نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

مشخصات بلاگ
نــــــــــور

" سَلامٌ عَلَی إل یاسِین "

منتظر مأیوس نیست. منتظر از درد هجر میسوزد

اما بشوق وصال سر زنده و امیدوار است .

انتظار یعنی امید به فردا

فردای وصال ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷۸ مطلب با موضوع «گفتار دینی :: تاریخ اسلام» ثبت شده است

آیا القاب صدیق و فاروق به عمر وابوبکر داده شده است؟

( سلسله مباحث پاسخ به شبهات وهابیون و اهل سنت )


معروف و مشهور است که اهل سنت به عمر لقب فاروق و به ابوبکر لقب صدیق می دهند،در حالی که طبق کتب معروف مورد تاییدشان، این القاب مناسب شان این دو نفر نیست بلکه این القاب برای شخص دیگر ثابت شده است:

جاماندگان از کاروان حسینی و مهدوی

اشاره: یکی از عبرتهای مهم قیام امام حسین ع نگاه به افرادی است که از همراهی امام خود در روزهای قیام علیه ناراستی ها بازماندند. نگاه به شخصیت، فکر و عمل این گروه به عنوان نمونه ای کاربردی، دامنه همراهی با امام زمان در هر عصر را مشخص می­کند

و آفات و عواملی که مانع از همراهی با امام به ویژه در روزهای سخت می­گردد، نمودار می­سازد. کم نبوده اند کسانی که در طول تاریخ دم از دفاع از حق می زدند ولی در زمانه حساس امتحان جای خالی کرده­اند و هریک به دلیلی حق را تنها گذاشته ­اند. مساله از آنجا اهمیتش در این دوران افزون می­گردد که بدانیم امام عصر ع قرار است قیامی سراسری و عمومی علیه همه ناراستی ها و ستمهای عالم برپا کند و در این راه به یارانی مؤمن و استوار نیاز دارد که ذره ای در فکر و عمل از امام خود فاصله نگیرند. این قیام از لحاظ وسعت و هدف، بسیار عظیم و سنگین است و به این دلیل پایداری و آمادگی فوق العاده می طلبد.


آنان که امام را یاری نکردند :

با نگاه به حوادث و وقایع سال 60 و 61 هجری به افراد و جریاناتی بر می خوریم که گرچه در صف مخالفان و دشمنان امام حسین ع نبودند و بر ایشان شمشیر نکشیدند، اما در زمان قیام حسینی و در آن هنگامه تنهایی امام، به یاریشان نشتافتند و ایشان را تنها گذاردند. شاید بتوان این افراد را به گروه های زیر تقسیم نمود:

1-   گروهی که عدم همراهی ایشان با امام ناشی از عدم شناخت شخص و یا شخصیت امام بود. شاید بسیاری از مسلمانان آن روزگار به ویژه کسانی که از مرکز مذهبی اسلام (حجاز) دور بودند، به دلیل جهل اطلاعاتی و نیز تبلیغات مسموم اموی از جایگاه شخصی امام حسین ع و اهل بیت پیامبر واقف نبودند. بسیاری دیگر نیز اگرچه امام ع را نواده پیامبر ص می دانستند ولی مقام امامت و  ولایت برای ایشان قایل نبودند و ایشان را تنها در حد اهل بیت پیامبر ص و یکی از صحابه قبول داشتند.

2-   گروهی که امام را از نظر شخصی و شخصیتی می شناختند اما دلایلی دیگر مانع از همراهی ایشان با امام بود. این افراد که برخی از خواص و شخصیتهای معروف آن روزگار نیز از جمله ایشان بودند، به واسطه برخی عوامل در آن برهه حساس از یاری امام شانه خالی کردند. شاید بتوان اهم دلایل این عدم همراهی را در موارد زیر خلاصه نمود:

منبع : سایت عاشورا

پرسش :

 حضرت زینب (علیها السلام) که شوهر داشتند ، چگونه به کربلا رفتند؟ چرا فرزندانشان را به همراه بردند و چرا شوهرشان، ایشان را همراهی نکرد؟

 

پاسخ :

 حضرت زینب با اجازه شوهرش عبدالله بن جعفر به کربلا رفت . عبدالله بن جعفر نه تنها به حضرت زینب اجاز? حضور در کربلا را داد، بلکه به دو فرزند خویش اجازه داد همراه حضرت زینب (س) در کربلا حضور یابند.

مرحوم شیخ مفید می‌نویسد: وقتی خبر شهادت حسین(ع) و عون و محمد (فرزندان عبدالله بن جعفر)، در مدینه به گوش عبدالله رسید، گفت: "انا لله و انّا الیه راجعون" یکی از غلامان وی در مقام تأسف برآمدو گفت: این مصیبت از ناحیه حسین به ما رسید!

عبدالله بن جعفر از سخن او سخت ناراحت شد و برآشفت و با کفش خود بر سر او زد و گفت: آیا دربار? حسین(ع) چنین می‌گویی؟! به خدا سوگند! خودم نیز آرزوداشتم هرگز از او جدا نشوم. اگر در کربلا حضور داشتم، در رکاب او می‌جنگیدم تا شهید شوم؛ زیرا او شایسته است جان فدایش شود. آری فرزندان من همراه برادرم و پسر عمویم کشته شده‌اند و مواسات نموده اند و به پاداش صابران هم دست خواهند یافت.

آن گاه عبدالله متوجه اهل مجلس شد و گفت: شهادت حسین به ما عزّت بخشید . اگر چه نتوانستم در رکاب حسین فداکاری کنم. اما فرزندانم با جانبازی خود حسین (ع) را خوب یاری کردند.(1)

نگرش و رویکرد عبدالله نشان از آن دارد که وی آرزوی شرکت در قیام امام را داشت، ولی برخی از عوامل مانع از حضور وی در کربلا شده است.

عبدالله بن جعفر، پس از شهادت عموی خود امام علی(ع) شدیداً مطیع امام حسن و امام حسین(ع) بود و هیچ

گاه در آشکار و پنهان مخالف دستور آنان عمل نمی‌کرد، بلکه وقتی "معاویه" دختر عبدالله "ام کلثوم" را برای یزید خواستگاری کرد، اختیار ازدواج آن دختر را به امام حسن و امام حسین(ع) واگذار نمود.

شاید علت نرفتن او به کربلا این بود که امام، قیام را بر وی واجب نکرد، بلکه همان طور که دربار? دیگران معمول داشت، اختیار قیام را به خود عبدالله گذاشت.

ثانیاً شاید عبدالله تشخیص داد ماندن او درمدینه ازجهات مختلفی که برای ما روشن نیست، به صلاح و مصلحت نزدیک‌تر است ، ولی در عین حال ، اگر حسین (ع) قیام و خارج شدن را واجب می‌کرد، زودتر از دیگران ، دستور حسین(ع) را به مرحل? عمل در می‌آورد.(2)

برخی دیگر احتمال دادند که عبدالله بدان جهت به کربلا نرفت که زینب (ع) فارغ البال تر بتواند رسالت خویش را در پیام رسانی خون شهیدان عملی سازد.(3)

-------------------------------------------------------------------------

پی نوشتها:

1.ارشاد مفید، ص 248، بحار الانوار ، ج 45، ص 123.

2.بانوی شجاع زینب کبری، ص 72 ، به نقل از : احمد صادقی اردستانی ، زینب قهرمان، ص 94 - 95.

3.احمد صادقی اردستانی، پیشین.

امام حسین (ع)

حسین (ع ) و پیامبر (ص )
از ولادت حسین بن علی (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفی که پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز می داشت ، به بزرگواری  و مقام شامخ پیشوای سوم آگاه شدند. سلمان فارسی می گوید: دیدم که رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوی  خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانی ، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستی ، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهای خدایی که نه نفرند و خاتم ایشان ، (8) قائم ایشان (امام زمان "عج ") می باشد.
انس بن مالک روایت می کند: وقتی از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست می داری ، فرمود:
بارها رسول گرامی حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه می فشرد و (9) حسن و حسین را، (10) آنان را می بویید و می بوسید. ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است ، در عین حال اعتراف می کند که : "رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانه های  خویش نشانده بود و به سوی ما می آمد، وقتی به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست (11) داشته ، و هر که با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی نموده است .
عالی ترین ، صمیمی ترین و گویاترین رابطه معنوی و ملکوتی بین پیامبر و حسین را می توان در این جمله رسول گرامی  اسلام (ص ) خواند که فرمود: "حسین از من و من از (12) حسینم

حسین (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپری شد، و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقای پروردگار شتافت ، مدت سی سال با پدر زیست . پدری که جز به انصاف حکم نکرد، و جز به طهارت و بندگی  نگذرانید، جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت . پدری که در زمان حکومتش لحظه ای او را آرام نگذاشتند،همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند. در تمام این مدت ، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد، و در چند سالی که حضرت علی (ع ) متصدی خلافت ظاهری شد، حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامی ، مانند یک سرباز فداکار همچون برادر بزرگوارش می کوشید، و در جنگهای  "جمل "، "صفین " و "نهروان " شرکت و به این ترتیب ، از پدرش امیرالمؤمنین (ع ) و دین خدا حمایت کرد و (13) داشت . حتی گاهی در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می کرد.
در زمان حکومت عمر، امام حسین (ع ) وارد مسجد شد، خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن می گفت . بلادرنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: "از منبر (14) پدرم فرود آی ....


امام حسین (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت علی (ع )، به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع )مامت و رهبری شیعیان به حسن بن علی (ع )، فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع )، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) که دست پرورد وحی محمدی و ولایت علوی بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتی بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ ، امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتیها را تحمل نماید، امام حسین (ع ) شریک رنجهای برادر بود و چون می دانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین معاویه ، در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویی  نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود، امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوی  معاویه بشکند و سزای ناهنجاریش را به کنارش بگذارد، ولی امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشی فراخواند، امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت ، آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه (15) برآمد، و با بیانی رسا و کوبنده خاموشش ساخت .


امام حسین (ع ) در زمان معاویه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن علی (ع ) امامت و رهبری شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبری جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام ، بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده ، سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامی  و قوانین خداوند است ، و از این حکومت پوشالی مخرب به سختی رنج می برد، ولی نمی توانست دستی فراز آورد و قدرتی فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامی پایین بکشد، چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعی مشابه او داشت .
امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگی قدرت بپردازد، پیش از هر جنبش و حرکت مفیدی به قتلش می رساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پیشه ساخت که اگر برمی خاست ، پیش از اقدام به دسیسه کشته می شد، و از این کشته شدن هیچ نتیجه ای گرفته نمی شد.
بنابراین تا معاویه زنده بود، چون برادر زیست و علم مخالفتهای بزرگ نیفراخت ، جز آن که گاهی محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم را به آینده نزدیک امیدوار می ساخت که اقدام مؤثری خواهد نمود. و در تمام طول مدتی  که معاویه از مردم برای ولایت عهدی یزید، بیعت می گرفت ، حسین به شدت با او مخالفت کرد، و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولی عهدی او را نپذیرفت و حتی گاهی  (16) سخنانی  تند به معاویه گفت و یا نامه ای کوبنده برای او نوشت .
معاویه هم در بیعت گرفتن برای یزید، به او اصراری نکرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت ...

منبع : موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عج)

مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود می‌بیند. کاروانی متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباس‌های بلند مشکی پوشیده‌اند، به گردنشان صلیب آویخته‌اند، کلاه‌های جواهرنشان بر سر گذاشته‌اند، زنجیرهای طلا به کمر بسته‌اند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباس‌های خود نصب کرده‌اند.
وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد می‌شوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه می‌کنند. اما پیامبر بی‌اعتنا از کنار آنان می‌گذرد و از مسجد بیرون می‌رود هم هیأت میهمانان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی می‌شوند. مسلمانان تا کنون ندیده‌اند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بی‌توجهی کند به همین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی علت بی‌اعتنایی پیامبر را سؤال می‌کند، هیچ کدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمی‌کنند.
تنها راهی که به نظر می‌رسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت علی بپرسند، چرا که او نزدیک‌ترین فرد به پیامبر و آگاه‌ترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به دست علی حل می‌شود. پاسخ او این است که:

«پیامبر با تجملات و تشریفات، میانه‌ای ندارند؛ اگر می‌خواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فروبگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشان برسید.»
این رفتار پیامبر، هیأت میهمان را به یاد پیامبرشان، حضرت مسیحی می‌اندازد که خود با نهایت سادگی می‌زیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگی سفارش می‌کرد.
آنان از این که می‌بینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفته‌اند، احساس شرمساری می‌کنند. میهمانان مسیحی وقتی جواهرات و تجملات خود را کنار می‌گذارند و با هیأتی ساده وارد مسجد می‌شوند، پیامبر از جای برمی‌خیزد و به گرمی از آنان استقبال می‌کند. شصت دانشمند مسیحی، دور تا دور پیامبر می‌نشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد می‌گوید، در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحی نجران هستند،‌ «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز به چشم می‌خورند. پیداست که سرپرستی هیأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، بر عهده دارد. او نگاهی به شرحبیل و دیگر همراهان خود می‌اندازد و با پیامبر شروع به سخن گفتن می‌کند: «چندی پیش نامه‌ای از شما به دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرف‌های شما را بشنویم».
پیامبر می‌فرماید:
«آنچه من از شما خواسته‌ام، پذیرش اسلام و پرستش خدای یگانه است».
و برای معرفی اسلام، آیاتی از قرآن را برایشان می‌خواند.
اسقف اعظم پاسخ می‌دهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلاً به خدا ایمان آورده‌ایم و به احکام او عمل می‌کنیم.»
پیامبر می‌فرماید:
«پذیرش اسلام، علایمی دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام می‌دهید، سازگاری ندارد. شما برای خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا می‌دانید، در حالی که این اعتقاد،‌ با پرستش خدای یگانه متفاوت است.»
اسقف برای لحظاتی سکوت می‌کند و در ذهن دنبال پاسخی مناسب می‌گردد. یکی دیگر از بزرگان مسیحی که اسقف را درمانده در جواب می‌بیند، به یاری‌اش می‌آید و پاسخ می‌دهد:
«مسیح به این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون این که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد. این نشان می‌دهد که او باید خدای جهان باشد.»
پیامبر لحظه‌ای سکوت می‌کند.
ناگهان فرشته وحی نازل می‌شود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند برای پیامبر می‌آورد. پیامبر بلافاصله پیام خداوند را برای آنان بازگو می‌کند: «وضع حضرت عیسی در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...»1
و توضیح می‌دهد که «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدایی کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایی است. در حالی که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات به کندی می‌گذرد، همه سرها را به زیر می‌اندازند و به فکر فرو می‌روند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحی، پاسخی برای این کلام پیدا نمی‌کنند. لحظات به کندی می‌گذرد؛ دانشمندان یکی یکی سرهایشان را بلند می‌کنند و در انتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه می‌کنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل؛ اما... سکوت محض.
عاقبت اسقف اعظم به حرف می‌آید:
«ما قانع نشدیم. تنها راهی که برای اثبات حقیقت باقی می‌ماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنی ما و شما دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هر کس خلاف می‌گوید‌، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پیامبر لحظه‌ای می‌ماند. تعجب می‌کند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمی‌پذیرند و مقاومت می‌کنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر می‌دوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در این حال، باز فرشته وحی فرود می‌آید و پیام خداوند را به پیامبر می‌رساند. پیام این است:
«هر کس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جان‌هایتان را بیاورید و ما هم جان‌هایمان،‌ سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.»2
پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام می‌کند که من برای مباهله آماده‌ام. دانشمندان مسیحی به هم نگاه می‌کنند، پیداست که برخی از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چاره‌ای نیست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه تعیین می‌شود.
دانشمندان مسیحی موقتاً با پیامبر خداحافظی می‌کنند و به اقامت‌گاه خود باز می‌گردند تا برای مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است، شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینه ایستاده‌اند و چشم به دروازه مدینه دوخته‌اند تا محمد با لشکری از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادی از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیده‌اند تا بینندة این مراسم بی‌نظیر و بی‌سابقه باشند.
نفس‌ها در سینه حبس شده و همه چشم‌ها به دروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپری می‌شود و پیامبر در حالی که حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج می‌شود. پشت سر او تنها یک مرد و زن دیده می‌شوند. این مرد علی است و این زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با نگرانی و وحشت بر دل مسیحیان سایه می‌افکند.
شرحبیل به اسقف می‌گوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوة خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید:
«همین نشان حقانیت است. به جای این که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبیل می‌گوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جان‌هایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است.»
«آری، علی برای محمد از جان عزیزتر است. در کتاب‌های قدیمی ما، نام او به عنوان وصی و جانشین او آمده است...»
در این حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف می‌رسانند و با نگرانی و اضطراب می‌گویند:
«ما به این مباهله تن نمی‌دهیم. چرا که عذاب خدا را برای خود حتمی می‌شماریم.»
چند نفر دیگر ادامه می‌دهند: «مباهله مصلحت نیست. چه بسا عذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد.»
کم‌کم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحی می‌افتد و همه تلاش می‌کنند که به نحوی اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.
اسقف به بالای سنگی می‌رود، به اشاره دست، همه را آرام می‌کند و در حالی که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید:
«من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من می‌بینم، اگر دست به دعا بردارند، کوه‌ها را از زمین می‌کنند، در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه بسا عذاب، همه مسیحیان جهان را در بر بگیرد.»
اسقف از سنگ پایین می‌آید و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر می‌رساند. بقیه نیز دنبال او روانه می‌شوند.
اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر می‌افکند و می‌گوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که داشته باشید، قبول می‌کنیم.»
پیامبر با بزرگواری و مهربانی، انصراف‌شان را از مباهله می‌پذیرد و می‌پذیرد که به ازای پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، به سرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش می‌شود و مسیحیان حقیقت‌جو را به مدینة پیامبر سوق می‌دهد.

منبع : سایت شهید آوینی به نقل از :ماهنامه موعود شماره 70
  -----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:

٭ برگرفته از مجلة بشارت، شماره 1.
1. «إنّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». آل عمران (3)، آیة 59.
2. «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت‌الله علی الکاذبین». آل عمران (3)، آیه 6
 




حضرت فاطمه - سلام الله علیها - خود سری از اسرار الهی است و دسترسی و شناخت مقام بلندش برای ما انسانهای خاکی به سادگی ممکن نیست، بالاتر از آن، گوشه های بسیاری از زندگانی اش چون در در صدف مخفی و پنهان باقی مانده است.
مصحف فاطمه - سلام الله علیها - ، سرچشمه جوشان معنویت و دانشها که از طریق وحی بر او نازل گشته مانند قبر مطهرش رازی است که در پرده مانده و در اختیار ما خاکیان نیست. به راستی مصحف فاطمه - سلام الله علیها - چیست؟
چه زمانی به وجود آمد؟ چه مطالبی را در بر دارد؟ و اکنون کجاست و در اختیار کیست؟ و... پرسشهایی است که تا حدودی پاسخ آنها در این نوشتار مختصر روشن می گردد.
محدثه
از نامهای معروف فاطمه زهرا - سلام الله علیها - محدثه است که امام صادق - علیه السلام - در سبب نامگذاری مادرش فاطمه به محدثه چنین می فرماید:
انما سمیت فاطمه محدثه لان الملائکه کانت تهبط من السماء فتنادیها کما تنادی مریم بنت عمران[1] اینکه فاطمه - سلام الله علیها - به محدثه نامگذاری شد چون فرشتگان پیوسته از آسمان فرود می آمدند و به فاطمه - سلام الله علیها - خبر می دادند همانطور که به مریم دختر عمران خبر می دادند.
فرشتگان خطاب به فاطمه - سلام الله علیها - این آیات را تلاوت می کردند: - یا فاطمه - ان الله اصطفیک و طهرک و اصطفیک علی نساء العالمین - یا فاطمه - اقنتی لربک واسجدی وارکعی مع الراکعین. [2]
فاطمه - سلام الله علیها - به فرشتگان خبر می داد و آنان به او خبر می دادند و سخنانی با یکدیگر داشتند که در یکی از شبها فاطمه به آنها گفت: آیا مریم دختر عمران بر زنان عالم برتری ندارد؟
گفتند: مریم در روزگار خویش بانوی بزرگ زنان بود ولی خداوند عز و جل تو را در عصر خویش و در عصر او بزرگ بانوی زنان قرار داده است و تو «سیده نساء الاولین و الآخرین» هستی.[3]
گر چه فرشتگان با کسی جز انبیاء الهی گفتگو نداشتند ولی چهار بانوی بزرگ در تاریخ انبیاء بودند که پیامبر نبودند و در عین حال فرشتگان با آنان سخن می گفتند:
الف) مریم، مادر حضرت عیسی - علیه السلام -
ب) همسر عمران مادر حضرت موسی و مریم (علیهماالسلام)
ج) ساره، مادر حضرت اسحاق و یعقوب - علیه السلام -
د) فاطمه زهرا - سلام الله علیها - .[4]
پیامبر اسلام - صلی الله علیه و آله - در بستر بیماری از هوش رفته بود که در خانه کوبیده شد. فاطمه - سلام الله علیها - فرمود: کوبنده در کیست؟ عرض کرد: مرد غریبی هستم و پرسشی از رسول خدا دارم اجازه ورود می دهید؟ فاطمه پاسخ داد: برگرد خدا تو را رحمت کند! حال رسول الله مساعد نیست.
رفت و سپس برگشت و در را زد و گفت: غریبی است که از رسول خدا اجازه می گیرد آیا به غریبان اجازه ورود می دهند؟ ناگاه رسول خدا - صلی الله علیه و آله - به هوش آمد و فرمود: ای فاطمه! آیا می دانی چه کسی است؟ عرض کرد: خیر یا رسول الله! فرمود: این همان است که جماعت ها را بهم می زند و لذتهای دنیوی را از بین می برد او فرشته مرگ است! به خدا قسم پیش از من از احدی اجازه نگرفت و پس از من از کسی اجازه نخواهد گرفت و به سبب بزرگواری و کرامتی که در پیشگاه خداوند دارم تنها از من اجازه می گیرد به او اجازه ورود بده!
فاطمه فرمود: داخل شو خداوند تو را رحمت کند!
فرشته مرگ چون نسیم ملایمی وارد شد و فرمود: السلام علی اهل بیت رسول الله[5]
این جریان ناگوار از نوع سخنانی است که فاطمه زهرا - سلام الله علیها - با فرشته داشته است و به راستی که فاطمه محدثه است.

شکوه عظمت در دل مردم


فضایل امام هادی (ع)

1. علم

از آن حضرت در خصوص تنزیه آفریننده تعالى و یگانگى او و نیز پاسخهاى وى در مسایل و علوم مختلف روایات فراوانى نقل شده است. امام هادى (ع) مى‏فرماید: به راستى خداوند وصف نشود جز بدانچه خودش، خود را وصف کرده. کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجزند و تصورات به کنه او پى نبرند و در دیده‏ها نگنجد. در نزدیکى‏اش دور است و در دورى‏اش نزدیک. چگونگى را پدید کرده بدون آن که گفته شود خود او چگونه است و مکان را آفریده بدون آن که خود مکانى داشته باشد، از چگونگى و از مکان برکنار است‏ ، یکتا و یگانه است. شکوه و ابهتش بزرگ و نامهایش پاک است.

2. حلم

براى پى بردن به حلم آن حضرت کافى است ‏به بردبارى و گذشت آن حضرت از بریحه، پس از آن که دانست وى در نزد متوکل از او بدگویى کرده و به او افترا بسته و وى را تهدید کرده، توجه کرد.

3. کرم و سخاوتمندى

ابن شهر آشوب در مناقب مى‏نویسد: ابو عمر و عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعرى و على بن جعفر همدانى به نزد على بن حسن عسکرى رفتند. احمد بن اسحاق از وامى که بر گردنش بود نزد حضرت شکایت کرد. آنگاه امام به عمرو که وکیلش بود، فرمود: به او سى هزار دینار و به على بن جعفر نیز سى هزار دینار بپرداز و خود نیز سى هزار دینار برگیر.

ابن شهر آشوب پس از نقل این ماجرا گوید: این معجزه‏اى بود که جز ملوک و پادشاهان آن را نیارند و ما از کسى چنین بخششى نشنیده‏ایم. همچنین در مناقب گفته شده است: اسحاق جلاب گوید: براى ابو الحسن (ع) در روز ترویه گوسفندان بسیارى خریدم و آن را در میان نزدیکانش تقسیم کردم.

4. شکوه و عظمت در دل مردم:

طبرسى در اعلام الورى به سند خود از محمد بن حسن اشتر علوى نقل کرده است که گفت: همراه با پدرم بر در سراى متوکل بودیم. من در آن هنگام کودکى بودم و در میان گروهى از مردم از طالبى و عباسى و جعفرى ایستاده بودیم، که ناگهان ابو الحسن (ع) وارد شد. مردم همگى از مرکبهاى خویش پایین آمدند تا آن حضرت به درون رفت. یکى از حاضران از دیگرى پرسید: به خاطر چه کسى پایین آمدیم؟به خاطر این بچه؛ حال آن که او از نظر سال از ما بزرگ‏تر و شریف‏تر نبود. به خدا سوگند دیگر به احترام او از مرکب خویش پایین نخواهم آمد. پس ابو هاشم جعفرى گفت: به خدا قسم کودکان چون او را مى‏بینند به احترام او پیاده مى‏شوند. هنوز دیرى نگذاشته بود که آن حضرت به طرف مردم آمد. حاضران چون او را دیدند باز به احترام وى پیاده شدند؛ ابو هاشم خطاب به حاضران گفت: مگر نمى‏گفتید دیگر به احترام او پیاده نمى‏شوید؟ پاسخ دادند: به خدا قسم اختیار خود را از دست دادیم و از مرکبهاى خود پیاده شدیم.


منبع: کتاب سیره معصومان، نویسنده: سید محسن امین. بااندکی تصرف

شق القمر، معجزه پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بنا به درخواست مشرکان


چهاردهم ذی الحجه سالروز وقوع معجزه شق القمر گرامی باد 


شق القمر، معجزه ای بود بنا به درخواست جمعى از سران قریش و مشرکان انجام شد، آنها به رسول خدا گفتند: اگر در ادعاى نبوت خود راستگو و صادق هستى دستور ده این ماه دو نیم شود! و ناگهان همگى دیدند که ماه دو نیم شد....


شق القمر معجزه‏اى از معجزات پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)است، معجزه شکافته شدن ماه که به روایتی در شب چهاردهم ذی الحجه (احتمالا سال چهارم بعثت) صورت گرفته است.
 

تاریخ وقوع این معجزه

در اینکه این معجزه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و در مکه انجام‏ شده اختلافى در روایات و گفتار محدثین نیست و مسئله‏ اجماعى است، ولى در مورد تاریخ آن اختلافى در روایات‏ و کتاب ها به چشم مى‏خورد.
از مرحوم طبرسى در اعلام الورى و راوندى در خرائج نقل شده که گفته‏اند این داستان در سال هاى اول بعثت اتفاق افتاد. ولى ‏مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان در دو جا ذکر کرده که ‏این ماجرا در سال پنجم قبل از هجرت اتفاق افتاد و در یک‏جاى آن از پاره‏اى روایات نقل کرده که:"این داستان در آغاز شب چهاردهم ذى حجه پنج‏سال قبل ازهجرت اتفاق افتاد و مدت آن نیز اندکى بیش نبود.

چگونگى ماجرا

شرح ماجرای ازدواج علی(ع) و فاطمه(س) از زبان امام رضا(ع)

حضرت رضا(ع) فرمود: پدرم از پدرش جعفر بن محمّد و آن حضرت از پدر خود از جدّ بزرگوار خویش(ع) نقل فرمود که:

حضرت على(ع) فرمود: تصمیم به ازدواج گرفتم، ولى جرأت نمى‌کردم، این‌ مطلب را به حضرت رسول(ص) عرض کنم و مدتى این موضوع شب و روز در فکرم بود تا اینکه روزى بر حضرت رسول(ص) وارد شدم و آن حضرت‌ فرمودند: اى علی!

عرض کردم: بفرمایید اى رسول خدا!

فرمود: آیا میل و رغبتى به ازدواج دارى؟

عرض کردم: رسول خدا خود داناتر است -و گمان بردم ‌حضرت یکى از زنان قریش را به عقد من درآورند- و من از اینکه فرصت ازدواج‌ با فاطمه را از دست دهم، نگران بودم و متوجّه نشدم که چه شد که حضرت مرا صدا زدند و در خانه ام‌سلمه به خدمتشان رسیدم.

وقتى به من نگاه کردند، چهره‌شان درخشید، تبسّمى فرموده به گونه‌اى که سفیدى دندان‌هایشان را که ‌مى‌درخشید دیدم، حضرت به من فرمودند: اى على! مژده! چرا که خداوند مسأله ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود، خود به عهده گرفت.

گفتم: قضیه چیست یا رسول اللّٰه!؟

حضرت فرمودند: جبرئیل با سنبل و قرنفل بهشتى‌ نزد من آمد و آن‌ها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوییدم و گفتم: اى جبرئیل! این سنبل و قرنفل را به چه مناسبت آورده‌اى؟

او گفت: خداوند تبارک و تعالى‌ ملائکه ساکن بهشت و نیز سایر ساکنین آن را امر فرموده که تمام بهشت‌ها را با تمام درخت‌ها و رودخانه‌ها و میوه‌ها و قصرهایش آذین بندند و به بادهاى‌ بهشتى دستور داده تا با بوى انواع عطر بوزند و حورالعین را به خواندن‌ سوره‌هاى «طه»، «طس»، «شورى» و سوره‌هایى که با «طسم» شروع‌ مى‌شود امر فرمود و به یک منادى دستور داد که چنین جار بزند:

اى ملائکه من و اى ساکنین بهشت من! شاهد باشید که فاطمه دختر محمّد را به عقد على بن ابى‌طالب در آوردم و به این کار راضى و خشنودم، این دو از یک دیگرند.

سپس ‌خداوند تبارک و تعالى به ملکى از ملائکه بهشت به نام راحیل - که در بلاغت‌ هیچ یک از ملائکه به پاى او نمى‌رسند- امر فرمود که خطبه بخواند، او نیز خطبه‌اى خواند که اهل آسمان و زمین چنین خطبه‌اى نیاورده بودند،

سپس به ‌یک منادى دستور داد تا چنین جار بزند:

اى ملائکه من و اى ساکنین بهشت من! به على بن ابى‌طالب حبیب محمّد و فاطمه دختر محمّد تبریک بگویید، چه‌ اینکه من براى آنان خیر و برکت قرار دادم.

راحیل گفت: برکت تو بر آن دو بیشتر از آنچه ما در بهشت و منزلت براى آنان مشاهده کردیم نیست؟

خداوند فرمود: اى ‌راحیل! از جمله برکت من بر آن دو این است که آنان را بر محبّت خودم، با هم‌ همراه مى‌کنم و حجّت خود بر مردم قرارشان مى‌دهم و قسم به عزّت و جلالم ‌که از آن دو، نسل و فرزندانى به وجود خواهم آورد که در زمین گنجینه‌داران و معادن حکمت خود قرارشان خواهم داد، بعد از پیامبران، آنان را حجّت بر مردم قرار مى‌دهم.

پس مژده بده اى علىّ! که من نیز، همچون خداى رحمان، دخترم فاطمه را به ازدواج تو درآوردم و آنچه را که خداوند براى او پسندید، من نیز پسندیدم.

حال دست همسر خود را بگیر که تو از من نسبت به او سزاوارترى، جبرئیل ‌به من خبر داد که بهشت و اهل آن، مشتاق شما دو نفرند و اگر خداوند تبارک ‌و تعالى نمى‌خواست از نسل شما حجّتى بر خلق برگزیند، خواسته بهشت و اهل بهشت را در مورد شما دو نفر اجابت مى‌فرمود، پس تو چه خوب برادر و چه خوب داماد و چه خوب همدمى هستى و رضایت خدا براى تو کافى است و از رضایت هر کس دیگر بهتر است.

حضرت على(ع) گفت: «رَبِّ أَوْزِعْنِی‌أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ اَلَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَ‌»؛ پروردگارا! مرا بر آن دار که شکر نعمتى که‌ به من دادى، به جاى آرم، حضرت رسول(ص) نیز آمین گفتند.

                                                             منبع: عیون اخبار الرضا(ع)

مسئله فروش زمین‌های فلسطین به یهودیان

در سال 1881م، در جریان ترور الکساندر دوم، تزار روس، یهودیان به قتل تزار متهّم شده و در روسیه و اروپای شرقی، تحت اذّیت و آزار فراوان قرار گرفتند. این فشارها باعث مهاجرت بسیاری از یهودیان به مناطق غربی اروپا گردید. دسته‌های پراکنده و اندکی از ایشان نیز به فلسطین کوچ کردند. از سوی دیگر نخستین تبلیغات صهیونیستی در ضرورت مهاجرت یهودیان به فلسطین و استقرار در آن سرزمین که یک چندی ساز شده بود، موجب شد تا گروه‌های کوچکی از این طایفه نیز، بدون نظم و سازمان‌دهی ویژه‌ای به سرزمین فلسطین وارد شوند. این مهاجران، هر کدام قطعاتی زمین کشاورزی را خریده و در کنار یکدیگر به کشت و زرع گروهی پرداختند. آنان در واقع هسته‌ی اولیه‌ی فعالیت‌های تعاونی و اشتراکی یهودی را که بعدها «کیبوتص» نامیده شد، بنیاد نهادند.(1)

از سال 1897، پس از تشکیل نخستین کنفرانس‌های صهیونیستی، این مهاجرت‌ها شتاب و نظم بیش‌تری به خود گرفت و خاندان ثروتمند روچیلد و دیگر سرمایه‌داران یهود، حمایت و پشتیبانی مالی این مهاجرت‌ها و خرید زمین برای یهودیان مهاجر به فلسطین را بر عهده گرفتند.
در پاسخ به مصوّبات کنفرانس بال، «محمد طاهر حسینی (مفتی بیت‌المقدّس در آن زمان)، ریاست هیئتی محلّی را جهت رویارویی توطئه اسکان یهودیان به عهده گرفت. به گواهی اسناد و مدارک تاریخی، مساعی هیئت مذکور، سرانجام از دست‌اندازی‌های فزاینده‌ی یهودیان به زمین‌های مزروعی جدید، جلوگیری نمود.»(2)
اجمالاً تا اواخر سده‌ی نوزدهم، مهاجرت‌های پراکنده و محدود یهودیان به فلسطین، و خرید قطعاتی از اراضی زراعی آن، به منظور اشتغال به امر کشاورزی و امرار معاش، حساسیّت و نگرانی اعراب را به طور جدّی برنمی‌انگیخت، و این یهودیان نیز مانند دیگر یهودیان بومی فلسطین، در کنار مسیحیان و مسلمانان از یک زندگی مسالمت‌آمیز برخوردار بودند.
اما از سال‌های آغازین سده‌ی بیستم که این مهاجرت‌ها آهنگی سریع، گسترده و سازمان یافته به خود گرفت، این امر حالت و وضعیّت دیگری پیدا کرد و رفته‌رفته فلسطینیان با نظر شک وحیرت بدان نگریستند و کم و بیش مخالفت‌ها و عکس‌العمل‌هایی را موجب شد.
در همین دوره «سیّد محمد رشید رضا (از شاگردان شیخ محمد عبده و سیّد جمال‌الدین افغانی) که ساکن مصر بود، نقش بزرگی را در افشای ماهیّت واقعی مهاجرت یهودیان ایفا کرد. وی در نشریّه‌ی المنار (یکی از نمودهای بیداری اسلامی در آن دوران)، برای نخستین بار ندای مقابله با خطر صهیونیسم را سر داد».(3)
با صدور اعلامیه‌ی بالفور، یهودیان برای اجرای مقاصد صهیونیستی خویش، پشتوانه‌ای مطمئن و نیرومند یافتند. از این رو، با امید و هیجانی توصیف‌ناپذیر، موجی از فعالیت و تحرّک را در امر مهاجرت به فلسطین و خرید زمین‌ها را آغاز کردند.(4) «تراست‌های (اسکان یهودیان در فلسطین) وابسته به بانک برادران روچیلد و دیگر بانک‌ها، توانستند پهنه‌های گسترده‌ای از زمین‌های کشاورزی و بارور فلسطین را از چنگ مالکان آن بربایند و برزگران عرب را با زور از آن برانند. برای پیش‌گیری از زمین بازی و فروختن دیگر باره‌ی زمین‌های غصب شده به عرب‌ها، نمایندگی یهودی، (صندوق قومی کلیمیان) را برای خریدن زمین با پول گردآوری شده از یهودیان بیرون فلسطین، بنیاد نهاد. زمین‌هایی را که با پول صندوق قومی، می‌خریدند، نمی‌شد فروخت؛ زیرا به گونه‌ی اجاره، برای مدتی میان 35 تا 49 سال به مهاجران یهودی واگذار می‌شد». (5)
هم‌چنان که خریداری املاک از سوی (این) صندوق... افزایش می‌یافت، صندوق تلاش می‌کرد قطعات مجاور یکدیگر را انتخاب کند تا هسته‌ی جغرافیایی ایجاد یک کشور به وجود آید. در طول دهه ی 1930م، صندوق ملی یهود، زمین‌هایی در ناحیه‌ی «حیفا» در طول جاده‌ی تل‌ آویو- اورشلیم، در ناحیه‌ی تل آویو و در «جلیل» خریداری کرد. آژانس یهود در زمین‌های خریداری شده، تأسیساتی که آن‌ها را «سدّ چوبی و برج مراقبت» می‌خواند، بنا کرد. این استحکامات به منظور استقرار یک کشور بنا شده بود و در مناطقی قرار داشت که یهودیان قبلاً در آن جا زندگی نکرده بودند.(6)
یهودیان برای به دست آوردن اراضی فلسطین، سه سازمان مستقل تأسیس کردند:
1. جمعیّت یهودی عمران فلسطین (بیکا) که با کمک‌های بارون ادموند روچیلد، تشکیل شد.
2. جمعیّت سرمایه‌گذاران یهود (کارن کایمت(7)) که تا سال 1944م، 86 هزار هکتار زمین به دست آورد و حکومت سرپرست هم مقدار قابل توجّهی از اراضی دولتی را به آنان واگذار کرد.
3. سازمان (کارن‌ هایسود) در سال 1931م تأسیس شد و وام‌های درازمدت با بهره‌ی اندک در اختیار کشاورزان یهود قرار می‌داد.(8)
فروشندگان این زمین‌ها، بیش‌تر از میان گروه‌های زیر بودند:
1. مالکان غایب (غیر مقیم در کشور) که بیش‌تر از خانواده‌های فئودال لبنانی بودند.
2. دولت عثمانی، بدین شکل که زمین‌های کشاورزانی را که قادر به پرداخت مالیات خود نبودند، ضبط می‌کرد و از طریق مزایده‌ی علنی می‌فروخت.
3. مالکان فلسطینی که بیش‌ترشان از خانواده‌های مسیحی بودند.(9)
گروه دیگری از مردم که زمین‌های خود را به یهودیان واگذار می‌کردند، عده‌ای از اراذل و اوباش فلسطینی بودند که در آن روزها به دلیل رواج فرهنگ مادی غرب و گسترش بی‌بند‌وباری‌های اخلاقی، تن به فساد و فحشا سپرده بودند و برای تأمین هزینه‌های هرزگی و عیّاشی، خویشتن را نیازمند پول می‌دیدند.