نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

مشخصات بلاگ
نــــــــــور

" سَلامٌ عَلَی إل یاسِین "

منتظر مأیوس نیست. منتظر از درد هجر میسوزد

اما بشوق وصال سر زنده و امیدوار است .

انتظار یعنی امید به فردا

فردای وصال ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱۰ مطلب با موضوع «گفتار دینی :: اعتقادات و اندیشه ها» ثبت شده است

00250.jpg

ششم محرم الحرام بنابر روایات معتبر سالروز شهادت حضرت یحیی بن زکریا است؛ پیامبری که همانند سید و سالار شهیدان سر از تن وی جدا کردند و بر اساس آیات قرآن زندگی ایشان شباهت زیادی به زندگی پسرخاله وی حضرت عیسی (ع) دارد.

زندگی نامه اجمالی حضرت یحیی(ع)

حضرت زکریا(ع)با بانویی به نام ایشاع (یا حنانه) خاله حضرت مریم(ع)ازدواج کرد. سالها گذشت و هر دو به سن پیری رسیدند ولی دارای فرزند نشدند. سرانجام زکریا(ع)در کنار محراب مریم(ع)غذاها و میوه‎های بهشتی دید، دریافت که باید امیدوار به خدا بود، با این که ۱۲۰ سال از عمرش گذشته بود و همسرش ۹۸ سال داشت، ازدرگاه خداوند تقاضای داشتن فرزند کرد. سرانجام فرشتگان به اوبشارت دادند که خداوند پسری به نام یحیی(ع)به تو عطا خواهد کرد، و چنین نامی تاکنون کسی نداشته است. 

نبوت و کتاب حضرت یحیی(ع)

حضرت یحیی (ع)در کودکی به مقام نبوت رسید، و خداوند در همین سن آن چنان او را از عقل و درایت و هوش برخوردار نمود که شایستگی مقام نبوت را پیدا کرد.
مقام یحیی(ع)در پیشگاه خداوند آن چنان در سطح بالایی است که خداوند می‎فرماید: «وَ سَلامٌ عَلَیهِ یوْمَ وُلِدَ وَ یوْمَ یمُوتُ وَ یوْمَ یبْعَثُ حَیا؛ و سلام بر او آن روز که تولد یافت، و آن روز که می‎میرد، و آن روز که زنده و برانگیخته می‎شود.» 
از امتیازات حضرت یحیی (ع)این که: خداوند او را به عنوان تصدیق کننده نبوت حضرت مسیح (ع)و به عنوان رهبر، و بسیار عفیف و پرهیزکار و پیامبری از صالحان، معرفی می‎کند.
گر چه از ظاهر آیه ۱۲ سوره مریم استفاده می‎شود که او دارای کتاب مستقل بوده، ولی منظور از کتاب در این آیه، همان تورات است. او مروج آیین موسی(ع)بود، وقتی که عیسی(ع)به مقام نبوت رسید، به او ایمان آورد، و مروج آیین حضرت مسیح(ع)گردید. حضرت یحیی(ع)سه سال یا شش ماه از حضرت عیسی(ع)بزرگتر بود.

شباهت عیسی (ع)و یحیی (ع)

حضرت یحیی(ع)و حضرت مسیح(ع)نسبت به هم شباهتهایی در امور زیر داشتند:

زهد و پارسایی فوق العاده. ترک ازدواج،‌ که آنها براثر شرایط خاص زندگی برای تبلیغ احکام الهی مجبور به سفرهایی بودند و ناچار مجرد زندگی می‎کردند.
تولد اعجاز آمیز، که یحیی در سنین پیری پدر و مادر، از آنها به دنیا آمد، و عیسی(ع)بدون پدر متولد شد.
یحیی و عیسی، با همدیگر خویشاوندی نزدیک داشتند (یحیی پسر خاله حضرت مریم(ع) مادر عیسی(ع)بود.) شباهت دیگر این که هر دو در کودکی به مقام نبوت رسیدند. یحیی و عیسی(ع)با همدیگر الفت و انس خاصی داشتند، و هم چون دو برادر عرفانی، ارتباط تنگاتنگی در میانشان بود؛ تا آن جا که در روایت آمده:
مدتی پس از فوت حضرت یحیی(ع) ، حضرت عیسی(ع)که از فراق او دلتنگ شده بود، کنار قبر یحیی (ع)آمد و از درگاه خدا خواست تا یحیی(ع)را زنده کند.
دعایش به اجابت رسید، یحیی(ع)زنده شد و از میان قبر بیرون آمد و به عیسی (ع)گفت:
«از من چه می‎خواهی؟»عیسی (ع)گفت: «اُرید ان تؤبسنی کما کنتُ فی الدنیا؛ می‎خواهم با من انس و الفت بگیری همان گونه که در دنیا با هم مأنوس بودیم.»
یحیی(ع)گفت: «ای عیسی! هنوز از مرارت و سختی مرگ، آرامش نیافته‎ام، می‎خواهی مرا به دنیا برگردانی! تا بار دیگر به سختی مرگ مبتلا شوم.» این را گفت و سپس به قبر خود بازگشت. 

در روایات معراج آمده، پیامبر اسلام فرمود: در شب معراج هنگام سیر در آسمانها، وقتی که به آسمان دوم رسیدم، ناگاه دو مرد شبیه هم را دیدم، به جبرئیل گفتم: اینها کیستند؟ گفت: «دو پسرخاله همدیگر، یحیی و عیسی(ع)هستند.» بر آنها سلام کردم، و آنها بر من سلام کردند، برای آنها از درگاه خدا طلب آمرزش کردم، آنها نیز برای من طلب آمرزش نمودند، و به من گفتند: «مرحباً بالاَخِ الصالح و النبی الصالح؛ آفرین بر برادر شایسته و پیغمبر شایسته.»
از شباهتهای یحیی(ع)با عیسی(ع)این که یحیی(ع)را طاغوت زمانش کشت و سرش را از بدنش جدا کرد. در مورد حضرت مسیح(ع)نیز طاغوتیان زمان می‎خواستند او را به دار آویزان کنند، که اشتباهی رخ داد و شخص دیگری را به جای عیسی(ع)کشتند، و عیسی(ع)به سوی آسمانها صعود نمود.

پیامبری حضرت یحیی (ع)در خردسالی


ادامه مطلب را ببینید

چرا امام موسی کاظم را باب الحوائج میگوییم ؟

IMAGE635060336375552866.jpg

 امام موسی کاظم(ع) به صفات و القاب متعددی در میان مردم شناخته شده هستند که از جمله آن می توان به کاظم، عبد صالح، زین المجتهدین و باب الحوائج اشاره کرد.


گنجی شافعی در وصف امام موسی کاظم(ع) می‌گوید: «او در عراق به درب حوائج به سوی خداوند معروف بود؛ چرا که درخواست کنندگان و متوسلین به سوی او به وسیله کرامات متحیر العقولش حاجت روا می شدند».


این وصف بارها در کتاب اهل سنت نیز آمده است، حتی ابوالفرج اصفهانی نیز به این مضمون اشاره کرده است؛ نکته قابل تأمل در صفات منتسب به امام موسی کاظم (ع) آن است که ایشان در اکثر اوقات شریف زندگی خویش در میان شیعیان و محبین نبوده اند و به خاطر سیاست های خصمانه هارون در شهر بغداد زندگی می کردند که اکثر مردم آنجا یا از مخالفین حضرت بودند یا نسبت به جایگاه و شأن امامت آن حضرت آگاهی نداشتند؛ اما با این حال مردم بغداد نیز امام موسی کاظم(ع) را وصف باب الحوائج می شناختند.


منتسب شدن امام موسی کاظم(ع) در میان اهل سنت نیز به صفت باب الحوائجی نه تنها نشان از کرامات و فضایل حضرت دارد؛ بلکه دلیل واضح و آشکاری است که امام حبل الله است و رابطه بین خدا و مردم است. مردم با چنگ زدن به ریسمان امامت نه تنها مشکلات دنیوی خود حل می کنند، بلکه سبب رستگاری و فلاحت آن‌ها در آخرت نیز می‌شود.


اما سیاست های قدرت طلبانه امویان و عباسیان به علاوه ناآگاهی و کسالت مردم همیشه بستری می شد تا مردم نتوانند از فیوضات امام استفاده کنند و غاصبان اموی و عباسی در این راه از هیچ کوشش فروگذار نمی کردند. اما شهرت و محبوبیت امام موسی کاظم را نیز می‌توان از معجزات امامت آن حضرت دانست که با وجود تمام تبلیغات مسموم به این جایگاه رسیدند.


از جمله اقدامات هارون برای منتسب نشان دادن خود به پیامبر و طرح مسئله جانشینی آن بود که وی ادعای قرابت و خویشاوندی با پیامبر (ص) داشت. وی در مدینه خطاب به پیامبر (ص) در هنگام زیارت می گفت: «سلام بر تو ای رسول خدا؛ پسر عموی من. در مقابل امام موسی کاظم(ع) در زیارت پیامبر خطاب به ایشان می فرمود: سلام بر تو ای رسول الله پدر بزرگوار من».


هارون به امام موسی کاظم (ع) معترض شد و از ایشان سوال کرد «شما فرزند علی(ع) هستید؛ چرا خودتان را فرزند پیامبر عنوان می کنید». امام در پاسخ به هارون آیات 85 و 86 سوره مبارکه انعام را تلاوت کردند «وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عیسى‏ وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ _وَ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمینَ » و فرمودند: «عیسی فرزند مریم بود و اصلا پدری نداشت، اما از طریق مادرش به انبیاء الهی منسوب شده است و خداوند در قرآن این موضوع را ذکر کرده است. بنابراین ما نیز از طریق مادرمان فاطمه زهرا(س) منسوب به پیامبر هستیم و جزو فرزندان پیامبر محسوب می شویم».


هارون با توجه به تمام فشارها و خفقان سیاسی که برای امام ایجاد کرده بود همواره از محبوبیت و جایگاه امام هراس داشت که از جمله آن می توان به مجلس معروفی اشاره کرد که هارون الرشید مردی را طلب کرد که  حضرت موسی ابن جعفر (ع) را در مجلس شرمنده کند یک مرد افسونگرى را براى او آوردند و چون سفره گستردند نیرنگى ساخت با قرصه‏هاى نان که موسی ابن جعفر هر وقت میخواست تکه نانى بردارد از جلو دستش میپرید هارون برای این موضوع خنده و شادى می کرد.


درنگى نشد که امام هفتم سربلند کرد و به صورت شیرى که بر یکى از پرده‏ها بود فرمود اى شیر خدا بگیر دشمن خدا را گوید آن صورت جست و چون بزرگترین درنده آن جادوگر را بلعید هارون و همدستانش غش کردند و چون به هوش آمدند پس از مدتى هارون به امام گفت «به حق خودم بر تو خواهش دارم که از این صورت بخواهى آن مرد را برگرداند» فرمود: «اگر عصاى موسى آنچه را بلعید رد کرد از رشته‏ها و چوب دستى‏هاى جادوگران این صورت هم آنچه بلعیده‏ رد می‌کند».


انحطاط حکومت هارون و پستی آن از رفتار با یک شهروند معمولی حتی نه یک امام معصوم و عالم گرانقدر معلوم است. حقد و کینه هارون نسبت به جایگاه امام را نیز می توان از انتخاب زندان‌بان هایی دانست که وی برای امام موسی کاظم(ع) می‌گمارد. تمام آن‌ها چه از افراد بسیار خشن و چه زنان بدکاره پس از چندی از مریدان امام می شدند و محبت آن بزرگوار چنان در قلب آنان جای می‌گرفت که از پیروان حضرت می شدند.


تمام این اقدامات نابخردانه هارون به سبب آن بود که سعی داشت نور خدا را خاموش کند، از تبعید کردن امام به بغداد عراق تا زیر سوال بردن نسب امام موسی کاظم (ع) با پیامبر و در آخرسر، سبک شمردن ایشان در مجلس مهمانی و در آخر سر انتخاب زندان بان هایی که بر امام سخت بگیرند؛ حتی هارون برای به شهادت رساندن امام مشکل جدی داشت و هیچ کس حاضر به این اقدام نبود.


قرآن در سوره صف آیه 8 چه زیبا حال این گونه افراد را توصیف کرده است که می خواهند نور خدا را با دهان خویش خاموش کنند، اما خدا نور خویش را کامل می کند، هرچند که کافران کراهت داشته باشند «یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون‏» در احادیث اهل بیت آمده است که نور خدا همان ولایت امیرالمومنین است که کافران سعی در خاموش کردن آن دارند و منظور از متم نوره یعنی خداوند تمام گرداننده امامت است و آن را پرورش می دهد تا روز قیامت.

کوروش بزرگ فردی زرتشتی بود یا خیر؟ در دین زرتشت خاکسپاری منهی بوده است ، پس چگونه کوروش فرمان به دفن بدنش در خاک نمود؟ آیا به کوچکترین مساله دینی خود آگاه نبوده است؟

 ١٦ آذر؛ روزی که کورش بزرگ سفارش کرد او را در پاسارگاد به خاک بسپارند.

«کورش بزرگ، بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی، ٧ دسامبر سال ٥٣٩ پیش از میلاد (١٦ آذر) با دیدار از نیایشگاه شهر بابل، از همراهانش خواست که در هرجای جهان که بمیرد، باید کالبد او را به پاسارگاد ببرند و در آن جا به خاک بسپارند. این گفته‌ی کورش در تاریخ به نام «سفارش کورش» نگهداری شده است. کورش با این که زرتشتی بود ، به دین‌ ها و باور های دیگر احترام می‌گذاشت. در همین روز (١٦ آذر) «زروبابل» را به سرنشینی بیش از ٤٠ هزار یهودی، که آنان را از گروگانی بابلی‌ها آزاد کرده بود، برگماشت تا به اورشلیم بازگردند و نیایشگاه‌های ویران شده‌ی آن جا را بازسازی کنند.»  [۱]

بیان نویسنده:

در دین زرتشت چهار عنصر مقدس بودند و هستند و عبارتند از: آب خاک آتش و باد. و برای فردی که این عناصر چهارگانه را آلوده کند مجازات بسیار سختی در کتاب وندیداد برای آن فرد در نظر گرفته شده است. در مورد طریقه دفن در دین زرتشت مواردی وجود داشته و دارد، من جمله دخمه که محوطه در بالای تپه که زرتشتیان فرد متوفی را  در این مکان خوراک پرندگان قرار می دادند و قبرستان وجود نداشت و هر فردی که از جامعه زرتشتیت می مرد به این محل آورده می شد و مراسمات دخمه او انجام می گرفت.

این روش بعد از مدتی جای خود را به دفن مردگان داد و امروزه زرتشتیان تقریبا مراسم دفن مرده خود را مانند مسلمانان انجام می دهند ،که همان خاکسپاری مرده باشد.  و دیگر دخمه ها محلی برای بازدید تبدیل شده است و تعداد بسیاری از آنها نیز کم کم در حال از متروکه شدن هستند.

همه زرتشتیان و برخی از تاریخ دانان قائل به این هستند که کوروش کبیر فردی زرتشتی بوده است هر چند که نامی از اشو زرتشت ،تنها پیامبر بزرگ زرتشتیان در سخنان کوروش کبیر وجود ندارد. گرچه زرتشتی بودن کوروش کبیر در هاله ای ابهام است ولی در صورتی که چنین قولی را قبول کنیم باز هم به مشکل بر می خوریم و آن سفارش کوروش کبیر در مورد نحوه دفن اوست که بیان می دارد که

«در هرجای جهان که بمیرد، باید کالبد او را به پاسارگاد ببرند و در آن جا به خاک بسپارند» که این سخن با یکی از اصلی ترین باور های زرتشتیان که آلوده نکردن چهار عنصر می باشد ، تعارض دارد.

چند سوال در اینجا بوجود می آید که پاسخ آنها نیز روشن می باشد:

- آیا کوروش کبیر براستی فردی زرتشتی بود؟

- چرا کوروش کبیر سفارش به این نمود که بدنش را در خاک قرار دهند ، آیا از اینکه نباید خاک را آلوده کرد ، آگاهی نداشته است؟

- با اینکه زرتشتیان سفارش کوروش بر خاکسپاری بدنش را قبول دارند ، چرا باز هم دم از زرتشتی بودن کوروش می زنند؟

- بنابر سخن کوروش کبیر مبنی بر اینکه بدنش را در خاک قرار دهند ، چرا هیچ فردی در آن زمان به سخن او عمل ننمود و بدن کوروش را بعد از مومیایی در مقبره او در پاسارگاد قرار دادند ، آیا براستی کوروش فردی بزرگ و کبیر بود یا نه؟

خلاصه کلام:

کوروش فردی بود اهل تساهل و تسامح که به تمام عقاید و شرایع ادیان احترام می گذاشته است ، یکی از ادیان در آن زمان زرتشت بوده است. نسبت به کارهای و سخنان و .... از کوروش نمی توان به راحتی زرتشتی بودن کوروش را اثبات کرد و اینکه برخی از افراد که از دین و تاریخ سررشته ای ندارند و کوروش را فردی با ایمان می دانند نیز سخن نادرستی می باشد؛ چون کوروش دین واحدی نداشته است که به آن ایمان داشته باشد و نسبت به کارهایی که انجام داده است بیشتر به فردی پیرو یهودیت شبیه است نه دین زرتشت!!!

پی نوشت :

[۱] سایت امرداد _(برگرفته از: تارنمای انوشیروان کیهانی‌زاده)

«امینه اسلمی» روزنامه‌نگار جوان و مسیحی متعصبی بود که در کنار تحصیل به تبلیغ مسیحیت اشتغال داشت و معتقد بود که اسلام دینی ساختگی و مسلمان‌ها افرادی عقب مانده هستند اما یک اشتباه کامپیوتر دانشگاه، مسیر زندگی او را کاملا تغییر داد

امینه اسلمی

 







داستانی بسیار شگفت از مسلمان شدن یک زن مسیحی

اشتباه کامپیوتر
همه داستان از وقتی شروع شد که برای اولین بار در دانشگاه برای ثبت‌نام از کامپیوتر استفاده کردند. امینه در آن زمان تازه دوران دبیرستان را تمام کرده و به عنوان یک دانش‌آموز بسیار موفق از چندین پیشنهاد بورس تحصیلی برخوردار شده بود. او همزمان با آغاز تحصیل به روزنامه‌نگاری در یک نشریه ایالتی کلرادو می‌پرداخت و در عین حال به خاطر تعصب شدید مذهبی خود به فعالیت‌های تبلیغی مسیحی نیز مشغول بود.

 وی در زندگی خانوادگی خود نیز مشکلی نداشت و همه چیز خیلی عادی پیش می‌رفت تا اینکه هنگام ثبت نام و اخذ واحدهای ترم جدید توسط کامپیوتر یک واحد درسی او به اشتباه ثبت شد و او به دلیل مسافرت به اوکلاهاما با دو هفته تاخیر از موضوع مطلع شد و وقتی با نگرانی و ناراحتی به اداره آموزش دانشگاه مراجعه کرد فهمید که تنها راه باقی‌مانده شرکت در کلاسی است که غالب حاضران آن را مسلمانان عرب تشکیل می‌دهند. او در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بود، از یک طرف از همراهی با عرب‌های مسلمان که آنها را به استهزاء «شتر سوار» می‌نامید به شدت نفرت داشت و از طرف دیگر در صورت انصراف از بورس تحصیلی محروم می‌شد.

 دو شبانه‌روز با ناراحتی و اضطراب فکر کرد و در نهایت کلمات شمرده شوهرش توانست او را قانع کند: «شاید اراده خداوند تو را برای یک ماموریت برگزیده باشد، ‌برو و آنها را به مسیحیت دعوت کن!» و بدین ترتیب او با انگیزه ایجاد تغییر در دانشجویان مسلمان به دانشگاه برگشت. حق با شوهرش بود زیرا خداوند از میان میلیون‌ها نفر امینه را انتخاب کرده بود اما نه برای تغییر دادن بلکه برای تغییر یافتن. 
 

ماموریت تبلیغی!
او کار خود را از همان روزهای نخست شروع کرد و با هر بهانه‌ای به گفت‌وگو با دانشجویان مسلمان می‌پرداخت و از آنها می‌خواست که با تبعیت از مسیح خود را نجات دهند و برای آنها شرح می‌داد که چگونه مسیح خود را فدا کرده تا آنان را نجات دهد. وی می‌گوید: «آنها با احترام و ادب به حرف‌هایم گوش می‌دادند ولی به هیچ وجه در باره تغییر دین خود کوتاه نمی‌آمدند و تسلیم نمی‌شدند، برای همین راه دیگری به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم از طریق کتاب‌های خودشان باطل بودن عقایدشان را ثابت کنم و از یکی از دوستانم خواستم تا یک نسخه قرآن و کتاب‌هایی اسلامی برایم تهیه کند، می‌خواستم به آنها نشان دهم که دینشان باطل است و پیامبرشان فرستاده خدا نیست.»

 وی قرائت قرآن کریم را آغاز کرد و تمام آن را به همراه دو کتابی که دوستش داده بود، خواند و به مرور چنان در مطالعه غرق شد که در فاصله یک سال و نیم ۱۵ کتاب اسلامی را مطالعه کرد ودوباره به قرائت کامل قرآن پرداخت و هر چیزی که به نظر می‌رسید بتواند بهانه‌ای برای ایراد و اشکال باشد، یادداشت می‌کرد اما به مرور دچار تردید و ابهام و پرسش‌های بیشتر می‌شد. بی‌آنکه بخواهد ذهنش با موضوعاتی درگیر شده بود که تصورشان را هم نمی‌کرد.

 آرام آرام تغییراتی در رفتارش پیدا شد، بیشتر فکر می‌کرد و همیشه در حال مطالعه بود، به بارها نمی‌رفت و مشروبات الکلی را کنار گذاشته بود، گوشت خوک نمی‌خورد و سعی می‌کرد در مهمانی‌های مختلط شرکت نکند. این تغییرات طوری بود که شوهرش را به شک و تردید دچار کرد: «شوهرم فکر می‌کرد من با مرد دیگری رابطه دارم زیرا نمی‌توانست بپذیرد که این همه تغییر بدون آن رخ بدهد!» ولی در نهایت شوهرش امیدوار بود آشفتگی فکری همسرش بعد از مدتی پایان یابد. او درباره این مرحله می‌گوید: «خودم اصلا فکر نمی‌کردم با مطالعه اسلام اتفاق خاصی رخ بدهد و حتى سبک زندگی روزمره‌ام تغییر کند و در آن زمان حتى تصورش را هم نمی‌کردم که به زودی با بال‌هایی از آرامش قلبی و ایمان باطنی در آسمان سعادت اعتقاد اسلامی پرواز خواهم کرد.»

 اتفاقات تازه رخ می‌دهد
با وجود همه این تغییرات او همچنان کاملا مسیحی بود تا اینکه یک روز چند نفر مسلمان به سراغش آمدند: «در خانه را که باز کردم دیدم چند نفر مسلمان عرب روبه‌رویم ایستاده‌اند، گفتند: ما انتظار این را داشتیم که شما مسلمان شوید! گفتم: ولی من مسیحی هستم و هیچ تصمیمی برای تغییر دین خود ندارم! با این حال نشستیم به صحبت کردن و هر چه من سؤال کردم آنها با اطمینان و تسلط پاسخ دادند. به هیچ وجه حرف‌های عجیب من درباره قرآن را مسخره نکردند و از انتقادهای تند من به اسلام ناراحت و عصبانی نشدند. آنها می‌گفتند که معرفت، گمشده مؤمن است و سؤال یکی از راه‌های رسیدن به معرفت است. وقتی آنها رفتند احساس می‌کردم دارد در درونم چیزی رخ می‌دهد.»

 بعد از آن، ارتباط او با مسلمان‌ها بیشتر شد و هر بار سؤالات جدیدی می‌پرسید و موضوعات تازه‌ای را مطرح می‌کرد تا روزی که در ۲۱ می‌۱۹۷۷ در مقابل یک روحانی مسلمان این کلمات را بر زبان جاری کرد: «اشهد آن لا إله إلا‌الله و اشهد آن محمدا رسول‌الله.»

 تغییر دین مساله ساده‌ای نیست و کسانی که اسلام را انتخاب می‌کنند معمولا با مشکلات فراوانی روبه‌رو می‌شوند. مسلمان شدن ممکن است به سرعت به طرد شدن از سوی خانواده و دوستان منجر شود یا فشارهای شدیدی برای بازگشتن آنها از عقیده‌شان آغاز شود. معمولا مسلمان شدن مشکلات اقتصادی فراوان هم به دنبال دارد که کمترین آنها از دست دادن شغل و مسکن است. هر چند بعضی از این افراد می‌توانند خانواده و شغل و روابط خود را حفظ کنند ولی چند دهه پیش از این اسلام به شکل گسترده شناخته شده نبود و مخصوصا در مورد زن‌ها مشکلات بسیار شدید‌تری وجود داشت.

 اما با این حال مشکلات و گرفتاری‌هایی که در پی انتخاب اسلام برای امینه به وجود آمد برای کمتر کسی رخ می‌دهد و کمتر کسی می‌تواند در مقابل چنین مشکلاتی مقاومت کند ولیکن او با توکل به خدا و حفظ روحیه مثبت‌اندیشی و امیدواری خود توانست پایداری خود را ثابت کند.

ادامه مطلب را ببینید

مساوی!!؟


زن در معدن زغال سنگ کار میکند تا با مرد مساوی شود.


زن ساعتها به دور از فرزندان کار میکند تا با مرد مساوی شود

 

زن فست فود را جایگزین پخت غذا میکند تا در عدم گذران زمان در آشپزخانه با مرد مساوی شود

 

زن ماشینهای سنگین را در بیابان می راند تا با مرد مساوی شود

 

زن تا دیر وقت بدون ترس در خیابان رفت و آمد میکند تا با مرد مساوی شود

 

زن در مسابقات رالی شرکت می کند تا با مرد مساوی شود

 

زن لباسهای مردانه می پوشد تا با مرد مساوی شود

 

زن برای سهیم شدن در تجارت جهانی نقش مهمی در تبلیغات(البته با بدن نیمه عریان وچهره بزک کرده اش) ایفا میکند تا با مرد مساوی شود


زن به تنهایی با دوستانش به مسافرت میرود تا با مرد مساوی شود


زن زیر بار مسئولیت ازدواج نمیرودتا به ظاهر با مرد مساوی شود


زن ریحانه بودنش را نادیده می انگارد تا با مرد مساوی شود


زن عفاف را دفن میکند وحجاب را رنگ بی رنگی میزند تا با مرد مساوی شود


آری! زن با مرد مساوی است : زن در انسانیت ورعایت تقوا با مرد مساوی است.


یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر وانثی وجعلناکم شعوبا

وقبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر

                                                   (سوره حجرات ایه13)


ای مردم ما شما را از یک مرد وزن افریدیم وشما را تیره ها وقبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید(اینها ملاک امتیاز نیست) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست، خداوند دانا وآگاه است

مرجع عزیز و عالیقدر آیت الله صافی گلپایگانی

سلام علیکم؛

من فاطمه ۲۱ ساله هستم. شما را بارها در مشهد دیده‌ام، و به شما به چشم یک پدر معنوی نگاه می‌کنم. آقا من یک دختر بدحجاب هستم، راستش نمی‌دانم حجاب چیست؟ چرا حجاب بر ما واجب است؟ چرا حجاب ارزش است؟ آیا چادر یک تکه پارچه با ارزش و مقدس است؟ دختر ۹ ساله از چادر چه می‌داند؟ چرا فقط در دین ما چادر و حجاب وجود دارد، یعنی پیامبران دیگر نمی‌دانستند؟!


آیا معنای پوشش، نبودن من در جامعه نیست؟ پس چگونه باید برای جامعه مفید باشم؟چرا ما زنان باید تاوان دل‌های مریض بعضی مردان را بدهیم؟ آیا بهتر نیست حجاب در کشور اختیاری باشد؟ لطفاً مرا نصیحت کنید و به سؤالاتم جواب دهید که من پی‌جوی حقیقتم. منتظر پاسخ شما هستم.



http://asna-alborz.ir/images/docs/000000/n00000693-b.jpg

آیت‌الله صافی گلپایگانی در پاسخ این نامه بیان داشته است:

بسم الله الرحمن الرحیم

علیکم السلام و رحمة الله

دخترم! انشاءالله تعالی تندرست و سعادتمند باشید و اندیشه‌های نیک و درست را در خود پرورش دهید.

نامه شما را خواندم. از بیداری باطن و معنویت پاک و اصالت فطرت شما امیدوار شدم.

ادامه مطلب را ببینید

چندی پیش آیت الله مصباح یزدی رسماً از شکل گیری فراماسونی در کشور در قالب جدید خبر داد و تلنگر فکری به اذهان نخبگان و مردم وارد ساخت. البته ایشان از مدتی پیش در جلسات خصوصی نسبت به وقوع چنین پدیده خطرناکی هشدار می دادند. اکنون پرسش این است که آیا آیت الله مصباح برای چنین ادعایی به سند مهمی دست پیدا کرده اند یا از رگه های فکری این جریان، چنین خطری را احساس و نسبت به شکل گیری مجدد آن هشدار داده اند؟ بی تردید دانشمندان روشن و بصیر از جمله آیت الله مصباح همانند پزشک متخصص و باهوش که از آثار بیماری مثل تب و رنگ چهره به نوع بیماری پی می برند براحتی می توانند از طریق وجود علایم، نوع انحراف را شناسایی و در پی درمان آن بر آیند. کسانی که با مبانی و آموزه های فراماسونری آشنا باشند به هنگام برخورد با سخنان و نوشته های فرد معلوم الحال دولت متوجه می شوند که این گونه حرف ها از سر تصادف نیست بلکه ممکن است طبق برنامه و با محاسبات دقیقی به پیش می رود. ما در این تحلیل ابتدا به اصول و مبانی فراماسون هامی پردازیم و سپس با ذکر بخش هایی از سخنان رحیم مشایی و برخی جریانات با کارکرد مشابه، تطبیق آن را به قضاوت شما خوانندگان محترم وامی گذاریم.


مبانی و مواضع فراماسون ها

۱. اومانیزم و انسان گرایی 

یکی از اصول فراماسونری اومانیزم و انسان گرایی است. از نظر فراماسون ها اصالت با انسان است و باید انسان به جای خدا بنشیند. آن چه باید ما در صدد تحقق آن باشیم خواست و اراده انسان است و بس.

یکی از معروفترین اومانیستهای قرن 14آقای پیکور دلامیراندولا است که در سال 1489توسط پاپ اینوسنت هشتم به عنوان مروج عقاید بدعت گزارانه محکوم گردید. او در کتاب خود «نتیجهگیری فلسفی کابالیست و الهیات» نوشته بود" در جهان چیزی بالاتر از ستایش بشر وجود ندارد." (کتاب:‌ مبانی فراماسونری- مؤلف: یحیی هارون- ص70)

امروزه ماسونها عقاید بدعتگزارانه میراندولا را بسیار بی پرده تر بیان می کنند. به عنوان نمونه، در یک جزوه محلی ماسونی آمده است «جوامع ابتدایی ضعیف بودند و به خاطر این صفت به نیروها و پدیدههای اطرافشان مقام ربوبیت میدادند. اما ماسونری تنها به انسان چنین مقامی میدهد." (همان)

مانلی. پی. هال در کتاب «کلید گمشده فراماسونری» مینویسد: انسان خدایی در حال شکل گیری است و همانگونه که در اسطورههای تمثیلی مصر باستان آمده است، بر روی چرخ کوزه گری، در حال قالبگیری است. هنگامی که نور او به درخشش در میآید تا همه چیز را حفظ کند و ارتقاء بخشد او به تاج سهگانة خدایی دست مییابد و به جماعت اساتید فراماسون، همانهایی که در لباس های آبی و طلایی خود به دنبال تاریکی شب با نور سهگانه لژ ماسونی هستند ملحق می گردد.راه استاد اعظم شدن ( استاد اعظم لژ فراماسونری)این است که اعتقاد به خدا و این حقیقت که انسان بنده اوست کاملا رد شود." ( همان)

جی دی باک در کتاب «فراماسونری اسرارآمیز» " تنها خدایی که فراماسونری قبول دارد انسان است ... بنابراین انسان تنها خدای موجود است." (همان) در همین راستا مجله ماسون ترک طی تحلیلی، فراماسونری را یک دین اومانیست معرفی کرده می نویسد" در واقع فراماسونری یک نوع مذهب است بلکه یک دین اومانیست است و دین جعلی به ستایش انسان سفارش میکند نه خدا. نکته ای که نوشتههای ماسونی بر آن تأکید دارند:

«ما همیشه اذعان میکنیم که بالاترین کمال مطلوب فراماسونری در عقاید اومانیزم قرار دارد. ( همان، به نقل از مجله ماسون ترک) تفکر انسان محور و اومانیستی در فراماسونری به حدی پر رنگ است که آن ها به جای عشق به خدا و کار برای او، عشق به انسان را ترویج می کنندو یحیی هارون در این باره می نویسد " ماسونها اعتقاد دارند همه کارها باید فقط به خاطر انسانیت انجام گیرد نه رضای خدا." سپس با نقل مطلبی از "کتاب لژ ترکیه" می نویسد: «اساس اخلاق ماسونی عشق به انسانیت است و خوب بودن به خاطر خواستهای در آینده، منفعت، پاداش و بهشت، از روی ترس از دیگری، عرف دینی یا سیاسی، نیروهای ناشناخته ماوراء طبیعی ... را کاملا مردود میداند. تنها از خوب بودن به خاطر عشق به خانواده، کشور، انسانها و انسانیت حمایت و تمجید میکند. این یکی از مهمترین اهداف تکامل فراماسونری است. عشق به مردم و خوب بودن بدون انتظار پاداش، رسیدن به این سطح، تحول عظیمی است."( همان، ص 73 ) یحیی هارون در کتاب خود هدف نهایی ماسون ها را تخریب دین و نابودی آن ذکر می کند و اظهار می دارد: "هدف نهایی ماسونری این است که میخواهند دین را به طور کامل تخریب کرده، جهانی اومانیست براساس تقدس انسانیت ایجاد کنند آنها میخواهند نظم نوینی براساس غفلت بنا کنند که در آن مردم خدایی که آن ها را آفریده انکار کنند و به خود مقام ربوبیت بدهند این هدف فلسفه وجودی ماسونری است. نشریه ماسونی آینه این وضعیت را «معبد عقاید» نام نهاده است. (همان ، ص 82)
ادامه مطلب را ببینید

نشانه های فراماسونری در جریان انحرافی( بخش دوم)

درباره شکل گیری فراماسونری و نفوذ آن در جامعه اسلامی ایران، لازم است ابتدا مبانی فراماسونری را به‌خوبی بشناسیم و سپس با نشان دادن کدهایی از جریان شبه ماسونی نفوذی و تطبیق آن بر مبانی ماسون‌ها، این مدعا را ثابت کنیم و سپس در صدد چاره جویی بر آییم. مبانی فراماسونری عبارتند از اومانیسم و انسان گرایی، ناسیونالیزم و ملی گرایی، کثرت گرایی دینی و پلورالیزم، دین زدایی و دین ستیزی. در مطلب قبل درباره اومانیزم و انسان گرایی مطالبی را تقدیم خوانندگان کردیم. در این بخش به باستان‌گرایی که یکی دیگر از مبانی ماسون‌ها است می‌پردازیم.

2. ناسیونالیزم و باستان گرایی 

مهم‌ترین رسالت فراماسون‌ها رهایی بشر از دین است، به طوری که آنان " مهم‌ترین تکلیف لژ بزرگ انگلستان را دین رهایی laisme دانسته‌اند؛ زیرا با قیود مذهبی، اهداف ماسونی هرگز پیش نخواهد رفت" (کتاب صبح، محمد خاتمی، ص22) ماسون‌های انگلیسی با استناد به ماده 17 موافقتنامه سپتامبر 1929 می‌گویند: "در لژها نباید به هیچ وجه راجع به مسایل مذهبی و سیاسی صحبت شود" (همان، ص24) در این راستا فراماسون‌ها به جای دین و ارزش‌های دینی، گرایش‌های قومیتی و ملی گرایانه می‌نشانند تا بتوانند تا حدودی خلأ دین را برای اعضای خود جبران کنند. دکتر موسی حقانی، نویسنده و محقق ارجمند، در کتاب خود بر این نکته تاکید می‌کند که " ترویج ناسیونالیزم مبتنی برعصمت (شوونیسم) در کنار مذهب‌زدایی و غرب گرایی از دیگر اقدامات ماسون‌ها بود.احیای باستان‌گرایی و تاریخ پیش از اسلام هدف مشترک وزارت مستعمرات بریتانیا و سازمان فراماسونری در ایران و سایر کشورهای اسلامی بود. 


این حرکت در تاریخ معاصر از آخوندزاده، ملکم خان، آقاخان کرمانی و... آغاز شد و دیگر فراماسون‌ها نظیر فروغی و پیرنیا آن را پی گرفتند. هدف این جریان معرفی اسلام به‌عنوان عاملی مخرب در تاریخ ایران و عنوان نمودن این مطلب بود که تاریخ ایران پیش از اسلام، درخشان تر از ایران بعد از اسلام است. برای اثبات این فرضیه موهوم تاریخی، تمام قلم‌ها به کار افتاد و آثاری نظیر کتاب‌نامه خسروان اثر جلال‌الدین میرزا از شاگردان ملکم و آخوندزاده که در تمجید پادشاه ایران پیش از اسلام و به فارسی سره نوشته شده بود، نمایشنامه عشق و مردانگی اثر ابوالحسن فروغی که در تمجید ایران باستان به رشته تحریر درآمده بود. از پرویز تا چنگیز اثر تقی زاده، ایران باستان حسین پیرنیا، فرهنگ پهلوی اثر پرویز ناقل خانلری و... به رشته تحریر درآمد. 

وجه مشترک تمامی این آثار، بزرگنمایی آثار حکومت‌های پیش از اسلام، در ایران می‌باشد و تأسف خوردن بر سقوط دولت ساسانی به دست مسلمین. حکومت پهلوی که اساس آن را فراماسون‌ها پی‌ریزی کرده بودند، نیز دقیقاً در همین راستا حرکت می‌کرد. با نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، وی قذاق بی‌سواد و قلدری را در حد و ردیف شاهان ساسانی و هخامنشی قرار داد. بعد از آن تمام شعرا و نویسندگان وابسته، پهلوی را وارث تاج و تخت کیان معرفی کردند و نشریات مختلف به ترویج این امر پرداختند و مقالات متعددی در خصوص مهرپرستی و زردشتی گری توسط اعضای لژ مهر و دیگر نویسندگان آن نوشته می‌شد....این روند نه تنها در جامعه بلکه در لژها نیز به نحو شدیدی دنبال می‌شد.(تاریخ تحولات سیاسی ایران، موسی حقانی و موسی نجفی، به نقل از مجله مهر، سال اول، شماره اول ص3 و شماره 12 7) 

جریان فراماسونری ابتدا بر ارزش‌های ملی گرایانه آب و خاک و خون و نژاد و باستان گرایی تاکید می‌ورزد ولی در این مرحله توقف نمی‌کند؛ زیرا هدف آن‌ها بسی بالاتر از ناسیونالیزم و ملی گرایی کشوری و منطقه‌ای است و چه بسا در دراز مدت همین ملی‌گرایی افراطی محلی و منطقه‌ای نیز موی دماغ آن‌ها گردد. از این رو با طرح تفسیر جدیدی از ناسیونالیزم سعی می‌کنند آن را به میدانی سوق دهند که با فرهنگ پذیری غربی و ذوب شدن در فرهنگ واحد جهانی که همان فرهنگ فراماسونری و به عبارت دیگر همان اومانیزم و انسان گرایی به جای خداگرایی است سازگار باشد. 

ادامــــه مطـــــــــلب را ببینــید

http://media.isna.ir/content/139202150092.jpg/3

شیخ "حسن بن فرحان المالکی" از علمای اهل سنت جهان عرب پس از هتک حرمت قبر صحابی جلیل القدر "حجر بن عدی" از سوی تروریست‌های سوریه،‌ با انتشار مطلبی به بررسی دقیق ریشه نبش قبر صحابه پرداخت.

 وی در مطلب خود "معاویة بن أبی سفیان" را اولین کسی در تاریخ معرفی کرد که قبر صحابه را نبش کرده بود و در واقع این اقدام زشت و حرام را سنت‌گذاری کرده است.

شیخ المالکی می‌افزاید: در کتب حدیث این ادعای بنده ثابت شده است. برای نمونه در کتاب "الجهاد لابن المبارک" جلد 1 / صفحه 84 آمده که معاویه اولین فردی بوده که در تاریخ اسلام نبش قبر کرده است.

این چهره سرشناس اهل سنت در ادامه افزود:‌ در کتاب "شرح الصدور" نوشته سیوطی در جلد 1 / صفحه 309 نیز روایت دیگر مشابهی آمده و در کتاب "عیون الأخبار" تألیف "ابن قتیبه" در جلد 1/ صفحه 255 نیز روایتی در این باره نقل شده است.

نبش قبر حضرت حمزه سلام الله علیها به دستور معاویه از جمله آن است.

محمد بن سعد در الطبقات الکبری می‌نویسد:

أَخْبَرَنَا شِهَابُ بْنُ عَبَّادٍ الْعَبْدِیُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ وَرْدٍ، عَنِ الزُّبَیْرِ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: " لَمَّا أَرَادَ مُعَاوِیَةُ أَنْ یُجْرِیَ عَیْنَهُ الَّتِی بِأُحُدٍ کَتَبُوا إِلَیْهِ: إِنَّا لا نَسْتَطِیعُ أَنْ نُجْرِیَهَا إِلا عَلَی قُبُورِ الشُّهَدَاءِ "، قَالَ: " فَکَتَبَ: انْبُشُوهُمْ "، قَالَ: " فَرَأَیْتُهُمْ یُحْمَلُونَ عَلَی أَعْنَاقِ الرِّجَالِ کَأَنَّهُمْ قَوْمٌ نِیَامٌ، وَأَصَابَتِ الْمِسْحَاةُ طَرَفَ رِجْلِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَانْبَعَثَتْ دَمًا" (الطبقات الکبری ، ج 3، ص 10)

جابر بن عبد الله گوید: هنگامی که معاویه قصد کرد تا نهر خود را که در احد قرار داشت، جاری کند، عاملانش به او نامه نوشتند: این کار ممکن نیست؛ مگر این که آن را از روی قبور شهدا جاری کنیم. معاویه در جواب نوشت: قبور را نبش کنید (بشکافید). راوی گوید: دیدم مردم از سر و کول همدیگر بالا می‌رفتند (تا برای نبش قبر سبقت بگیرند) انگار که مردم در خواب بودند. در هنگام نبش قبر، کلنگی به پای حضرت حمزه سلام الله علیه اصابت کرد و خون از آن جاری شد.

بررسی اعتقاد اهل سنت به ظهور مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه

بقیةالله العظم

اعتقاد به ظهور مصلح آخرالزمان که نامش «مهدى» و از اولاد پیامبر اسلام است، مورد اتّفاق همه ى فرقه هاى اسلامى است. صاحب کتاب عون المعبود (شرح کتاب سنن ابى داوود) مى نویسد:
بدان که در طول اعصار، مشهور بین همه ى اهل اسلام، این است که حتماً، در آخرالزمان، مردى از اهل بیت(علیهم السلام) ظهور مى کند که دین را یارى، و عدل را آشکار مى کند... نامش، مهدى است و عیسى، بعد از مهدى یا هم زمان با مهدى، نزول، و او را در کشتن دجال یارى، و در نماز به او اقتدا مى کند.
احادیث مربوط به مهدى(علیه السلام) را عدّه اى از بزرگان آورده اند، از آن جمله است، ابوداوود، ترمذى، ابن ماجه، بزار، حاکم، طبرانى، ابویعلى. سند این احادیث، برخى، صحیح و برخى دیگر، حسن و یا ضعیف است.[1]
یکى دیگر از علماى اهل سنّت مى نویسد:
روایات فراوانى درباره ى مهدى(علیه السلام) وارد شده به حدّى که به حدّ تواتر مى رسد. این امر، در میان علماى اهل سنّت شیوع دارد، به گونه اى که از جمله معتقدات آنان به شمار مى آید. این احادیث به طرق گوناگون و متعدّد، از صحابه و بعد از آنان، از تابعان، نقل شده است، به گونه اى که مجموع آن ها، مفید علم قطعى است. به همین دلیل، ایمان به ظهور مهدى، واجب است، همان گونه اى که این وجوب، در نزد اهل علم ثابت بوده و در عقائد اهل سنت و جماعت، مدوّن شده است.[2]
ابن کثیر نیز در البدایة و النهایة مى گوید:
مهدى، در آخرالزمان مى آید و زمین را پر از عدل و قسط مى کند، همان گونه که پر از جور و ظلم شده است. ما، احادیث مربوط به مهدى را در جلد جداگانه اى گرد آوردیم، همان گونه که ابوداوود در سنن خود، کتاب جداگانه اى را به آن اختصاص داده است.[3]
از این مطالب که از بزرگان اهل سنّت نقل شد، معلوم مى شود که مسئله ى مهدویّت و اعتقاد به ظهور مهدى(علیه السلام) جزء عقاید ثابت اهل سنّت و جماعت است و احادیث مربوط به ظهور آن حضرت، در میان آنان، به حدّ تواتر رسیده است.
کتاب هاى متعدّد و متنوعى درباره ى ظهور آن حضرت از سوى علماى اهل سنّت تألیف شده است به گونه اى که شیخ محمّد ایروانى در کتاب الإمام المهدی مى نویسد:
اهل سنّت، کتاب هاى متعدّدى در گردآورى روایات مربوط به امام مهدى(علیه السلام) و این که در آخرالزمان شخصى به اسم مهدى ظهور خواهد کرد، نوشته اند. تا حدّى که من اطلاع دارم، اهل سنّت، بیش از سى کتاب در این باره تألیف کرده اند.[4]

ادامه مطلب را ببینید