حکایت عبد و مولا
جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۹ ب.ظ
فردی خواست غلامی بخرد
نزد او آمد و گفت : تو را بخرم ؟
گفت : اگر بخواهی !
پرسید : خوراکت چیست :
گفت : هر چه بدهی !
و هر چه می پرسید جواب اینگونه می شنید .
گفت : ای غلام این چه نوع جواب دادن است ؟ !
غلام گفت : آقا عبد را با خواست چکار ؟
آن شخص دو دستی بر سر زد و گفت :
ای کاش در عمرم یک روز با مولای حقیقیم اینگونه بودم .
از خود بطلب ،کز تو جدا نیست خدا
اوّل به خود آ ، چون به خود آیی ، به خدا
اقـــرار نمـــایی به خــــدایی خــــدا