ᴥ کبریت را هم بخواهی روشن نگه داری ؛
ᴥ وقتی نسیمی می وزد ؛
ᴥ آن را بین دستانت پنهان می کنی
ᴥ اینجا در شهر ما طوفانی به پاست
ᴥ چگونه روشنایی خود را حفظ میکنی ؟
ᴥ کبریت را هم بخواهی روشن نگه داری ؛
ᴥ وقتی نسیمی می وزد ؛
ᴥ آن را بین دستانت پنهان می کنی
ᴥ اینجا در شهر ما طوفانی به پاست
ᴥ چگونه روشنایی خود را حفظ میکنی ؟
تصاویری از خیبر ، چاه امام علی (ع) و محراب شهادت امام علی (ع)
محراب و مقتل امام علی (ع)
سلام
امروز را هم به تو فرصت دادم تا خورشید را ببینی
شاید تاریکی را نپرستی
دوستت خدا
میدانی که از خودت بیشتر دوستت دارم؟
کی تو را تا اینجا آورد و حفظ کرد و به رویت هم نیاورد؟
دوستت خدا
گاهی داری منو صدا میزنی ولی در واقع داری خودتو
و نیازهاتو صدا میزنی...
منو گول میزنی؟
ای بنده من
تو مرا برای امکانات و نیازهایت می خواهی
من تورا برای خودت
دوستت خدا
بنده من
کجا دنبال من میگردی ، من کنارتم
پا روی خودت بگذار به من میرسی
دوست نزدیکت خدا
بنده خوب من
مرا در قلبهای پاک بجوی...
آنهایی که حق کسی را ضایع نمی کنند ، من آنجا هستم
بنده من
دعاهات قبل از اینکه به ذهنت برسه مستجاب شده
تو نمی دونی
عینک عجله رو بردار... می بینی
دوستت خدا
مرا بیاد آور
که یاد من فقط به تو آرامش خواهد داد وبس
دوستت خدا
راجع به من میپرسی که کجا هستم
به صدای قلبت گوش کن
چقدر نزدیکه... از اون بیشتر
حالا می بینی چقدر با هم دوستیم...
با من باش...دوستت خدا
مرحوم آیت الله العظمی اراکی می فرمودند:
مرحوم
آخوند ملا محمد کبیر، قطعه زمینی در اطراف سلطان آباد اراک داشتند که در
آن، زراعت می کرد و نان سال اهل و عیال خود را از آن زمین به دست می آورد.
یک
وقت که حاصل زمین را خرمن کرده بود ودر دشت، خرمن های دیگری نیز وجود
داشت، کسی عمداً یا سهواً آتش روشن می کند، باد می وزد و آتش به خرمن ها می
افتد و خرمن ها یکی پس از دیگری در آتش می سوزد.
شخصی نزد مرحوم آخوند کبیر می رود و می گوید: چرا نشسته ای! نزدیک است خرمن شما آتش بگیرد.
آخوند
کبیر تا این سخن را می شنود عبا و عمامه اش را می پوشد و قرآن به دست بر
سر خرمن می رود و رو به آتش می ایستد و خطاب به آن می گوید:
ای آتش! این نان اهل و عیال من است، تو را به این قرآن قسم می دهم این خرمن را نسوزانی .
در
حالی که تمام خرمن های دیگر خاکستر شده بود این یک خرمن سالم ماند! هر کس
می آمد و می دید، انگشت حیرت به دندان می گزید و متحیر می شد که چطور این
خرمن سالم مانده است.
این
بزرگواران تربیت شده و درس گرفته از مکتب حضرت ابراهیم علیه السلام هستند
که چون خداوند به آتش امر کرد: {یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم}،
آموخته اند که هر چیزی ممکن است به امر خداوند و به اذن او انجام گیرد.
بزرگان
دین نیز هنگام مشکلات، با توجه به آیات قرآن و زندگی معصومین علیهم
السلام، مصائب را از خود دور یا تحمل آن را به خود شیرین می کردند!
یا رب این آتش که در جان من است / سرد کن آن سان که کردی بر خلیل
اثر دعای یک طلبه برای یک عارف
روزی «حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(ره)» پس از
پایان درس به همراه یکی از شاگردان خود به راه افتاد. سر راه، به حجره ی
یکی از طلبه ها در مدرسه دارالشفا رفت. اندکی آنجا نشست، سپس برخاست و حجره
را ترک کرد.
تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد! زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده! غروب به خانه آمد . مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!