نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

مشخصات بلاگ
نــــــــــور

" سَلامٌ عَلَی إل یاسِین "

منتظر مأیوس نیست. منتظر از درد هجر میسوزد

اما بشوق وصال سر زنده و امیدوار است .

انتظار یعنی امید به فردا

فردای وصال ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰۸ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

سائل از گوشه‌ی مسجد برخاست ، پرسید:
 یا علی ، به من بگو واجب کدام است ؟ واجب تر کدام است ؟ 
نزدیک کدام است ؟ نزدیک تر کدام است ؟ 
عجیب کدام است ؟ عجیب تر کدام است ؟ 
مشکل کدام است ؟ مشکل تر کدام است ؟


امیرالمومنین (ع) در پاسخ فرمود:
واجب ، ترک گناه است و واجب‌ تر از آن توبه‌ی از گناه است.
نزدیک ، قیامت است و نزدیک تر از آن مرگ است.
عجیب ، بی‌وفایی دنیاست و عجیب تر از آن دل بستن 
به این دنیای بی‌وفاست.
مشکل ، سرازیر قبر شدن است و مشکل تر از آن 
با دست خالی سرازیر قبر شدن است.

سخن امام علی(ع) درباره اهل قبور



امام علی علیه ‏السلام ـ عند رُجُوعِهِ مِن صِفِّینَ و إشرافِهِ على القُبُورِ بظاهِرِ الکُوفَةِ ـ : یا أهلَ الدِّیارِ المُوحِشَةِ ، و المَحالِّ المُقفِرَةِ ، و القُبورِ المُظلِمَةِ ، یا أهلَ التُّربَةِ ، یا أهلَ الغُربَةِ ، یا أهلَ الوَحدَةِ ، یا أهلَ الوَحشَةِ ، أنتُم لَنا فَرَطٌ سابِقٌ ، و نَحنُ لَکُم تَبَعٌ لاحِقٌ ، أمّا الدُّورُ فَقَد سُکِنَتْ ، و أمّا الأزواجُ فَقَد نُکِحَتْ ، و أمّا الأموالُ فَقَد قُسِمَتْ . هذا خَبَرُ ما عِندَنا فَما خَبَرُ ما عِندَکُم ؟

ثُمَّ التَفَتَ إلى أصحابِهِ ـ فقال :

أما لَو اُذِنَ لَهُم فی الکَلامِ لأَخبَرُوکُم أنَّ خَیرَ الزّادِ التَّقوى   نهج البلاغه


ترجمه حدیث :

امام على علیه ‏السلام در بازگشت از صفّین و هنگام نزدیک شدن به گورستان کوفه فرمود :


اى ‏خفتگان خانه‏ هاى تنهایى، و جاهاى خشک و خالى، و گورهاى ظلمانى! اى خاک ‏نشینان، اى ساکنان دیار غربت، اى تنهاشدگان، اى بى همدمان! شما پیش از ما رفتید و ما نیز در پى شما آمده به شما خواهیم پیوست . اما خانه‏ هایتان! دیگران در آن سکونت گزیدند؛ اما زنانتان! با دیگران ازدواج کردند و اما اموال شما! در میان دیگران تقسیم شد! این خبرى است که ما داریم؛ حال شما چه خبر دارید؟ امام سپس رو به یاران خود کرد و فرمود : بدانید که اینان اگر اجازه سخن گفتن داشتند، به شما خبر مى‏ دادند که : بهترین ره توشه، تقوا است .

726_small.jpg

مرحوم آیت الله العظمی اراکی می فرمودند: 
مرحوم آخوند ملا محمد کبیر، قطعه زمینی در اطراف سلطان آباد اراک داشتند که در آن، زراعت می کرد و نان سال اهل و عیال خود را از آن زمین به دست می آورد. 
یک وقت که حاصل زمین را خرمن کرده بود ودر دشت، خرمن های دیگری نیز وجود داشت، کسی عمداً یا سهواً آتش روشن می کند، باد می وزد و آتش به خرمن ها می افتد و خرمن ها یکی پس از دیگری در آتش می سوزد. 
شخصی نزد مرحوم آخوند کبیر می رود و می گوید: چرا نشسته ای! نزدیک است خرمن شما آتش بگیرد. 
آخوند کبیر تا این سخن را می شنود عبا و عمامه اش را می پوشد و قرآن به دست بر سر خرمن می رود و رو به آتش می ایستد و خطاب به آن می گوید: 
ای آتش! این نان اهل و عیال من است، تو را به این قرآن قسم می دهم این خرمن را نسوزانی . 

در حالی که تمام خرمن های دیگر خاکستر شده بود این یک خرمن سالم ماند! هر کس می آمد و می دید، انگشت حیرت به دندان می گزید و متحیر می شد که چطور این خرمن سالم مانده است. 
این بزرگواران تربیت شده و درس گرفته از مکتب حضرت ابراهیم علیه السلام هستند که چون خداوند به آتش امر کرد: {یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم}، آموخته اند که هر چیزی ممکن است به امر خداوند و به اذن او انجام گیرد.
بزرگان دین نیز هنگام مشکلات، با توجه به آیات قرآن و زندگی معصومین علیهم السلام، مصائب را از خود دور یا تحمل آن را به خود شیرین می کردند!
یا رب این آتش که در جان من است / سرد کن آن سان که کردی بر خلیل

جراحی بدون بی هوشی !

آورده اند: 
مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری بیماری زخم معده داشتند که احتیاج به عمل جراحی داشت، از طرفی ایشان سالخورده و از لحاظ جسمی ناتوان بودند و تحمل جراحی بدون بیهوشی نیز ممکن نبود.

پیش از آن که عمل جراحی آغاز شود، ایشان اجازه بی هوش کردن را به پزشک ندادند [چون به نظر ایشان در وضعیت بی هوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می شد] از این رو به پزشکان معالج فرمودند: 
هر گاه من مشغول قرائت سوره مبارکه انعام شدم، شما مشغول عمل شوید من توجه ام به قرآن است و در این صورت هیچ مشکلی پیش نمی آید. [ایشان آن چنان به قرآن توجه پیدا میکردند که احساس درد نمی کردند.] همان طور هم شد و با تمام شدن عمل جراحی، قرائت سوره مبارکه انعام نیز به پایان رسید!


خط مهدى (عج)

علامه حلی (رض) از فرط خستگى خواب بر وى غلبه کرد در این هنگام حضرت صاحب الامر (عج) حاضر شد و کتاب را برداشت و شروع به نوشتن آن نمود، وقتى که علامه از خواب بیدار شد تمام کتاب به کرامت حضرت مهدى (عج) نوشته شده بود

منبع : ذی طــــوی

در آن ایام، میان دانشمندان و مومنین چنین شایع شده بود که یکى از علماى اهل سنت که در بعضى از فنون علمى استاد علامه بود کتابى در رد مذهب شیعه نوشته و در گوشه و کنار و مجالس مختلف آن را براى مردم مى خواند و آنان را گمراه مى کند. و از ترس ‍ آنکه مبادا کسى از دانشمندان شیعه آنرا رد نماید، کتاب را براى نوشتن به کسى نمى داد.

علامه حلى پیوسته در صدد بود که آن کتاب را به دست آورد و مطالبش را رد نماید سرانجام رابطه و علاقه استاد و شاگردى را وسیله التماس عاریه کتاب مذکور نمود و چون آن شخص نخواست یکباره دست رد به در خواست وى بزند گفت: سوگند یاد کرده ام که این کتاب را بیش از یک شب نزد کسى نگذارم! علامه همین مقدار زمان را هم غنیمت دانست.

کتاب را گرفت و به خانه برد که در آن شب هر چه مقدور است از روى آن بنویسد! به نوشتن آن مشغول گشت تا آنکه شب به انتها رسید، از فرط خستگى خواب بر وى غلبه کرد در این هنگام حضرت صاحب الامر (عج) حاضر شد و کتاب را برداشت و شروع به نوشتن آن نمود، وقتى که علامه از خواب بیدار شد تمام کتاب به کرامت حضرت مهدى (عج) نوشته شده بود:

اى نور دلم! بندگى خلق روا نیـست

خواهم که به درگاه خدا، بنده بمانى

اثر دعای یک طلبه برای یک عارف

روزی «حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره)» پس از پایان درس به همراه یکی از شاگردان خود به راه افتاد. سر راه، به حجره ی یکی از طلبه ها در مدرسه دارالشفا رفت. اندکی آنجا نشست، سپس برخاست و حجره را ترک کرد.


همراهش با دیدن این ماجرا با تعجب پرسید: «حاج میرزا! هدفتان از سر زدن به حجره این طلبه چه بود؟» میرزا در پاسخ فرمود: «شب گذشته هنگام سحر، فیض الهی شامل حالم شد و فهمیدم که از ناحیه ی خودم نیست. وقتی دقت کردم، پی بردم این طلبه در نماز شبش، در حال دعا کردن در حق من است و فیضی که به من رسیده، بر اثر دعای اوست. از این رو، برای سپاسگزاری به حجره اش رفتم.»



منبع:
۱. میراز جواد ملکی تبریزی، رساله لقاءالله.
۲. خانه خوبان، ش۳۳، ص۲۸. 


تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم


زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد! زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده! غروب به خانه آمد . مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!

مردی نزد حکیمی رفت و پیش او از تنگدستی‌اش شکایت کرد.

حکیم از او پرسید: آیا دوست داشتی که نابینا بودی اما در عوض ده هزار درهم داشتی؟

مرد پاسخ داد: نه

آیا دوست داشتی گنگ و لال بودی اما در عوض ده هزار درهم داشتی؟

مرد پاسخ داد: نه

آیا دوست داشتی دو دست و پا نداشتی اما به جای آن ده هزار درهم داشتی؟

مرد پاسخ داد: نه

آیا خوب بود اگر دیوانه بودی و در عوض ده هزار درهم داشتی؟

مرد پاسخ داد: نه

حکیم گفت: آیا باز هم از مولا و پروردگارت شکایت میکنی در حالی که در عین فقر چهل هزار درهم داری؟

مرد پریشان خاطر دگرگون شد و خداوند را به جهت نعمت‌هایی که به او داده است شکر گفت.