالانوار،ج 42،ص357

(7)اعیان الشیعه ج1،ص652 و الارشاد ج2،ص232.

(8)ارشاد،ج2،ص230؛کشف الغمه،ج2،ص329)منتهی الامال،ص133- آفاق اندیشه (نگاهی به زندگانی امام باقر(علیه السلام)ابوالفضل هادی منش،مرکز پژوهش های صداو سیما،سروش مهر:1383،ص21-22

(9)منتهی الامال ،حاج شیخ عباس قمی،ویرایش:دکتر عقیقی بخشایشی،عبدالرحیم نصری خراسانی،قم:نوید اسلام،1386،ج2،ص133

(10)همان،ص134.

(11)شکافنده علوم امام محمد باقر علیه السلام:محسن ماجراجو،قم:انتشارات اصباح،1390

جلوه اى از اخلاق امام محمد باقر علیه السلام

کار و کوشش

محمّد بن منکدر مى گوید: من گمان نمى کردم على بن الحسین علیه السلام جانشینى برتر از خود بنهد، تا آنکه پسرش محمّد بن على را دیدم و خواستم او را پند دهم ولى او مرا پند داد، دوستانش گفتند: امام علیه السلام به چه چیزى تو را پند داد؟
گفت: در ساعتى بسیار گرم به بخشى از نواحى مدینه رفته بودم، حضرت امام باقر علیه السلام را دیدم که مشغول کار بود، پیش خود گفتم: مردى از مردان بزرگ قریش در این ساعت با این حال در طلب دنیاست! سوگند مى خورم که او را قاطعانه موعظه کنم.
نزدیک او شدم و سلام کردم، نفس زنان جواب سلامم را داد. از شدّت گرما عرق از سر و رویش مى ریخت. به او گفتم: خدا کارت را به صلاح آورد، بزرگى از بزرگان قریش آن هم در این ساعت در طلب دنیاست، اگر مرگت از راه رسد و تو در این حال باشى چه مى کنى؟
امام فرمود: به خدا سوگند اگر مرگم برسد و در این حال باشم بى تردید به من رسیده در حالى که در طاعتى از طاعات خدا هستم که به وسیله آن ارزش وجودم را از تو و از مردم حفظ مى کنم. من از مرگ زمانى مى ترسم که مرا در رسد و من بر گناهى از گناهان باشم! گفتم: خدا رحمتت کند! خواستم تو را موعظه کنم تو مرا موعظه کردى.1

انفاق جوانمردانه

حسن بن کثیر مى گوید: از تهیدستى و جفاکارى برادران ایمانى نزد حضرت امام باقر علیه السلام شکایت کردم، حضرت فرمود: برادر بدى است برادرى که هنگام بى نیازیت به تو توجه داشته باشد و زمان تنگدستى ات با تو قطع رابطه کند! سپس به غلامش فرمان داد تا کیسه اى که هفتصد درهم در آن بود به من داد و فرمود: این را هزینه کن و هنگامى که به پایان رسید مرا خبر ده.2

خسته نشدن از نیکوکارى

یاران حضرت امام باقر علیه السلام مى گویند: آن حضرت میان پانصد تا ششصد هزار درهم به ما اجازه مى دادند که کمک کنیم و هرگز از صله به برادران و کسانی که برای حاجت نزد او می آمدند و آرزومندان و امیدوارانش، ملول و خسته نمى شدند.3

بردبارى شگفت در برابر نصرانى

مردى نصرانى مسلک به حضرت امام باقر علیه السلام از روى توهین گفت: تو بقرى! حضرت فرمود: نه من باقرم. گفت: تو پسر آن زن آشپزى، فرمود: آشپزى هنر و حرفه اوست، گفت: تو فرزند زنى سیاه چهره و بد زبانى! فرمود: اگر راست مى گویى خدا او را بیامرزد و اگر دروغ مى گویى خدا تو را بیامرزد. نصرانى به سبب این برخورد بردبارانه مسلمان شد.4

مهمان دوستى عاشقانه

سلمى کنیز حضرت امام باقر علیه السلام مى گوید: همواره برادران دینى اش بر او وارد مى شدند و از نزد او نمى رفتند مگر آنکه آنان را به پاکیزه ترین غذا پذیرایى مى کرد و لباسى نیکو بر آنان مى پوشانید و درهم هایى به آنان مى بخشید! من به حضرت مى گفتم: به سبب این دست و دل بازى تهیدست مى شوى، حضرت پاسخ مى گفت: اى سلمى! نیکى و حسنه دنیا جز صله به برادران دینى و کارهاى پسندیده نیست.
او هرگز از هم نشینى با برادران خسته نمى شد و مى فرمود: میزان دوستى برادر دینى نسبت به خودت را، به آنچه در قلب تو نسبت به اوست بشناس. هرگز از او شنیده نشد که به سائل بگوید: اى سائل! در وجودت برکت باد، و نه اى سائل! این را برگیر! بلکه او مى فرمود: آنان را با بهترین نام هاشان بخوانید.5

حقوق همسر

حسن بن زیّات بصرى مى گوید: من با دوستم بر حضرت امام باقر علیه السلام وارد شدیم در حالى که آن حضرت در اطاقى مفروش نشسته بودند و بالاپوشى قرمز بر تن داشتند و محاسن خود را اصلاح کرده، سرمه به چشم کشیده بودند.
پرسش هایى از او پرسیدیم، هنگامى که برخاستیم به من فرمود: اى حسن! فردا تو و دوستت نزد من بیایید گفتم: آرى، فدایت شوم!
چون فردا رسید با دوستم خدمت حضرت رسیدم، در اتاقى بود که جز حصیر فرشى نداشت و پیراهن خشن بر تن او بود، رو به دوستم کرده، فرمود: برادر بصرى! دیروز بر من وارد شدى و من در اتاق همسرم بودم، دیروز نوبت او بود، اتاق، اتاق او بود و کالاى اتاق هم کالاى او، خود را برایم آراسته بود و بر عهده من بود که من هم خود را براى او بیارایم به آن گونه که او براى من خود را آراسته بود. به دلت چیزى نسبت به من نگذرد.
دوستم گفت: فدایت گردم، به خدا سوگند بر دلم چیزى گذشت اما اکنون خدا آن را از میان برد و دانستم حق در همان است که گفتى.6

دعاى دسته جمعى

حضرت امام صادق علیه السلام مى فرماید: هرگاه پدرم را حادثه اى محزون مى کرد، زنان و کودکان را جمع مى کرد، سپس دست به دعا برمى داشت و آنان آمین مى گفتند.7

تسلیم در برابر خدا

گروهى به محضر امام باقر علیه السلام مشرّف گشته، مواجه با بیمارى طفلى از آن حضرت شدند و از حضرت اندوه و بى قرارى دیدند، گفتند: به خدا سوگند اگر حادثه اى به او برسد مى ترسیم چیزى را که از او نمى پسندیم ببینیم.
زیاد درنگ نکرده بودند که صداى ناله بر او شنیدند، حضرت گشاده رو غیر از آن حالى که داشت، بر دوستان وارد شد؛ به حضرت گفتند: خدا ما را فداى تو کند، از آنچه از تو دیدیم مى ترسیدیم که اگر حادثه اى پیش آید تو را به حالى شدیدتر ببینیم که ما را اندوهگین کند! حضرت فرمود: ما دوست داریم نسبت به کسى که دوستش داریم سلامت و عافیت یابیم، هنگامى که فرمان خدا برسد نسبت به آنچه او دوست دارد تسلیم هستیم.8

آزادى در برابر یک ضربت تازیانه

حضرت امام صادق علیه السلام مى فرماید: پدرم هنگام مرگش غلامان بدش را آزاد کرد و غلامان خوبش را نگاه داشت، به او گفتم: اى پدر! آنان را آزاد و اینان را نگاه داشتى؟ فرمود: آنان را که آزاد کردم در مدتى که نزد من بودند از جانب من ضربتى به آنان رسید بنابراین آزادى آنان در برابر آن ضربت.9

مناجات شبانه

اسحاق بن عمار مى گوید: حضرت امام صادق علیه السلام به من فرمود:
رختخواب پدرم را پهن مى کردم و به انتظارش مى ماندم تا بیاید، وقتى به رختخواب مى رفت و خوابش مى برد، من به سوى رختخوابم مى رفتم. شبى دیر به نزد من آمد. در جستجویش به مسجد آمدم و آن هنگامى بود که مردم به خواب رفته بودند. ناگهان او را در مسجد تنها به حال سجده دیدم، ناله اش را شنیدم که مى گفت:

سُبحَانَکَ اللَّهُمَّ رَبِّى حَقّاً حَقّاً، سَجَدتُ لَکَ یَا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، اللَّهُمَّ إنَّ عَمَلِى ضَعیِفٌ فَضَاعِفُه لِى،

اللَّهُمَّ قِنِى عَذَابَکَ یَومَ تَبعَثُ عِبَادَکَ، وَتُب عَلَیَّ إنَّکَ أنتَ التَّوَابُ الرَّحِیمُ.


خدایا! از هر عیب و نقصى منزهى، به حقیقت که پروردگار منى.

پروردگارا! برایت از روى بندگى سجده کردم،

خدایا! عملم ضعیف است، آن را برایم دو چندان کن،

خدایا! مرا از عذابت، روزى که بندگانت را برمى انگیزى حفظ کن

و توبه مرا بپذیر، زیرا تو بسیار توبه پذیر و مهربانى.10
__________________________
پی نوشت:

(1) - الکافى: 5/ 73، حدیث 1؛ الارشاد، مفید: 2/ 161؛ وسائل الشیعة: 17/ 19، باب 4، حدیث 21872؛ بحار الأنوار: 46/ 350.
(2) - الارشاد، مفید: 2/ 166؛ روضة الواعظین: 1/ 204؛ بحار الأنوار: 46/ 287، باب 6، حدیث 6.
(3) - الارشاد، مفید: 2/ 167؛ کشف الغمة: 2/ 127؛ بحار الأنوار: 46/ 288، باب 6، حدیث 9.
(4) - المناقب: 4/ 207؛ بحار الأنوار: 46/ 289، باب 6، حدیث 12.
(5) - کشف الغمة: 2/ 118؛ بحار الأنوار: 46/ 290، باب 6، حدیث 15.
(6) - الکافى: 6/ 448، باب لبس المعصفر، حدیث 13؛ مکارم الأخلاق: 80؛ وسائل الشیعة: 5/ 32، باب 17، حدیث 5817؛ بحار الأنوار: 46/ 293.
(7) - الکافى: 2/ 487، باب الإجتماع فى الدعاء، حدیث 3؛ عدة الداعى: 158، الإجتماع فى الدعاء.
(8) - الکافى: 3/ 226، باب الصبر والجزع والإسترجاع، حدیث 14؛ وسائل الشیعة: 3/ 276، باب 85، حدیث 3641؛ بحار الأنوار: 46/ 301.
(9) - من لا یحضره الفقیه: 4/ 231، باب النوادر الوصایا، حدیث 5548؛ وسائل الشیعة: 19/ 419، باب 84، حدیث 24874؛ بحار الأنوار: 46/ 300.
(10) - الکافى: 3/ 323، باب السجود والتسبیح والدعاء فیه، حدیث 9؛ حلیة الأولیاء: 3/ 187؛ بحار الأنوار: 46/ 301، باب 6، حدیث 45.


منبع: اهل بیت علیهم‏ السلام عرشیان فرش نشین، شیخ حسین انصاریان


                                    


برای هیچ کدام از یاران رسول خدا (ص) باورکردنی نبود
که ظرف چند دقیقه یک تل بزرگ از خار و هیزم و خاشاک فراهم شود؛
آن هم در این بیابان کویری و لم یزرع.

آن روز رسول خدا (ص) با عده‌ای از یاران در بیابانی کویری فرود آمدند.
هنگام صرف غذا فرارسیده بود. پیامبر (ص) به اصحاب فرمودند
که هرکدام به سمتی روانه شوند و قدری هیزم
برای تهیه‌ی آتش و پختن غذا تهیه کنند.




در روستای فاطیما زیارتگاهی است که سالیانه در حدود ۶ ملیون نفر زائر مسیحی و غیره مسیحی به قصد زیارت و شفاخواهی از آن دیدن می کنند. در مورد این محل حرف و حدیث بسیاری وجود دارد.مسلمانان و مسیحی‌ها هر کدام اتفاق رخ داده در این محل را متعلق به خود دانسته و از معجزات دین خود می دانند.
ماجرای شگفت انگیز لوح استغاثه حضرت سلیمان (علیه السلام ) به پنج تن آل عبا(علیهم السلام)

پس از پایان جنگ (۱۹۱۸ میلادی) درباره لوح مذکور به تحقیق و بررسی پرداختند و کمیته ای تشکیل دادند که اساتید شناخت زبان های باستانی بریتانیا، آمریکا، فرانسه، آلمان و سایر کشورهای اروپایی، عضو آن کمیته بودند.
پس از چند ماه بررسی و تحقیق در سوم ژانویه ۱۹۲۰ میلادی یعنی ۶سال بعد ازکشف این کتیبه باستانی وارزشمند معلوم شد که این لوح مقدسی است به نام “لوح سلیمانی” و سخنانی از حضرت سلیمان را در بر دارد که به الفاظ عبرانی قدیم، نگارش یافته است که ترجمه آن به این شرح است :

 

5708_628

الله

احمد ایلی

باهتول

حاسن حاسین

یاه احمد! مقذا = ای احمد! به فریادم رس

یا ایلی! انصطاه = یا علی! مرا مددی فرمای

یاه باهتول! اکاشئی = ای بتول! نظر مرحمت فرمای

یاه حاسن! اضو مظع = ای حسن! کرم فرمای

یاه حاسین! بارفو = یا حسین! خوشی بخش

امو سلیمان صوه عئخب زالهلاد اقتا = این سلیمان اکنون به این پنج بزرگوار استغاثه می کند

بذات الله کم ایلی = و علی قدره الله است

پس ازاین کشف بزرگ کمیته تصمیم می گیرد برای نمایش این لوح مقدس آن را برای تماشای عموم به موزه پادشاهی انگلیس انتقال و درمعرض دید مردم قرار گیرد،اما نامه ای محرمانه موجب میشود تا این امر سالها به تاخیر بیافتد.
این مخفی کاری زمانی وقوع می یابدکه این خبر به اسقف اعظم انگلستان (lord bishop ) رسیدو او فرمان محرمانه ای به کمیته نوشت که خلاصه آن به این شرح است:

” اگر این لوح در موزه گذاشته شود و در دید مردم قرار گیرد، اساس مسیحیت متزلزل خواهد شد و سرانجام خود مسیحیان، جنازه مسیحیت را بر دوش بلند نموده ، در قبر فراموشی دفن خواهند کرد. لذا بهتر آن است که لوح مذکور در رازخانه کلیسای انگلستان گذارده شود و جز اسقف و اهل سرّ، کسی آن را نبیند.”