یا باب الحوائج ادرکنی
سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۶ ب.ظ
میگویم: یا باب الحوائج و در قنوتم یک آسمان التجا گل میکند.
کیستی ای روح نیایش، نیاز حاجتمندان، سبب ساز رحمت واسعه الهی.
کیستی تو که میشود با التجای به تو، تمام نابسامانیها را سامان بخشید، تمام دردها را درمان کرد و تمام غصهها را از دل زدود؟ کیستی تو ای روح نماز که حتی دشمنت به خاکساری نیایشت غبطه میخورد؟ حضور آسمانی تو را چه کسی میتواند انکار کند؛ حتی در زندان، حتی در تنگنای تمام «سیاه چالها»؟!
بریده باد دستی که زنجیر را به ملازمت پاهایت برگزید!
آخر چگونه میشود مفهوم ناب آزادی و آزادگی را به بند کشید؟
مولا، شگفتا از صبر تو؛ صبر مقابل سیهکارترین ستمگران روزگار، صبر مقابل تمام نارواییهای زندان و زندانیان! بریده باد دستی که تازیانه بر پیکر کبریاییات نواخت! بریده باد دستی که با زهر خنده نگاهش، سمّ هستی سوز حسادت را به جام جان تو ریخت!
مولا جان، ای اسطوره شکیبایی! ما رابه التجای تو نیازی است که در طول زندگی بدان محتاجیم و خداوند دعای تو را بهانه اجابت بیواسطه کرده است.
ای باب رحمت و اجابت! چگونه میشود در عین درماندگی از یاد تو غافل شد؟
اینک، این غروب غمبار شهادت توست که آسمان «کاظمین» را فرا گرفته است؛ غروبی که یادآور روزهای تاریک زندان است؛ روزهای تلخ تازیانه و خشم، روزهای سرشار از خلوت غریبانه مناجاتهایت.
مولا جان، چگونه میتوانم عبادتهایت را بسرایم؛ ولی برای زخمهای غریبانهات سکوت کنم؟
چگونه میتوانم به شکیبایی بینظیر بیاندیشم؛ ولی به شکنجه دژخیمان توجه نکنم؟
چه نامرد مردمانی بودند، آنان که شمع وجودت را خاموش میخواستند!
چه وارونه اندیشانی که وجود آسمانیات، تاب تماشا از آنان گرفته بود.
مولا، ای خورشید فرو نشسته در محاق زندانها! امروز دل ما تنها به اندوه نشسته است که شمع جان به یاد روزهای بی چراغت، سوزان و اشک غم به یاد ناله هایت فروزان است.
سلام بر تو، در همه حال!
سلام بر تو در همه روز!
سلام بر تو و شکیبایی ات در زندانهای تاریک هارون!
ما و دریای کرمت یا باب الحوائج!
همین که اوّل و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه
تو همیشه هستی امّا ، این منم که از تو دورم
من که بی خورشید چشمات ، مثل ماه سوت و کورم
نمیخوام وقتی تو هستی ، آدم آدمکا شم
چرا عادتم تو باشی ، میخوام عاشق تو باشم
تازه فهمیدم که جز تو ، حرف هیچکی خوندنی نیست
آدما میان و میرن ، کسی جز تو موندنی نیست
منو از خودم رها کن ، تا دوباره جون بگیرم
خسته ام از این عقل خسته ، من میخوام جنون بگیرم