نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

مشخصات بلاگ
نــــــــــور

" سَلامٌ عَلَی إل یاسِین "

منتظر مأیوس نیست. منتظر از درد هجر میسوزد

اما بشوق وصال سر زنده و امیدوار است .

انتظار یعنی امید به فردا

فردای وصال ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۸ مطلب با موضوع «جهاد و شهادت :: خاطرات و داستانها» ثبت شده است

تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است

 

خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان  ...

 


بخشی از دست نوشته ای به جا مانده از شهید علم الهدی :

"
من در سنگر هستم .. این خانه ی کوچک این سنگر این گودی در دل


زمین این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است فریاد است غوغاست ...


تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان ..


خدایا اگر من در دل سنگرم تو در دل من و در دل سنگر هر دو حضور داری


لحظات چگونه می گذرد عبور زمان مانند عبور آب بحری از جلوی چشمان کاملا ملموس است.


اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پر طپش است یک دل خاکی است در زمین خدا در


متن پاکی نمی تواند تکرار پذیر باشد آری ...تنهایی موهبتی است الهی در تنهایی از تنهایی


بدر می آییم در تنهایی به خدا می رسیم ... و در سنگر تنها هستم ...



                  AKSGIF.IR- rasool akram mohammad gifتصاویر متحرک حضرت محمد (ص)


خاطـــــره ای از شهید علم الهـــدی :

نیمه‏ های شب بود که نهج البلاغه می‏خواند. من نگاه کردم به ایشان، دیدم

چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشک می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه

نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتی، سید حسین نهج البلاغه

را بست و برای استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم،

دیدم همان خطبه ‏ای است که حضرت علی (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏کند

و مب‏فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ ... 


                                   AKSGIF.IR- rasool akram mohammad gifتصاویر متحرک حضرت محمد (ص)

siLshzed_535.jpg

7تیر، سال روز شهادت آیة الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی، 1360.
به مسجدی در شهر بافق رفته بودم که این خاطره را برایم تعریف کردند: این مسجد، دو در دارد؛ یکی از پشت شبستان به خارج راه دارد و دیگری در ورودی عادی است. آقای بهشتی قبل از شهادت، به شهر ما سفر کرد تا در این مسجد، سخنرانی کند. منافقین هم از شهرهای دیگر با مینی بوس و دیگر وسایل نقلیه، برای به هم زدن جلسه و دادن شعار علیه شهید بهشتی، آمده بودند. خوشبختانه چون جمعیت داخل مسجد، مملو از طرفداران وی بود، نتوانستند جلسه سخنرانی را به هم بزنند. بعد از سخنرانی به وی اصرار کردیم از در پشت شبستان خارج شود تا منافقین نتوانند بیشتر از این علیه وی شعار دهند؛ ولی او به صورت جدی گفت: نه، اینها این همه راه را برای همین آمده اند که علیه من شعار بدهند؛ بگذارید چند مرگ بر بهشتی هم در حضور خود من بگویند.

شهید «ایرج خرم‌جاه» پس از گذشت‌ 27 سال‌ از شهادت و در حالی که به مدت 4 سال به نام جعفر زمردیان یکی از اسرای ایران در عراق در گلزار شهدای همدان به خاک سپرده شده بود، شناسایی شده است.


به گزارش فارس به نقل از روابط عمومی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان، ایرج خرم‌جاه ششم بهمن‌ماه سال 1351 در روستای «سیبستان» از توابع استان البرز متولد  شد، او نخستین فرزند خانواده خرم‌جاه بود.

احسان‌الله خرم‌جاه پدر ایرج، فردی زحمتکش بود اما ایرج در سن پنج سالگی از نعمت پدر محروم شد.

ایرج پس از گذراندن دوران کودکی در روستای «پلک‌ردان» (از محله‌های شهر گلسار) به هیئت‌ مذهبی «پراچانی‌های» طالقان که سید بودند ملحق شد، تابستان‌ها را با کار در مشاغل مختلف همچون مکانیکی و شیشه‌بری، کمک خرج زندگی و خانواده بود و با اینکه سن کمی داشت از کار کردن خسته نمی‌شد.

مقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری طی کرد و تا سال دوم متوسطه ادامه تحصیل داد، در محافل انس با قرآن کریم هم شرکت می‌کرد به نحوی که در منطقه ساوجبلاغ در زمینه قرائت قرآن موفق به کسب مقام شد.

علاقه زیادی به بسیج داشت تا جایی که گاهی اوقات تا صبح در پایگاه بسیج فعالیت می‌کرد و به محض هجوم رژیم بعثی صدام به خاک ایران اسلامی، در حالی که فقط 14 سال داشت به فرمان امام خمینی (ره) به جبهه اعزام شد.

او حال و هوای حضور در جبهه را در سر می‌پروراند ولی با مخالفت خانواده مواجه شد چون علاوه بر سن کم، برادرش نیز هم‌زمان در جبهه حضور داشت و حضورش در خانواده گره‌گشا بود، با وجود مخالفت‌ها ایرج بر آن شد از طریق یگان های مستقر در قزوین اقدام به حضور در جبهه کند.

آنجا هم به علت سن کم از اعزام وی جلوگیری کردند، بار دوم از شهر «آبیک» اقدام کرد و باز هم به علت نداشتن شرایط سنی، از اعزام وی جلوگیری شد.

در نوبت سوم، اواخر سال 1364 بود که از «هشتگرد» اقدام به اعزام نمود، اما این بار نسبت به دفعات دیگر، یک فرق اساسی داشت و آن اینکه ایرج تاریخ تولدش را در کپی شناسنامه خود به سال 1347 تغییر داده بود و در نهایت موفق به اعزام شد، در نخستین اعزام در «لشکر10 حضرت سیدالشهدا(ع)»، با عنوان غواصِ گردان «فرات» در جزیره مجنون حضور پیدا کرد و آموزش‌های لازم را به صورت بسیجی در «امنوشه» و «سد دز» سپری کرد.

* مأموریت دیگر غواص فرات

در مرحله دوم و در تاریخ 21/07/1365 از منطقه کیم «ثارالله» به منطقه عملیاتی خرمشهر و از آنجا نیز به منطقه «شلمچه» اعزام شد و سرانجام دیماه 1365 در عملیات «کربلای 5» بر اثر تیر مستقیم در منطقه شلمچه، (جزیره ماهی) به شهادت نائل آمد.

بعد از شهادت ایرج، پیکرش حدود شش ماه میهمان معراج الشهدا بود تا برای مأموریتی دیگر راهی همدان شود، در این مدت مادر بی‌قرارش در انتظار رجعت فرزند خود به سر می‌برد.

در همین حال پیکرش به خاطر تشابه فراوان با محمد جواد زمردیان به خانواده زمردیان در همدان تحویل داده شد و این شهید به نام زمردیان به مدت 4 سال در گلزار شهدای همدان آرمیده بود تا محمد جواد از اسارت بازگشت و شهید خانواده زمردیان، گمنام از خانواده خود ماند.

- آغاز عملیات مرصاد؛ شکست پیچیده‌ترین ترفند دشمن و منافقین.

- رژیم عراق با به کارگیری گسترده سلاح‌های شیمیایی در جبهه‌های جنگ و موشکباران شهرها، توانست شرایط جنگ را به نفع خود تغییر دهد. این در حالی بود که کارشناسان نظامی و سیاسی ایران، سرگرم بررسی و پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت ملل متحد بودند و سرانجام این قطعنامه در تاریخ 27/4/1367 از سوی جمهوری اسلامی ایران پذیرفته شد.

چهار روز پس از پذیرش قطعنامه سازمان ملل، قوای رژیم بغداد در 31/4/1367 به منظور تصرف بخش‌های از ایران، تجاوز گسترده‌ای را آغاز کردند؛ ولی با ایستادگی رزمندگان ایران بخش وسیعی از مناطق جنوبی کشور از خطر سقوط نجات یافت. همچنین ارتش عراق در جبهه‌های میانی نیز دست به تحریکاتی زد، که تا حدی می‌توانست برای تمامیت ارضی و استقلال کشور ما خطری جای به‌شمار آید. هدف دشمن در جبهه میانی، زمینه‌سازی برای هجوم سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین بود.

در این جبهه، ارتش عراق با حمله به خطوط پدافندی خود، آنها را سرگرم کرده بود تا نیروی منافقین بتوانند پس از شکسته شدن خط به وسیله ارتش عراق، از نقطه دیگری حرکت خود را آغاز کنند. به این ترتیب، نیروهای منافقین پس از تصرف جبهه نیروهای ایرانی در منطقه سر پل ذهاب به دست ارتش عراق، بدون آن‌که روبه‌رو باشند، سوار بر خودروهای خود، به سوی کرمانشاه حرکت کردند و تا تنگه "چهارزبر" پیش آمدند. این حرکت سریع و حساب شده دشمن، طراحان جنگ و رزمندگان را عافلگیر کرد. به محض رسیدن خبر هجوم منافقین و ارتش عراق به شهرهای مختلف کشور، خیل عظیمی از نیروهای داوطلب به سوی جبهه‌ها روانه شدند. همین امر، محاسبات دشمن را در تصرف بخشی از کشور ایران برهم زد.

در حالی‌که هنوز حملات ارتش عراق در جنوب کشور قطعی نشده بود، بخشی از نیروهای رزمنده جنوب، راهی غرب کشور شدند تا همراه مردم بسیج شوند و تحت عنوان عملیات "مرصاد"به سرکوب حملات عراق و منافقین بپردازند.

عملیات مرصاد روز 3 / 5 / 1367  با رمز "یا صاحب‌الزمان(عجل‌الله تعالی وجه‌الشریف) ادرکنی" برای مقابله با حرکت منافقین و بازپس‌گیری اشغال شده انجام گرفت.

در این عملیات که با فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و با پشتیبانی هوانیروز ارتش اجرا شد، رزمندگان از سه محور چهارزبر، جاده قلاجه و جاده اسلام‌‌آباد ـ پل‌دختر وارد عمل شدند و نیروهای ضد انقلاب را تا پشت نوار مرزی عقب راند؛ اما قوای ارتش عراق، ارتفاعات مرزی را همچنان در اشغال خود نگه داشتند. در عملیات مرصاد، بیش از 120 دستگاه تانک، 400 دستگاه نفربر، 240 قبضه خمپاره‌انداز 60 و 80 میلیمتری و 30 عراده توپ 106 میلیمتری دشمن منهدم شدند. همچنین بیش از 20 تیپ مشترک منافقین و ارتش عراق متلاشی شد و تعداد کشته و زخمی‌های دشمن از مرز 4800 تن گذشت. در این عملیات، نزدیک به 1000 قبضه آر.پی.جی7، 700 قبضه تیربار کلاشینکوف، ده‌ها دستگاه خودرو، ده‌ها دستگاه تانک و نفربر، تعدادی تجهیزات پیشرفته الکترونیکی و مخابراتی و مقادیری اسناد درون گروهی منافقین به دست رزمندگان ایران افتاد.


کوتاهترین وصیت‌نامه جنگ برای دانشجوی شهید "احمد رضا احدی" است.

بسم الله الرحمن الرحیم

فقط نگذارید حرف امام زمین بماند. همین!

و السلام




به بهانه سی امین سالگرد شهادت سردار شهید محمد بروجردی


شهید بروجردی با چه سلاحی وارد پایگاه ضدانقلاب شد

روستا پر از ضدانقلاب و مردمی بود که روستایشان پایگاه ضدانقلاب‌ شده بود و حالا به خاطر اختلافی که با بعضی از آنها پیدا کرده بودند، می‌خواستند به خیل پیشمرگان بپیوندند.

خبرگزاری فارس: شهید بروجردی با چه سلاحی وارد پایگاه ضدانقلاب شد

سردار شهید «محمد بروجردی» به سال 1333 در روستای «دره گرگ» از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد؛ وی در دوران انقلاب اقداماتی از جمله مبارزه جدی و عملی علیه حضور آمریکا در کشور، خلع سلاح قرارگاه پلیس، حضور در عملیات نظامی 15 خرداد 1357، انفجار در نیروگاه برق و کاخ جوانان منطقه شوش، خلع سلاح کلانتری 14 در میدان خراسان و شرکت در آزادسازی پادگان جمشیدیه و رادیو تلویزیون را انجام داد.

شهید بروجردی در رابطه با اکثر این حرکت های انقلابی، مسئولیت شناسایی، جمع‌آوری اطلاعات و طرح‌ریزی عملیات را به عهده داشت و در آخرین عملیات از ناحیه پا مجروح شد.

نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که عوامل داخلی ابرقدرت‌ها، فتنه و آشوب را در مناطق کردنشین به راه انداختند، با فرمان تاریخی حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر مقابله و سرکوب ضدانقلاب، عازم پاوه شد؛ حضور آن شهید در کردستان (که تا آخرین لحظات حیاتش ادامه داشت) منشأ خیرات و برکات زیادی شد. پس از تصویب طرح تشکیل سازمان پیشمرگان کُرد مسلمان، مسئولیت این کار به میرزا محمد سپرده شد.

اقدامات مؤثر این تشکیلات در کردستان، سازماندهی ضدانقلاب و نقشه‌های اجنبی‌پرستان را برهم زد و آرزوی ایجاد اسرائیل دوم در کردستان را در دل آمریکا و ایادیش دفن کرد و سرانجام این مسبح کردستان، در تاریخ اول خرداد 1362 در حالی که با عده‌ای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حرکت می‌کردند بر اثر انفجار مین به شهادت رسید.

در سی‌امین سالگرد شهادت سردار شهید «محمد بروجردی» روایتی از همرزم این شهید را می‌خوانیم:

در جوانرود، منطقه‌ای بود به نام «زلان» که تا «قلقله» حدود 30 کیلومتر. تمام آن در دست ضدانقلابی‌ها بود. یکی از اهالی منطقه آمده بود و دنبال مسئولی می‌گشت و حرفی برای گفتن داشت و می‌گفت: «خیلی از مردم منطقه حاضر شده‌اند که پیشمرگ مسلمان شوند، حاضرند که با مسئولان صحبت کنند».

بروجردی فوراً چند نفر را برداشت و همراه او شد؛ با آن که منطقه خیلی خطرناک و در اختیار ضدانقلاب بود، بی‌هیچ امکانات نظامی و تنها با یک کُلت معمولی به آنجا رفت تا پای صحبت مردم بنشیند...

روستا پر از ضدانقلاب و مردمی بود که روستایشان پایگاه ضدانقلاب‌ شده بود و حالا به خاطر اختلافی که با بعضی از آنها پیدا کرده بودند، می‌خواستند به خیل پیشمرگان بپیوندند.

شهید بروجردی با سلاح عقیده و منطق وارد روستا شد؛ همه روستائیان و ضدانقلاب‌ دهانشان از شگفتی باز مانده بود.

ـ عجب آدمی! نگاش کن! چه جوری اومده.

ـ چه دلی داره، نه اسلحه‌ای نه چیزی...

حس اعتماد شهید بروجردی به مردم مسلمان کُرد، آنان را بر این باور رساند که او برای جنگیدن به کردستان نیامده است؛ به همین خاطر اکثر مردم با اولین برخورد سلاح بر زمین گذاشته و تسلیم شدند.

در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی کوپتر

دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می کردند

علت را پرسیدم ، گفتند: وقت نماز است

و همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا

تا نمازمان را اول وقت بخوانیم

خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست

اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم

شهید صیاد گفتند: هیچ اشکالی ندارد!

ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم

خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست

با آب قمقمه ای که داشتند وضو گرفتیم

و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم...


... وقتی طلبه های شیراز از آیت الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند

ایشان فرمودند: بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید

اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا را دارید و هم آخرت را...

از کار برکنار شدم چون ...



چند روز بعد به همراه تعدادی از فرماندهان و همرزمانم جهت پاره ای از گزارش های منطقة غرب به تهران رفتم . من همیشه در این گونه جلسات با تعدادی از فرماندهان منطقه و به خصوص بچه های سپاه شرکت می کردم . آن روز شهید محمد بروجردی ، شهید ناصرکاظمی و چند نفر دیگر هم در جلسه شرکت کرده بودند . مشاوران بنی صدر (رییس جمهور وقت) شروع به بدگویی دربارة قرارگاه عملیاتی غرب کردند . گزارش همة آن ها سر تا پا دروغ بود . با حرف های دروغی که می زدند ، کنترل از دست ما خارج می شد . بنی صدر به گفته های مشاورانش خیلی اهمیت می داد . متأسفانه به حرف بچه های سپاه هم گوش نمی کرد و بی اعتنا بود . دلم از جلسه خون شده بود . حرف های مشاوران بنی صدر بد جوری ناراحتم کرده بود . آنان را آن قدر پست می دانستم که نمی توانستم در برابرشان دفاعی کنم . از همان جا بود که همة امیدم از بنی صدر (به عنوان رییس جمهوری) قطع شد . آن روز در آنجا جمله ای گفتم که بعد ها میان مسئولان مملکتی دهان به دهان گشت و معروف شد . اول دعای امام زمان (عج) را خواندم . سپس گفتم :
آقای رییس جمهور ! خیلی عذر می خواهم که این صحبت را میکنم . در جلسه ای به این مهمی که برای حفظ امنیت نظام جمهوری اسلامی تشکیل شده است ، یک بسم الله و یک آیة قرآن خوانده نشد . من آنقدر این جلسه را ناپاک و آلوده می بینم که احساس می کنم وجود خودم نیز از این جلسه آلوده می شود . چاره ای ندارم جز اینکه یک راست از این جا به قم بروم و با زیارت آنجا احساس کنم که تزکیه و پاک شده ام . همة اینها بهانه بود تا فرمانده ی منطقة غرب را از من بگیرند و درست در شب بیست و نهم شهریور 1359 ( یک شب قبل از آغاز رسمی جنگ ایران از طرف بعث عراق ) به دستور آقای بنی صدر من از سمت خود ، برکنار شدم .

می خواست برگرده جبهه، بهش گفتم:
پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند
چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست…
… وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد...
خواستم بهش اعتراض کنم که گفت:
این همه بی نماز هست! اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند.
دیگه حرفی برا گفتن نداشتم خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد