سبکباران به سوی کربلا بستند محمل ها
در آن وادی پر خوف و خطر کردند منزل ها
جوانان بنی هاشم به پا کردند محفل ها
چه محفل کز محبت تار و پودش رشته ی دل ها
شترها زیر بار عشق با وجد و طرب واله
روان بودند در خار مغیلان چون گل و لاله
زنان در محمل عصمت روان از دیدگان ناله
بگرد بانوان نور رسالت حاجب و هاله
سپاه شاه مظلومان بسوی کربلا عازم
سپهسالار اردو ؛ شمس دین ؛ ماه بنی هاشم
سوار توسن اجلال با وجه حسن قاسم
علی اکبر بذکر یا قدیر و قادر و قائم
نگاه مادر مظلومه اش بر صورت اصغر
سکینه بنگرد بر قدر و بالای علی اکبر
رقیه بی خبر از زجر راه و خشت زیر سر
نهنگ قلزم قهر خدا عباس نام آور
غضنفر خسرو گردان حشم فرمانده لشگر
علم افراشته جولان دهد در میمن و میسر
ز سقایی برد ارث البته از ساقی کوثر
مسلمانان کوفه شاه را کردند مهمانی
و لیکن کافران دارند ننگ از این مسلمانی
نوشته نامه ها آن فرقه ی بدتر ز نصرانی
نمی دانم چه بنوشتند خود نا گفته می دانی
رسید اردو به دشت کربلا شهر حسین آباد
حسین آباد بود آن سرزمین از اول ایجاد
عزیز حضرت باری در آن جا بارها بگشاد
برای نصرت دین اهل عالم را ندا در داد
شه ملک امانت فیض بخش مومن و کافر
نشسته بر سریر معدلت با صولت حیدر
به پا نعلین شیث ، عمامه ختم رسل بر سر
عصای موسوی در کف ، ردای احمدی در بر
صبا عنبر فشان میکن گلستان شهادت را
که شاه دین دهد خون از گلو نخل رسالت را
به پایان می رساند حضرتش کار شفاعت را
بزن " ساعی " به چوگان عمل گوی سعادت را
که همچو شمع می سوزند و می گریند ناقل ها