نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

مشخصات بلاگ
نــــــــــور

" سَلامٌ عَلَی إل یاسِین "

منتظر مأیوس نیست. منتظر از درد هجر میسوزد

اما بشوق وصال سر زنده و امیدوار است .

انتظار یعنی امید به فردا

فردای وصال ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

سلام


فردا بچـــه ها منتـــظرتون هستن

" شهـــــــدا " رو میگم

میگن میخوایم ببینیمت .

توی راهپیمایی 22 بهمن . 

وعدگاه ما و شهدا :

فردا _ راهپیمایی








و جواب ما به شهدای عزیز : لبیک به رهبری

برگرفته از : بهار 88

کــ ــجـ ـا گـ ـل‌هـ ـای پـَ ـرپـَ ـر مـ ـی‌فـ ـروشـ ـنــ ــد؟

 

شـ ـهـ ـادت را مـ ـکـ ـرّر مـ ـی‌فـ ـروشـ ـنـ ـد؟

 

دلـ ـم در حـ ـسـ ـرت پـ ـرواز پـ ـوسـ ـیـ ـد

 

کــ ــجـ ـا بـ ـال کـ ـبـ ـوتـ ـر مـ ـی‌فـ ـروشـ ـنــ ــد؟

..

. 

شما هم دلتان پــــرواز میخواهد؟ کـبـوتـرهـا منتظرند..

..

شهدا و حجاب

..

رنگــ ـــــــ   کــــ ـــه  گــ ـــرفتی


پُررنگ که شدی یادت می‌رود.. که خاک رنگی ندارد 

که آب بی‌رنگ است و همه‌ی تو از آب و خاک

یادت می‌رود که همین رنگ‌ها

فرصت انعکاس آسمان را 

از روحت می‌گیرند که خودت را 

لابه‌لای هزاران حرف و اسم و حدیث گم می‌کنی

که هر جا می‌رسی

رنگ‌ها را پس می‌زنی و دنبال دلت می‌گردی

که دلت را بر‌می‌داری و می‌زنی به آب به خاک 

به آتش… تا رنگ‌ها بروند و 

تو بمانی و دلت… دلت که تشنه است 

تشنــ ـــه‌ی یکــ ـــ قطــ ـــره بــ ـــاران

..




به نام خدا


من می‌خواهم در آینده شهـــــید بشوم.


 برای این که معلم  جلوی خنده‌اش را بگیـــــره...


پرید وسط حرف مهدی و گفت: ببین مهدی جان!


موضوع انشاء این بود که در آینده می‌خواهید چه کاره بشین.


باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.


مثلاً، پدر خودت چه کارست؟


آقا اجازه! شهید شده...

..


بابای این بچه واسه ارامش امروز من و شما شهید شد!!!!!


ایا حق این بچه رو ادا کردیم؟؟؟؟؟


"خواهرم حجابت ...برادرم نگاهت"

..

یه سوال : شما نماز میخونید ؟


اینجور جاها چطور ؟!!!



سنگر خوب و قشنگی داشتیم ....

ا
چه شکوهمند است این نماز !
بیاد نماز ظهر عاشورا در کربلا ...


بر خدا سجده کن تا بندۀ غیر خدا نشوی ...!!!

چه آرامشی در نماز دارد این نوجوان بسیجی ... !!!

این یعنی الهی هب لی کمال الإنقطاع الیک ...



نماز نشانه حکومت صالحان است ...   امام خامنه ای

الذین ان مکنِّاهم فی الأرض أقاموا الصلوة     قرآن کریم

ربنا أفرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا 
وانصرنا علی القوم الکافرین ...



چه دلنشین است نجوا با کسی که حتی در دشوارترین شرائط هم با ماست ... !!!
ایاک نعبد و ایاک نستعین . این است رمز پیروزی ما ...
و اینانند فرزندان روح الله
 
عشق آموختگان مکتب حسین

ای فرشتگان ! این است راز خلقت انسان 

انّی اعلم ما لا تعلمون ...

و این قصه ادامه دارد ... قصه عشق به خدا 

ای پاسخ گــــــــــــــــرامی امن یجـــــیب ها
تعجیــــــــل کن به خاطر ما ناشــــــــکیب ها

چشم جهان به چشمۀ دستان سبز توست
جاری شــــو از ورای فــــــــــراز و نشیب ها

تکلیف انتقام شهـــــــیدان به دوش کیست؟
خون مســــــــیح مانده به روی صــــلیب ها!

برخیـــــــز و بزم شب زدگان را به هـــــم بزن
ای آشــــــــنا به ندبه و اشــــــــک غریب ها

تعجیل کن به خاطر صـدها هــزار چشم
ای پاســــــخ گرامی امّن یجـــــــیب ها

متی ترانا و نراک ....


این شبها یاد آور حماسه آفرینان شلمـــــــــچه است

     در عملیات کربـــــــــلای پنـــــــــج ...

*************

هنوز داغ بچه ها رو دلم سنگینی میکنه
 
انگار هنوز صداشون تو صحرای برهوت دلم می پیچه ...

دعای کمیل شون ، قرآن خوندنشون ، مناجاتشون ...

چه صمیمانه با هم وداع میکردن ... چه خنده های شیرینی ...

 خنده هاشون از یه جنس خاصی بود ...

از جنسی که هیچوقت کهنه نمیشه !

   همیشه تازه است و دوست داشتنی

برهوت شلمچه هم عاشق این بچه ها شده بود

حاضر نبود بذاره تنهاش بذارن

موندن و شلمچه رو قطعه ای از بهشت کردن

حالا دیگه شلمچه یه بیابان برهوت نیست

واسه خودش یه بهشت شده ....

     فرشته ها هم دل از شلمچه نمی کنن

بچه های باصفای شلمچه ، با خون شون اونجا رو کربلا کردن

   سرخ و با عزت ، عاشقانه و عارفانه ...

  بوی سوختن پر و بال عشق از شلمچه هنوز به مشام میرسه
 
 بوی آلاله های واژگون اما زیبا

        بوی حسین ( ع ) ، بوی عشق .... بوی خدا !!1

گرامی باد سالروز پرواز عاشقانه مردان شلمچه ...


تازه جنگ به پایان رسیده بود با اصرار دوستان حاجی برای مراسم حج به مکه رفت. وقتی بازگشت از او پرسیدم :«آقا مرتضی آنجا چطور بود؟» با ناراحتی گفت:«بسیار بد بود، چه خانه خدایی، غربی‌ها پدر‌ ما را در آوردند. کاخ ساخته‌اند، آنجا دیگر خانه خدا نیست. تمام محله بنی‌هاشم را خراب کرده‌اند. کاش نرفته بودم. مدتی بعد دوباره او را عازم حجاز دیدم؛ با خنده گفتم:«حاجی تو که قرار بود دیگر به آنجا نروی؟ نگاهش را به زمین دوخت و پاسخ داد:«نمی‌دانم اما احساس می‌کنم این‌بار باید بروم. وقتی بازگشت. دوباره از اوضاع سفر پرسیدم. 
این‌بار هیجان عجیبی داشت. 
با خوشحالی گفت:« این دفعه با گروه جانبازان رفته بودم، چنان درسی از آنها گرفتم که ای کاش قبلاً با اینها آشنا شده بودم بارها و بارها گریستم، به خاطر تحول و حماسه‌ای که در اینها می‌دیدم. به یکی از جانبازانی که نابینا بود گفتم:«دوست نداشتی یک بار دیگر دنیا را ببینی؟ حداقل انتظار داشتم بگوید:«چرا یک‌بار دیگر می‌خواستم دنیا را ببینم. اما او پاسخ داد:«نه» پرسیدم:«چطور؟» گفت:«در مورد چیزی که به خدا دادم و معامله کردم نمی‌خواهم فکر بکنم. بدنم می لرزید، فهمیدم که عجب آدم‌هایی در این دنیا زندگی می‌کنند ما کجا، اینها کجا»


                                                  

saqeb.ir-aviny.jpg