خاطره ای از صیاد دل خوبان
چند روز بعد به همراه تعدادی از فرماندهان و همرزمانم جهت پاره ای از
گزارش های منطقة غرب به تهران رفتم . من همیشه در این گونه جلسات با تعدادی
از فرماندهان منطقه و به خصوص بچه های سپاه شرکت می کردم . آن روز شهید
محمد بروجردی ، شهید ناصرکاظمی و چند نفر دیگر هم در جلسه شرکت کرده بودند .
مشاوران بنی صدر (رییس جمهور وقت) شروع به بدگویی دربارة قرارگاه عملیاتی
غرب کردند . گزارش همة آن ها سر تا پا دروغ بود . با حرف های دروغی که می
زدند ، کنترل از دست ما خارج می شد . بنی صدر به گفته های مشاورانش خیلی
اهمیت می داد . متأسفانه به حرف بچه های سپاه هم گوش نمی کرد و بی اعتنا
بود . دلم از جلسه خون شده بود . حرف های مشاوران بنی صدر بد جوری ناراحتم
کرده بود . آنان را آن قدر پست می دانستم که نمی توانستم در برابرشان دفاعی
کنم . از همان جا بود که همة امیدم از بنی صدر (به عنوان رییس جمهوری) قطع
شد . آن روز در آنجا جمله ای گفتم که بعد ها میان مسئولان مملکتی دهان به
دهان گشت و معروف شد . اول دعای امام زمان (عج) را خواندم . سپس گفتم :
آقای رییس جمهور ! خیلی عذر می خواهم که این صحبت را میکنم . در جلسه ای
به این مهمی که برای حفظ امنیت نظام جمهوری اسلامی تشکیل شده است ، یک بسم
الله و یک آیة قرآن خوانده نشد . من آنقدر این جلسه را ناپاک و آلوده می
بینم که احساس می کنم وجود خودم نیز از این جلسه آلوده می شود . چاره ای
ندارم جز اینکه یک راست از این جا به قم بروم و با زیارت آنجا احساس کنم که
تزکیه و پاک شده ام . همة اینها بهانه بود تا فرمانده ی منطقة غرب را از
من بگیرند و درست در شب بیست و نهم شهریور 1359 ( یک شب قبل از آغاز رسمی
جنگ ایران از طرف بعث عراق ) به دستور آقای بنی صدر من از سمت خود ، برکنار
شدم .