غفلت از راه های نفوذ دشمن
غفلت از راه های نفوذ نظامی یا فرهنگی دشمن عواقب بسیار خطرناکی دارد که هرگز جبران پذیر نیست.
در ماه شوال سال سوم هجرت، جنگ احد پیش آمد. احد کوه مشهوری در یک فرسخی
مدینه است. قریش پس از جنگ بدر سخت آشفته بودند و کینه مسلمانان را در سینه
می پروراندند. آنها همواره به دنبال تجهیز قوا بودند تا انتقام کشته های
جنگ بدر را بگیرند تا این که پنج هزار نیرو آماده کردند و با سه هزار شتر و
دویست اسب که با خود داشتند برای جنگ به سوی مدینه حرکت کردند. آنها جمعی
از زنان را هم با خود همراه کردند تا در میان لشکر، بر کشته های خود گریه
کنند و مرثیه بخوانند تا کینه ها بجوشد و دل ها بخروشد.
وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله از حرکت آنها مطلع گردید خود را آماده کرد و
با لشکر خود به احد آمد و مکانی را برای جنگ مشخص نمود و لشکر را صف آرایی
کرد. از آنجایی که کوه «عینین» که در طرف چپ آنها بود شکافی داشت که دشمن
می توانست آنجا کمین بزند و از آن به لشکر اسلام حمله ور شود عبداللَّه بن
جبیر را با پنجاه کماندار بر آنجا گمارد تا مانع دشمن شوند و فرمود: اگر ما
پیروز شویم و به غنیمت دست یابیم سهم شما را نگه می داریم و شما در صورت
شکست یا پیروزی از این محل فاصله نگیرید. آن گاه برای آنها خطبه ای ایراد
کرد.
مشرکین هم صف های نظامی خود را آراستند. خالد بن ولید با پانصد نفر سمت
راست میدان جنگ را پوشش داد و عکرمه بن ابی جهل با پانصد نفر سمت چپ را
عهده دار گردید و صفوان بن امیه فرمانده نیروهای سواره شد و عبدالرحمن بن
ربیعه فرمانده تیراندازان گردید و آنها صد کماندار بودند و شتری که بت
«هبل» را حمل می کرد پیش رو گذاردند و زنان را پشت لشکر قرار دادند و پرچم
جنگ را به دست طلحه بن ابی طلحه سپردند. او هم اسب خود را حرکت داد و به
میدان رزم آمد و مبارز طلبید. هیچ کس جرأت روبرو شدن با او را نداشت.
امیرالمؤمنین علیه السلام همانند شیر غرنده با شمشیر خود به سوی او تاخت و
رجز خواند. طلحه گفت: می دانستم که کسی جز تو به میدان من نمی آید و بر آن
حضرت حمله کرد و شمشیری بر او فرود آورد. حضرت با سپر، جلوی آن ضربه را
گرفت و سپس چنان شمشیری بر فرقش زد که مغزش بیرون ریخت و بر زمین افتاد.
علی علیه السلامبرگشت و رسول خداصلی الله علیه وآله از کشته شدن طلحه به
دست او شادمان گشت و تکبیری بلند گفت و مسلمانان هم تکبیر گفتند.
با کشته شدن طلحه، برادرش مصعب علم را به دست گرفت و جلو آمد. امیرالمؤمنین
علیه السلام او را هم کشت. یکایک از طایفه «بنی عبدالدار» عَلَم به دست می
گرفتند و کشته می شدند تا آنکه کسی از این طایفه نماند. در پایان غلامی از
آن قبیله که «صواب» نام داشت عَلَم را برافراشت. بدن بزرگ این غلام حبشی
همانند گنبدی بود، وقتی به میدان آمد دهانش کف کرده و چشم هایش سرخ شده بود
و می گفت: به خدا سوگند جز به کشتن محمد در برابر کشته هایمان راضی نمی
شوم.
مسلمانان از او ترسیدند و جرأت رویارویی با او را نداشتند. امیرالمؤمنین
علیه السلام ضربتی بر او زد که از کمر دو نیم شد. آن گاه مسلمانان حمله
بردند و کفّار در هم شکستند و هر کدام به سویی گریختند و شتری که بت هبل را
حمل می کرد در افتاد و هبل سرنگون شد. در این حال مسلمانان دست به جمع
آوری غنایم آنها زدند.
کمانداران که مأموریت نگهبانی از شکاف کوه را داشتند چون مشاهده کردند که
مسلمانان به جمع غنایم مشغولند برای جمع غنیمت از جای خود حرکت کردند. هر
چه عبداللَّه بن جبیر فرمانده آنان ممانعت کرد توجهی نکردند و به سوی
لشکرگاه دشمن رفتند تا به غنیمت دست یابند.
عبداللَّه با کمتر از ده نفر از شکاف کوه نگهبانی می داد. خالد بن ولید به
اتفاق عکرمه بن ابی جهل با دویست تن از لشکریان که در حال کمین بودند بر
عبداللَّه حمله آوردند و او را با چندنفری که با او بودند به شهادت رساندند
و از شکاف کوه گذر کردند و شمشیر در میان مسلمین گذاردند. با این تحول
پرچم مشرکین برافراشته گردید و فراری های دشمن باز گشتند. در این هنگام بود
که به دروغ شایع کردند محمّد کشته شد.
مسلمانان از این خبر وحشت بار پا به فرار گذاشتند. امّا امیرالمؤمنین علیه
السلام در پیش روی پیامبرصلی الله علیه وآله می جنگید و از هر طرف دشمن به
قصد آن حضرت جلو می آمد او را دفع می کرد به طوری که بدن او پر از جراحت
شد. در این جا بود که منادی «لافتی إلّا علی، لا سیف إلّا ذوالفقار» را از
آسمان ندا داد و جبرئیل به پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد این نصرت و
جوانمردی است که علی آشکار می کند.
پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: علی از من و من از علی هستم. جبرئیل علیه
السلام فرمود: من هم از شما دو نفر هستم. عبداللَّه بن قمئته که یکی از
مشرکان بود به قصد کشتن پیامبرصلی الله علیه وآله شمشیر کشید ولی چون مصعب
پرچمدار لشکر پیامبرصلی الله علیه وآله بود اوّل به سراغ او رفت و دست
راستش را قطع کرد، مصعب پرچم را با دست چپ گرفت آن گاه دست چپ او را هم قطع
کرد و ضربه ای دیگر به او زد تا به شهادت رسید و پرچم بر زمین افتاد آن
گاه عبداللَّه چند سنگ به دست گرفت و به سوی پیامبرصلی الله علیه وآله
پرتاب کرد که ناگاه یکی از سنگ ها بر پیشانی آن حضرت خورد و خون از پیشانی
او جاری شد و عتبه بن ابی وقاص سنگی بر لب و دندانآن حضرت زد و بعضی شمشیر
بر او فرود آوردند امّا خداوند او را حفظ کرد.
در همین جنگ بود که «وحشی» برده جبیر بن مطعم قصد کشتن حمزه بن عبد المطلب
کرد و در کمین او نشست تا وقتی که حمزه چون شیری آشفته با کفّار می جنگید،
عمود آهنین خود را به سوی او پرتاب کرد و در بدنش فرو رفت و از مثانه اش
خارج شد و به شهادت رسید. آن گاه وحشی به بالین حمزه آمد و جگر او را
درآورد و به هند داد. هند قدری از جگر را در دهان خود گذارد امّا نتوانست
بخورد و به هند جگرخوار مشهور شد و هر آنچه زیورهای قیمتی داشت به خاطر
شهادت حمزه به وحشی عطا کرد.
آن گاه هند به بالین حمزه آمد و گوش های آن حضرت و برخی دیگر از اعضای او
را برید تا با خود به مکّه ببرد و گردنبند درست کند. برخی زنان دیگر هم با
پیروی از هند بدن شهدای احد را مثله کردند.
در این جنگ هفتاد تن از یاران اسلام که حمزه سیّدالشهداء جزء آنها بود به
شهادت رسیدند و ضربه بزرگی بر اسلام وارد گردید که این نتیجه غفلت و بی
توجهی به دستور رهبری و دنیاطلبی آن عدّه از مسلمانان بود.