جنگ احد ، عبرت تاریخ
اشاره
جنگ بدر در سال دوم هجری رخ داد و به شکست مشرکان قریش انجامید. مشرکان به سرکردگی ابوسفیان بر آن شدند تا شکست خود را جبران کنند. بدین روی، در هفتم شوال سال سوم هجری با سپاهی نزدیک به سه هزار سرباز جنگی به مدینه یورش بردند. تعداد سپاه اسلام تنها در حدود هفتصد نفر تخمین زده شده است. این جنگ دارای عبرتها و آموزه های مهمی می باشد که در قرآن نیز بدان اشاره شده است. ما در این مقاله، پروندة این جنگ را بازخوانی خواهیم کرد.
موقعیت استراتژیک احد
اُحد، نام کوهی مشهور و مهمّ در شهر رسول خداست. این کوه در شمال شرقی شهر واقع شده است. آن را به این دلیل بدین نام خوانده اند که از میان دیگر کوههای اطراف مدینه، جدا و مستقل افتاده است.[1] برخی نیز آن را منسوب به احدیت خداوند دانسته و نوشته اند که نام این کوه در جاهلیت «عنقد» بوده است.
در جنوب غربی کوه احد، نخلستانها و زمینهای زراعی فراوانی وجود دارد که در نهایت به «وادی عقیق» منتهی می شود.
از پیامبر اکرم(ص) درباره فضیلت و اهمیت این کوه، احادیث فراوانی نقل شده است. ایشان، کوه احد را دوست می داشت و درباره آن می فرمود: «اُحُد جَبَلٌ یُحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ؛[2] احد کوهی است که ما را دوست می دارد و ما هم او را دوست می داریم.»
گویا قبر «هارون»، برادر حضرت موسی(ع)، بر فراز این کوه قرار دارد و مشهور است که وی هنگام عزیمت به حج، در این کوه، وفات یافته و دفن شده است.[3]
وجود موانع طبیعی، مانند سنگلاخهایی به نام «حَرّه»، وجود یک رودخانه کم آب، نخلستان و... سبب شد که دشمن نتواند به طور مستقیم به شهر حمله کند و مجبور شد که مدینه را دور بزند و برای حمله به شهر از شمال مدینه، یعنی از نزدیکی کوه اُحد، لشکرکشی خود را سامان بدهد. بدین منظور، پیامبر اکرم(ص) مصلحت را در آن دید که در دامنه کوه مستقر شده، از کوه به عنوان پناهگاهی پشت سر خود بهره جوید. رزمگاه احد در دامنه کوه بود و پیامبر اکرم(ص) این گسترة باز را محل تاخت و تاز سربازان قرار داد. در گوشه ای از این رزمگاه، کوه کوچکی به نام «جبل رماة» قرار دارد[4] که امروزه بر اثر گذشت زمان به تپه ای بدل شده است.
این کوه در دوره عثمانی به عنوان محلی برای نگاهبانی و دیده بانی استفاده شده و پس از آن نیز، خانه های زیادی روی آن ساخته شده که تا این اواخر وجود داشته است. در سالهای اخیر، همه آن بناها تخریب شد تا کوه، شکل طبیعیِ خود را حفظ کند.[5] نام دیگر این کوه «عَیْنَین» است و دلیل این نامگذاری وجود دو چشمه در کنار آن است که «وادی قنات» و «عین الشهد» نام دارد.[6]
لشکرکشی سپاه اسلام
پیامبر اکرم(ص) همراه سپاه خود، صبح روز شنبه هفتم شوّال سال سوم هجرت، حرکت کرد و وارد منطقه احد شد.[7] پیامبر اسلام(ص) به سمت احد حرکت کرد. او در بین راه به محله «بنی عبدالاشهل» رسید و در آنجا توقف کوتاهی کرد. حضرت، نماز مغرب و عشا را در آنجا خواند و تا صبح روز بعد همانجا ماند. در آنجا مسجدی بنا شد که بعدها «مسجد الدرع» خوانده شد[8]؛ زیرا رسول خدا(ص) در آنجا زره پوشید.[9]
زمانی که نماز مغرب و عشا در محل مسجد الدرع کنونی خوانده شد، مشرکان تا کناره حرّه جلو آمده بودند.[10] وقتی رسول خدا(ص) در مسیر شمال به سمت احد حرکت کرد، دشمن سپاه خود را آماده کرد: «فَجَعَلَ9 اُحُداً خَلْفَ ظَهْرِهِ وَ اسْتَقْبَلَ الْمَدِینَةَ وَ جَعَلَ عَیْنَین عَنْ یَسارِهِ؛[11] رسول خدا(ص) احد را پشت سر، مدینه را روبه رو و کوه عینین را در چپ خود قرار داد.
تاکتیک نظامی پیامبر(ص)
پیامبر اکرم(ص) در این جنگ، راهبرد عجیبی در پیش گرفت. او دستور داد 50 نفر تیرانداز ماهر به فرماندهی «عبدالله بن جُبَیر» روی جبل الرماة قرار گیرند و مانع شبیخون دشمن، از پشت سر شوند. پیامبر(ص) تأکید فرمود که تیراندازان در حال پیروزی یا شکست، محل مأموریت خود را رها نکنند. دلیل دیگر برای اتخاذ این تاکتیک، ممانعت از حملة احتمالی دشمن به قرارگاه مسلمانان بود که در ورودی شِعب قرار داشت.[12]
آغاز درگیری بین مسلمانان و کفار
سپاه اسلام در برابر لشکر کفر، صف آرایی کرد. جنگ آغاز شد. در مراحل اولیه نبرد، پیروزیهایی به دست آمد؛ اما متاسفانه تعداد چهل نفر از تیراندازان مذکور به طمع جمع آوری غنایم، برخلاف مخالفت فرمانده ایشان عبدالله بن جبیر، محل مأموریت را رها کردند و از جبل رماة به سمت میدان جنگ سرازیر شدند. سواره نظام دشمن به فرماندهی «خالد بن ولید» از این فرصت استفاده کرد و از پشت تنگه وارد شد و پس از به شهادت رساندن ده نفر باقیمانده در محل به سپاه اسلام حمله کرد و سپاه اسلام را به پذیرش شکست وادار کرد. در این بخش از درگیری، خسارات جبران ناپذیری به سپاه اسلام وارد شد.
از آنجا که این مقاله در پی برشماری آمار یا بیان گزارش از این جنگ نیست به اجمال، به برخی از این مصائب، این چنین اشاره می کند:
1. شهادت حمزه سیدالشهدا(ع)؛
2. شهادت پرچمداران غیور سپاه اسلام مَصعَب بن عُمَیر، عبدالله بن جَحش و عبدالله بن جُبَیر؛
3. شهادت حدود هفتاد تن از بهترین یاران پیامبر(ص) و حافظان قرآن؛
4. وارد شدن زخمهای فراوان بر پیامبر(ص)، شکسته شدن پیشانی و دندان مبارک آن حضرت؛ ایشان تا بدانجا جنگید که تیرهایش دیگر تمام شد و حتی کمانش شکست تا اینکه مورد هجوم دشمن قرار گرفت. آن سان که نوشته اند: «وَ قَاتَلَ رَسولُ اللهِ قِتالاً شَدیداً فَرَمَی بِالنَّبلِ حَتّی فَنَی نَبلُهُ وَ انکَسَرَت قَوسُهُ؛[13] رسول خدا درگیری و جنگ شدیدی کرد و تیر می انداخت تا اینکه تیرهایش تمام شد و کمانش شکست.» او حملات دشمن را زیر نظر داشت و خود نیز با شجاعت و شهامت غیر قابل وصفی می جنگید.
5. وارد شدن حدود نود زخم بر بدن مطهر علی(ع) و....[14]
امیرمؤمنان علی(ع) فداکارانه با تحمل جراحات فراوان برای محافظت از جان پیامبر اکرم(ص) ایشان را به سمت شکافی داخل کوه احد برد و به مداوای اجمالی جراحات ایشان پرداخت.[15]
عوامل شکست مسلمانان
الف. دنیاطلبی
نخستین عامل شکست مسلمانان را همان گونه که قرآن کریم بدان اشاره فرموده است، باید دنیاطلبی مسلمانان دانست. ایشان به طمع جمع آوری غنایم، دستور رسول خدا(ص) را زیر پا گذاشتند و محل مأموریت خود را ترک کردند و به سمت میدان سرازیر شدند.
قرآن کریم می فرماید: «وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»؛[16] «و [در روز نبرد احد] بی گمان خدا وعده خود را با شما راست گردانید: آن گاه که به فرمان او، آنان را می کشتید، تا آنکه سست شدید و در کار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم ] با یکدیگر به نزاع پرداختید. و پس از آنکه آنچه را دوست داشتید [یعنی غنائم را] به شما نشان داد، نافرمانی کردید. برخی از شما دنیا را و برخی از شما آخرت را می خواهد. سپس برای آنکه شما را بیازماید، از [تعقیب ] آنان منصرفتان کرد و از شما درگذشت و خدا نسبت به مؤمنان، با تفضّل است. [یاد کنید] هنگامی را که در حال گریز [از کوه ] بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید؛ و پیامبر، شما را از پشت سرتان فرا می خواند. پس [خداوند] به سزای [این بی انضباطی] غمی بر غمتان [افزود] تا سرانجام بر آنچه از کف داده اید و برای آنچه به شما رسیده است، اندوهگین نشوید و خداوند نسبت به آنچه انجام می دهید با خبر است.»
ب. شایعة شهادت پیامبر(ص)
در گرماگرم نبرد، رسول خدا(ص) مجروح شد و داخل گودالی افتاد. فردی به نام «سراقه» فریاد زد: «محمد(ص) کشته شد!» این خبر در میان سپاه شرک و در جبهه پریشان مسلمانان به سرعت پیچید و باعث شکست روحیه مسلمانان و تقویت روحی مشرکان شد. اینجا بود که گروهی از مسلمانان، عقب نشینی کردند و فرار کردند؛ به گونه ای که آنچنان سردرگمی و از هم گسیختگی در لشکر اسلام به وجود آمد که افراد به جای حمله به دشمن، به خودیها حمله می کردند و برادر مسلمان خود را مجروح می ساختند.[17]
خداوند نیز در قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ»؛[18] «روزی که دو گروه [در احد] با هم رویارو شدند، کسانی که از میان شما [به دشمن] پشت کردند، در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره ای از آنچه [از گناه ] حاصل کرده بودند، شیطان آنان را بلغزانید و قطعاً خدا از ایشان در گذشت؛ زیرا خدا آمرزگار بردبار است.»
نخستین عامل شکست مسلمانان را همان گونه که قرآن کریم بدان اشاره فرموده است، باید دنیاطلبی مسلمانان دانست.
پیامبر اکرم(ص) در این میان، بین عدّه ای از صحابه بر اثر شدّت جراحات، بی حال افتاده بود. گروهی از مشرکان به سرپرستی خالد بن ولید از کوه بالا رفتند. رسول خدا(ص) با مشاهده آنان گفت: «أللّهمّ لا ینبغی لهُمْ أن یَعْلُون؛ خدایا! سزاوار نیست که مشرکان در جایگاهی بالاتر [از مسلمانان] قرار گیرند.» همین سخن ایشان، باعث شد عدّه ای از مسلمانان به مشرکان حمله بردند و آنها را از کوه سرازیر کردند و متفرق ساختند.[19]
گفتنی است که کشتن رسول خدا(ص) از اهداف اصلیِ مشرکان بود؛ اما به دلیل پوشیده بودنِ صورتِ آن حضرت، کسی ایشان را نشناخت. شماری از مسلمانانِ آگاه از جمله امام علی(ع) و «ابودجانه» در کنار رسول خدا(ص) بودند و پس از متفرّق کردن سپاهیانی که آنان را در تنگنا قرار داده بودند، همراه آن حضرت به درون شعب آمدند.
مشرکان سرمست از پیروزی، در آن لحظه به داخل شعب نیامدند و تنها در همان فضایِ دشت گونه منطقه «جرف» به تعقیب مسلمانان فراری، مُثله کردنِ شهدا و احیاناً جمع آوری وسایل موجود پرداختند. زمانی که یکی از مشرکان با به شهادت رساندن مصعب، گمان کرد پیامبر(ص) را کشته است و خبر آن را اعلام کرد، ابوسفیان از خالد در این باره پرسید. خالد که متوجه ورود رسول خدا(ص) به شعب شده بود، به ابوسفیان گفت: «رَأَیتُهُ أَقْبَل فی نَفَر مِن اَصْحابِهِ مُصعدین فی الْجَبَل؛[20] او را همراه شماری از اصحابش دیدم که از کوه بالا می رفت.»
یکی از مشرکان به نام «عبدالله بن قمئه» در اوج شدّت جنگ سنگ بزرگی به پیشانی و بینی رسول خدا(ص) زد که دندان حضرت شکست و لب مبارکش شکافت. در این حال که رسول خدا(ص) خون از صورتش پاک می کرد، فرمود: «کیف یفلح قومٌ قد خضبوا وجه نبیّهم و هو یدعوهم الی ربّهم؛[21] چگونه رستگار خواهند شد مردمی که صورت پیامبرشان را [به خونش] رنگین می سازند، در حالی که او آنان را به سوی خدایشان دعوت می کند!». همراه با شکسته شدن دندان پیامبر(ص)، دو حلقه از حلقه های زره آن حضرت به گونه اش رفته بود. «ابوعبیده جرّاح»، آنها را در آورد؛ اما باعث کنده شدن دو دندان دیگر آن حضرت شد.[22]
شدّت جراحات پیامبر(ص) را می توان از این دو مطلب فهمید: وقتی جنگ پایان یافت، امیر مومنان(ع) با سپر خویش از «مهراس» (آبی که در گودی سنگهای کوه جمع شده بود) آب آورد و به صورت رسول خدا(ص) ریخت و فاطمه زهرا(س) خونها را می شست و چون با ریختن آب، سیلان خون بیش تر شد، فاطمه دخت پیامبر، قطعه حصیری سوزاند و خاکسترش را روی جراحات گذاشت تا خون بند آید.[23] دوم اینکه پس از آرام شدن صحنه جنگ، رسول خدا(ص) خواست نماز ظهر را به جا آورد؛ اما بر اثر جراحات زیاد، نماز را نشسته خواند.[24]
کعب بن مالک می گوید: «وقتی مردم متفرق شدند، من نخستین کسی بودم که رسول خدا(ص) را شناختم و به مؤمنان بشارت زنده بودنِ او را دادم. من در آن لحظه در شِعب بودم و رسول خدا(ص) اشاره کرد که ساکت شوم تا سبب شناخته شدن پیامبر(ص) نشوم.» به طور طبیعی در آن لحظه، هنوز خطر به طور کامل دفع نشده بود.
نملة بن ابی نمله نیز می گوید: «وقتی مسلمانان شکست خوردند، رسول خدا(ص) را با شماری از اصحابش، از مهاجر و انصار دیدم که بر گردش حلقه زدند و همراه او به شعب رفتند. در آن هنگام، مسلمانان نه پرچمی داشتند و نه دسته ای منظم. این در حالی بود که مشرکان در وادی به راحتی رفت و آمد می کردند و هیچ کس مانع آنان نبود.[25] پیامبر(ص) تا زمانی که دشمن در وادی و آن نواحی بود، در شعب ماند؛ اما پس از رفتن آنان از شعب پایین آمد و به جمع آوری شهدا پرداخت. از شهر نیز زنان به آن سوی آمدند و همه برای دفن شهدا که بسیاری از آنها مثله شده بودند مشغول شدند.[26]
ج. فرار برخی منافقان
در این مرحله از جنگ، سپاه اسلام به سه گروه تقسیم شدند: شهدا، مجروحان و فراریان.[27] مسئله فرار تعدادی از مسلمانان، یکی از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شکست مسلمانان در جنگ اُحد به شمار می آید؛ زیرا اگر آنان مانند مجروحان و شهیدان، مقاومت می کردند و همانند تیراندازان، میدان را در اختیار دشمن قرار نمی دادند، شکست اوّلیه مسلمانان، جبران و سرنوشت جنگ عوض می شد و پیروزی را به دست می آوردند.
می توان گفت ضربه ای که از ناحیه آنها بر سپاه اسلام وارد آمد، کم تر از ضربه سرپیچی تیراندازان نبود که بر اثر تخلّف از دستور رسول خدا(ص) به مسلمانان وارد کردند.
قرآن در باره آنان می فرماید: «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِیمانِ یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ»؛[28] «و روزی که [در احد] آن دو گروه با هم برخورد کردند، آنچه به شما رسید، به اذن خدا بود [تا شما را بیازماید] و مؤمنان را معلوم بدارد؛ همچنین منافقان را [نیز] معلوم بدارد و به ایشان گفته شد: بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید. گفتند: اگر جنگیدن می دانستیم مسلماً از شما پیروی می کردیم. آن روز، آنان به کفر نزدیک تر بودند تا به ایمان. به زبانِ خویش چیزی می گفتند که در دلهایشان نبود و خدا به آنچه می نهفتند داناتر است.»
نفاق ایشان تا بدانجا بود که قرآن به طور صریح این موضوع را با لحن نکوهش آمیزی مطرح کرده است: «إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ....»؛[29] «[یاد کنید] هنگامی را که [در حال گریز از کوه] بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و پیامبر، شما را از پشت سرتان فرا می خواند....» آن چنان ترس و وحشت و اضطراب و نگرانی بر فراریان حاکم بود که به چپ و راست و پشت سرشان توجّهی نداشتند و فقط به فکر جایی بودند که خود را از دسترس دشمن به دور نگهدارند و از اینرو بعضی از آنان به داخل مدینه و بعضی دیگر به تپه ها و درّه های اطراف این شهر گریختند.
در میان کسانی که به زیر سنگهای کوه احد فرار کرده بودند «اصحاب الصخره»، کسانی سست ایمان بودند و این حالت خود را آشکار کردند و چنین گفتند: «لیتَ لَنا رَسُولا اِلی عَبدالله بنِ أُبَیّ فیأخُذَ لَنا أمَنَة مِن أبی سفیان؛[30] کاش کسی داشتیم و نزد عبدالله بن اُبیّ (سردسته منافقان در مدینه) می فرستادیم تا از ابوسفیان برای ما امان بگیرد.»
زشت ترین کار این گروه، واپسگرایی آنها به جاهلیت بود که بعضی از آنها، همراهان خود از مهاجران را این چنین خطاب قرار دادند: «یا قَوم اِنَّ مُحمداً قَد قُتِلَ فَارْجِعُوا اِلی قَومِکُم قَبلَ أن یَأتُوکُم فَیَقْتُلُوکُم؛[31] دوستان! محمّد کشته شد، شما هر چه زودتر به سوی قوم [و قبیله خود، قریش،] برگردید! پیش از آنکه شما را بیابند و بکشند.»
طبق نظریه دانشمندان تفسیر، آیه معروف «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ.»؛[32] «محمد فقط پیامبری است که قبل از او پیامبران دیگر آْمده اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به گذشته های خویش بازمی گردید؟» در همین باره و در نکوهش این عده نازل شد.[33] اینجا بود که انس بن نضر، با اینکه در کنار فراریان بود، با فریاد، آنها را خطاب کرد: «اگر محمد(ص) کشته شد، خدای او که زنده است. برخیزید و در راه او با دشمنان بجنگید! خدایا! من از آنچه اینها می گویند تبرّی می جویم و در پیشگاهت اعتذار می کنم.»
مورّخان درباره تعداد فراریان، نظریات مختلفی آورده اند. ابن کثیر دمشقی می نویسد: «بعد از فرار مسلمانان، در کنار رسول خدا تنها دو نفر ماندند؛ ولی با شنیدن صدای آن حضرت: اِلَیَّ عِبادَ الله، سی نفر به سویش برگشتند.»[34] نخستین فراریان طبق نظریه شیعه سه خلیفه بودند. ابن ابی الحدید و واقدی نیز همین نظر را دارند. ابن ابی الحدید می نویسد:
«با اینکه همه مورّخان درباره فرار عثمان اتفاق نظر دارند؛ امّا درباره عمر بن خطاب به اختلاف سخن گفته اند. واقدی نوشته است: او هم از فراریان است؛ ولی ابن اسحاق و بلاذری، او را از کسانی شمرده اند که ثابت ماندند؛ ولی درباره ابوبکر، همه راویانِ اهل سنّت اتفاق دارند که او جزو فراریان نبوده است؛ گرچه درباره او نه جنگی نقل شده و نه کشتن یک نفر از دشمنان؛ ولی به هر حال خود ثبات قدم، جهاد است و به تنهایی کافی است: «وَإنْ لَم یَکُن نقلَ عنه قَتْلٌ أو قِتالٌ والثُّبُوتُ جِهادٌ وفیه وَحْدَهُ کِفایَةٌ...»؛ امّا راویان و مورّخان شیعه معتقدند که از صحابه نزد رسول خدا ثابت نمانده است، مگر شش نفر: علی، طلحه، زبیر، ابودجانه، سهل بن حنیف و عاصم بن ثابت. بعضی از مورّخان شیعه هم نقل کرده اند که از صحابه، اعمّ از مهاجر و انصار چهارده نفر ثابت ماندند و ابوبکر و عمر را از این چهارده نفر به شمار نیاورده اند.»[35]
همچنین او می افزاید: «اکثر اصحاب حدیث نقل کرده اند که عثمان پس از سه روز بعد از جنگ به حضور رسول خدا(ص) آمد. آن حضرت سؤال کرد: «عثمان! تا کجا رسیدید (چقدر فرار کردید)؟» عرض کرد: «تا أعْرَض.» رسول خدا(ص) فرمود: لقد ذهبتم فیها عُریضه؛ خیلی گشاد رفتید!»[36]
مسئله فرار تعدادی از مسلمانان، یکی از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شکست مسلمانان در جنگ اُحد به شمار می آید.
بنابراین ابن ابی الحدید فرار خلفای سه گانه را چنین می داند: فرار عثمان از مسلّمات تاریخ است و فرار عمر در میان مورّخان اهل سنّت، محل اختلاف است و امّا ابوبکر از نظر شیعیان جزو فراریان است؛ ولی از نظر اهل سنّت جزو کسانی است که فرار نکرده و استقامت ورزیده است.
بخاری در این باره می نویسد: «یک نفر مصری در مسجدالحرام به عبدالله بن عمر گفت: من از شما سؤالی دارم. آیا این مطلب درست است که عثمان در جنگ احد فرار کرد و در جنگ بدر غایب بود و در بیعت رضوان حضور نداشت؟! عبدالله بن عمر، نسبت به هر سه سؤال، جواب مثبت داد و عدم حضور عثمان را این گونه توجیه کرد: «أمّا فراره یَومَ اُحد فَأَشْهَدُ أنَّ اللهَ عَفی عَنْهُ وَغَفَرَ....؛ اما فرارش در روز اُحد، من شهادت می دهم که خداوند او را بخشیده و آمرزیده است.»[37] جالب این است که بخاری این حدیث را در مناقب عثمان و جزو فضایل او نقل کرده است.
ابن هشام از ابن اسحاق نقل می کند: «انس بن نضر که از کوه سرازیر شد و قصد حمله به مشرکان را داشت، دید که عمر بن خطاب، همراه گروهی از مهاجران و انصار، سلاح را بر زمین گذاشته و در گوشه ای نشسته اند. انس از آنها پرسید: چرا اینجا نشسته اید؟! گفتند: چه کنیم که پیامبر کشته شده است! انس گفت: پس از پیامبر زندگی به چه درد می خورد؟! برخیزید شما هم در راه هدفی بمیرید که رسول خدا(ص) در راه آن کشته شد. این بگفت و خود را به دشمن زد تا به شهادت رسید.»[38] این متن را مورّخان معروف، ابن اثیر و ابن کثیر هم نقل کرده اند.[39]
آورده اند در دوران خلافتِ عمر، زنی مراجعه کرد و از بُردهای بیت المال خواست که نزد وی بود. همزمان، یکی از دختران عمر نیز وارد شد و از بُردهای بیت المال خواست. عمر به درخواست آن زن جواب مثبت داد؛ ولی خواسته دختر خویش را رد کرد. اطرافیان عمر تعجّب و اعتراض کردند که دختر تو نیز در این بیت المال دارای سهم است. چرا او را مأیوس کردی؟ عمر به اعتراض آنها چنین پاسخ داد: «إنَّ أبا هذِهِ ثَبَتَ یَوْمَ اُُحُد وأبا هذِهِ فَرَّ یَومَ اُحُد وَلَمْ یَثْبُتْ؛[40] [آن زن بر دختر من ترجیح و امتیاز دارد؛] زیرا پدر او در جنگ اُحد فرار نکرد و استقامت ورزید؛ ولی پدر دختر من فرار کرد و پایدار نماند.»
یکی دیگر از فراریانِ جنگ احد، «حسان بن ثابت»، شاعر مخصوص رسول خدا(ص) است که مورّخان درباره او، افزون بر اصل فرارش، نکته ظریفی نقل کرده اند و آن اینکه او هنگام فرار از جبهه که قصد مدینه را داشت، در میانه راه به قلعه ای رسید که فارع نامیده می شد و متوجّه شد که گروهی از زنان مدینه نیز در این قلعه گرد آمده اند و منتظر نتیجه جنگ هستند.
حسان وارد این قلعه شد. در این هنگام، مردی یهودی که از آنجا می گذشت و اجتماع زنان مسلمان مدینه را دید، در کنار دروازه قلعه ایستاد و با صدای بلند فریاد زد: «اَلْیَومَ بَطَلَ السِّحْر؛ امروز سحر محمد(ص) باطل شد.» این را گفت و به قلعه هجوم برد. صفیه عمّه پیامبر(ص) خطاب به حسان گفت: «جواب این یهودی را بده و از ورود وی جلوگیری کن.» حسان گفت: «ای دختر عبدالمطلب! خدا تو را رحمت کند! اگر از من مبارزه ساخته بود، در کنار پیامبر(ص) می ماندم و می جنگیدم و به درون قلعه پناه نمی آوردم.»
صفیه با شنیدن این سخن، خود شمشیر برداشت و مرد یهودی را از پای درآورد. آن گاه به حسان گفت: «لباس و سلاح او را بردار.» حسان گفت من نه نیازی به لباس او دارم و نه به سلاح او! و بنا به نقلی، رسول خدا(ص) در مقابل این عمل صفیه، سهمی بر وی اختصاص داد.[41] سمهودی، این جریان را از طبرانی نقل کرده، می گوید طبرانی و دیگر مورّخان، این حادثه را دلیل این می دانند که حسان، آدم فوق العاده ترسویی بوده است.[42]
روسپیدان نبرد
دوّمین کسی که در جنگ اُحد به شدّت مجروح شد و تا آخر استقامت کرد و از جان رسول خدا(ص) حمایت و حراست کرد، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) بود. پرچم در جنگ اُحد در دست علی(ع) قرار داشت.[43] مرحله اوّل جنگ که ابتدا به صورت تن به تن بود، تعداد هشت یا نُه تن از پرچمداران مشرک، یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند. همین موضوع، باعث ضعف روحیّه آنان و شکست قطعی جبهه شرک شد.[44]
اوّلین و شجاع ترین پرچمدار مشرکان «طلحة بن عثمان»بود. حضرت علی(ع) پاهای او را قطع کرد. طلحه، روی خاک افتاد. او که مرگ را با چشم خود می دید، عورتش را آشکار ساخت و با عجز و لابه به علی(ع) گفت: «ای پسر عمو!(لفظی در عرب برای ترحم) تو را به خدا سوگند! دست از من بردار» سپس آن حضرت به سوی لشکر برگشت و رسول خدا(ص) بر این پیروزی تکبیر گفت. آن گاه پیامبر(ص) فرمود: «ای علی! چرا دشمنت را نکشتی؟» عرض کرد: «چون او عورتش را آشکار کرد و مرا سوگند داد، من هم شرم کردم به سوی او برگردم.»[45]
نوشته اند در دوران زندگی امیر مومنان(ع) این قضیه در جنگهای او مکرّر اتّفاق می افتاده است. آن حضرت در جنگ صفین وقتی به بسربن ارطاة حمله کرد، او هم عورتش را هویدا ساخت و علی(ع) از کشتن وی منصرف شد و همچنین از کشتن «عمروبن عاص» هم آن گاه که عورتش را آشکار کرد خودداری کرد.»[46]
در مجروحیت رسول خدا(ص) و حمله دشمن برای کشتن او نیز ایشان به علی(ع) فرمود: «یا عَلِی اِحْمَلْ عَلَیْهِمْ فَفَرِّقهم؛ ای علی! بر آنها حمله کن و متفرقشان نما!» و امیر مومنان(ع) در هر حمله، گروهی را می کشت یا مجروح می ساخت. در این میان، شمشیر آن حضرت شکست و به سوی رسول خدا(ص) برگشت. رسول خدا(ص) شمشیر خود «ذوالفقار» را به علی(ع) داد و او با آن شمشیر از رسول خدا(ص) دفاع می کرد و دشمن را پراکنده می کرد تا اینکه جراحات فراوانی بر پیکرش وارد شد؛ به اندازه ای که قیافه اش شناخته نمی شد. جبرئیل نازل شد و به رسول خدا(ص) عرض کرد: «هذه المواسات؛ این است [عالی ترین نمونه] مواسات.» رسول خدا(ص) فرمود: «إنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ؛ او از من است و من از او.» جبرئیل عرض کرد: «وَ أَنَا مِنْکُم؛ من هم از شمایم.» در اینجا بود که صدای منادی در فضا پیچید: «لا سَیفَ اِلاّ ذُوالْفِقار وَلا فَتی اِلاّ عَلِیّ.»[47]
علی(ع) بیش از هفتاد زخم برداشت؛ چنان که لخته های خون، چهره اش را فراگرفت و قیافه اش شناخته نمی شد. خود آن حضرت فرمود: «وَقَدْ جُرِحْتُ بَینَ یَدَی رَسُولِ الله نَیِّفاً وَ سَبْعِینَ جُرْحَةً؛ من در کنار رسول خدا بودم و بیش از هفتاد زخم بر پیکرم وارد شد.» آن گاه پیراهن خود را کنار زد و دست به جای زخمها گذاشت و فرمود: «این است اثر آن زخم ها.»[48] او پس از مجروحیت پیامبر(ص) بی درنگ خود را کنار او رسانید و دست و بازوی آن حضرت را گرفت و زبیر هم به کمک او شتافت تا رسول خدا(ص) را به پشت جبهه و سپس پیامبر را به شهر منتقل کرد.[49] افراد دیگری چون طلحة بن عبید الله و عبدالرحمان بن عوف نیز در این جنگ به شدت مجروح شدند که نامشان در تاریخ آمده است.[50]
منبع : مجله مبلغان ش 120 - بازخوانی یک پرونده بررسی عملکرد مسلمانان در جنگ احد
پی نوشت ها:
[1]. المغانم المطابه فی معالم طابه، فیروز آبادی، مکتبه العلمیه، تهران، بی تا، ص10.
[2]. فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1398ق، ج7، ص302.
[3]. همان، ص11.
[4]. گاهی حاجیان، این کوه را با کوه احد اشتباه می گیرند.
[5]. آثار المدینة المنوره،عبدالقدوس الأنصاری، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ص 201.
[6]. همان.
[7]. السیرة النبویه، ابن هشام، دارالوفاء، بیروت، 1408ق، ج3، ص 69.
[8]. آثار المدینة المنوره، ص 133.
[9]. المغازی، واقدی، دار ابن خلدون، اسکندریه، بی تا، ج1، ص 219.
[10]. همان، ص 217.
[11]. همان، ص 220.
[12]. همان، ص 224.
[13]. الکامل فی التاریخ، ابن أثیر، دارالکتب العربیه، بیروت، 1387ق، ج2، ص109.
[14]. تاریخ طبری، محمد بن جریر بن یزید، التعارف، مصر، دار بی تا، ج2، ص376.
[15]. همان.
[16]. آل عمران / 152 و 153.
[17]. وفاء الوفا، سمهودی، دارالاضواء، بیروت، 1402ق، ج1، ص286.
[18]. آل عمران / 155.
[19]. السیرة النبویة، ج3، ص32.
[20]. المغازی، ج1، ص 236.
[21]. وفاء الوفا، ج1، ص290.
[22]. السیرة النبویة، ج3، ص29.
[23]. البدایة و النهایه، ابن کثیر دمشقی، دار احیاء التراث، چاپ اول، 1408ق، ج4، ص29.
[24]. وفاء الوفا، ج1، ص294.
[25]. المغازی، ج1، ص 238.
[26]. همان.
[27]. تاریخ طبری، ج2، ص377.
[28]. آل عمران / 166 و 167.
[29]. همان / 153.
[30]. تاریخ طبری، ج2، ص382.
[31]. همان.
[32]. آل عمران / 144.
[33]. تفسیر مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی، موسسه الرساله، بیروت، چاپ دوم، ج2، ص512.
[34]. الکامل فی التاریخ، ج4، ص23.
[35]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت، بی تا، ج14، ص20.
[36]. همان، ص22.
[37]. الصحیح، بخاری، باب مناقب عثمان، ح3495.
[38]. السیرة النبویة، ج3، ص88.
[39]. الکامل فی التاریخ، ج1، ص383.
[40]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج15، ص32.
[41]. تاریخ یعقوبی، احمد بن واضح یعقوبی، مطبعة المرتضویه، نجف، بی تا، ج2، ص48.
[42]. وفاء الوفا، ج1، ص302.
[43]. السیرة النبویة، ج3، ص23 و الکامل فی التاریخ، ج2، ص108.
[44]. تفسیر قمّی، کتابفروشی اسلامیه، تهران، 1398ق، ج1، ص113.
[45]. السیرة النبویة، ج3، ص24؛ تاریخ طبری، ج2، ص374 و الکامل فی التاریخ، ج2، ص106.
[46]. البدایة و النهایة، ج4، ص20.
[47]. علل الشرایع، شیخ صدوق، مکتبة الداوری، قم، بی تا، ص7.
[48]. بحارالأنوار، محمد باقر المجلسی، مؤسسة الرساله، بیروت، 1403ق، ج38، ص170، ح1.
[49]. السیرة النبویة، ج3، ص38.
[50]. ر.ک: تاریخ طبری، ج2، ص381 ؛البدایه و النهایه، ج4، ص23 و الکامل فی التاریخ، ج2، ص110.