قاری بدعاقبت
خرقه ی آتشین
کمیل بن زیاد نخعی نیمه شبی همراه حضرت علی علیه السلام از مسحد کوفه خارج
شدند در تاریکی شب از کوچه های کوفه عبور می کردند تا به خانه ای رسیدند از
آن خانه صدای تلاوت قرآن به گوش می رسید، معلوم بود مرد پارسایی از بستر
راحت برخاسته و باصدایی دانشین و پرشور قرآن می خواند آن چنان که گریه و
بغض گلویش را گرفته بود کمیل سخت تحت تأثیر آن صدا قرار گرفت
آن مرد این آیه را می خواند:
(أ مَّن هُوَ قانِتٌ اناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحذَرُ الاخِرَةَ وَ یَرجُوا رَحمَةَ رَبِّهِ قُل هَل یَستَوی الَذینَ یَعلَمُونَ وَ الَّذینَ لایَعلَمُونَ إنَّما یَتذَکَّرُ أُولُوا الألباب)
{آیا
کسانی که در زیورهای دنیا غرق هستند بهترند} یا آن کسی که در ساعات شب به
عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت می ترسد و به رحمت
پروردگارش امیدوار است؟! بگو آیا کسانی که می دانند یکسان هستند؟! تنها
خردمندان متذکر می شوند.
وقتی کمیل این آیه را با آن صدای پرسوز می شنید، چنان دگرگون شد که با خود
گفت: ای کاش مویی بر بدن این قاری می شدم و صدای قرآن او را می شنیدم! حضرت
علی علیه السلام از دگرگونی حال کمیل به خاطر آن صدای پرسوز و گداز آکاه
شد و به او فرمود:
ای کمیل! صدای پراندوه این قاری تو را حیران و شگفت زده نکند؛ چرا که او از
دوزخیان است و بعد از مدتی راز این سخن را به تو خواهم گفت. این سخن مولا،
کمیل را از دو جهت شگفت زده کرد؛ یکی این که حضرت از دگرگونی درونی کمیل
خبر داد و دیگر این که او را از دوزخی بودن آن خواننده ی قرآن باخبر کرد.
مدتی گذشت تا این که جنگ نهروان پیش آمد.
در این جنگ کسانی که با قرآن سر و کار داشتند علی علیه السلام را کافر
خواندند و با او به جنگ برخاستند. کمیل چون سربازی جانباز همراه علی علیه
السلام بود و علی که شمشیرش از خون آن کوردلان مقدس مآب سیراب شده بود،
متوجه کمیل شد، ناگهان نوک شمشیرش را بر سر یکی از هلاک شدگان فرود آورد و
فرمود: ای کمیل! آن کسی که در آن نیمه شب قرآن را با آن سوز و گداز می
خواند همین شخص است. کمیل سخت تکان خورد و به اشتباه خویش پی برد و دانست
که نباید ظاهر افراد او را گول بزند. او در حالی که بسیار ناراحت بود، خود
را روی قدم های بارک حضرت انداخت و از خدا طلب آمرزش کرد .
نقد صوفی نه همه صافی و بی غش باشد
ای بسا خـــرقه که مســـتوجب آتش باشد .