بسم الله الرحمن الرحیم
فقط نگذارید حرف امام زمین بماند. همین!
و السلام
در روز پدر
به عشق مهربان ترین پدر دلم می تپد
یا علی
در روز پدر
برای آمدن پدر بی قرارم
اللهم عجل فرجه
در روز پدر
برای پدر مظلومم دلم میسوزد
لبیک یا خامنه ای
در روز پدر
دلم برای پدران شجاع و فداگار تنگ شده است
شهدای عزیز فتح خرمشهر و ...
به بهانه سی امین سالگرد شهادت سردار شهید محمد بروجردی
روستا پر از ضدانقلاب و مردمی بود که روستایشان پایگاه ضدانقلاب شده بود و حالا به خاطر اختلافی که با بعضی از آنها پیدا کرده بودند، میخواستند به خیل پیشمرگان بپیوندند.
سردار شهید «محمد بروجردی» به سال 1333 در روستای «دره گرگ» از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد؛ وی در دوران انقلاب اقداماتی از جمله مبارزه جدی و عملی علیه حضور آمریکا در کشور، خلع سلاح قرارگاه پلیس، حضور در عملیات نظامی 15 خرداد 1357، انفجار در نیروگاه برق و کاخ جوانان منطقه شوش، خلع سلاح کلانتری 14 در میدان خراسان و شرکت در آزادسازی پادگان جمشیدیه و رادیو تلویزیون را انجام داد.
شهید بروجردی در رابطه با اکثر این حرکت های انقلابی، مسئولیت شناسایی، جمعآوری اطلاعات و طرحریزی عملیات را به عهده داشت و در آخرین عملیات از ناحیه پا مجروح شد.
نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که عوامل داخلی ابرقدرتها، فتنه و آشوب را در مناطق کردنشین به راه انداختند، با فرمان تاریخی حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر مقابله و سرکوب ضدانقلاب، عازم پاوه شد؛ حضور آن شهید در کردستان (که تا آخرین لحظات حیاتش ادامه داشت) منشأ خیرات و برکات زیادی شد. پس از تصویب طرح تشکیل سازمان پیشمرگان کُرد مسلمان، مسئولیت این کار به میرزا محمد سپرده شد.
اقدامات مؤثر این تشکیلات در کردستان، سازماندهی ضدانقلاب و نقشههای اجنبیپرستان را برهم زد و آرزوی ایجاد اسرائیل دوم در کردستان را در دل آمریکا و ایادیش دفن کرد و سرانجام این مسبح کردستان، در تاریخ اول خرداد 1362 در حالی که با عدهای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حرکت میکردند بر اثر انفجار مین به شهادت رسید.
در سیامین سالگرد شهادت سردار شهید «محمد بروجردی» روایتی از همرزم این شهید را میخوانیم:
در جوانرود، منطقهای بود به نام «زلان» که تا «قلقله» حدود 30 کیلومتر. تمام آن در دست ضدانقلابیها بود. یکی از اهالی منطقه آمده بود و دنبال مسئولی میگشت و حرفی برای گفتن داشت و میگفت: «خیلی از مردم منطقه حاضر شدهاند که پیشمرگ مسلمان شوند، حاضرند که با مسئولان صحبت کنند».
بروجردی فوراً چند نفر را برداشت و همراه او شد؛ با آن که منطقه خیلی خطرناک و در اختیار ضدانقلاب بود، بیهیچ امکانات نظامی و تنها با یک کُلت معمولی به آنجا رفت تا پای صحبت مردم بنشیند...
روستا پر از ضدانقلاب و مردمی بود که روستایشان پایگاه ضدانقلاب شده بود و حالا به خاطر اختلافی که با بعضی از آنها پیدا کرده بودند، میخواستند به خیل پیشمرگان بپیوندند.
شهید بروجردی با سلاح عقیده و منطق وارد روستا شد؛ همه روستائیان و ضدانقلاب دهانشان از شگفتی باز مانده بود.
ـ عجب آدمی! نگاش کن! چه جوری اومده.
ـ چه دلی داره، نه اسلحهای نه چیزی...
حس اعتماد شهید بروجردی به مردم مسلمان کُرد، آنان را بر این باور رساند که او برای جنگیدن به کردستان نیامده است؛ به همین خاطر اکثر مردم با اولین برخورد سلاح بر زمین گذاشته و تسلیم شدند.
سخنرانی منتشر نشده ی شهیدهمت در جمع رزمندگان لشکر 27 محمد
رسول الله (ص) در خاتمه ی عملیات والفجر:
در عملیات والفجر چهار، سرداران بزرگی را از دست دادیم. و بسیجیان گمنامی
که ما قادر به شناختشان نبودیم و فقط خدا توانست آنان را درک کند. این شهادتها
بایستی ما را در ادامه راه مصرتر و پافشرده تر کند.همه شما عزیزان معتقد به این
مطلب هستید که جهاد یکی از درهای بهشت است و قشنگ تر، مأنوس تر و زیباتر
از کلمه شهادت، در تاریخ نداریم. به همین مناسب است که وقتی به کلمه شهید
می رسیم، می بینیم که در روز قیامت و زمان بازخواست، خداوند چه احترامی بر
شهید می گذارد. بنابر روایات اولین قطره ی خون که بر زمین چکیده می شود،
تمامی گناهانش بخشیده می شود.
در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی کوپتر
دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می کردند
علت را پرسیدم ، گفتند: وقت نماز است
و همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا
تا نمازمان را اول وقت بخوانیم
خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست
اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم
شهید صیاد گفتند: هیچ اشکالی ندارد!
ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم
خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست
با آب قمقمه ای که داشتند وضو گرفتیم
و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم...
... وقتی طلبه های شیراز از آیت الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند
ایشان فرمودند: بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید
اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا را دارید و هم آخرت را...
چند روز بعد به همراه تعدادی از فرماندهان و همرزمانم جهت پاره ای از
گزارش های منطقة غرب به تهران رفتم . من همیشه در این گونه جلسات با تعدادی
از فرماندهان منطقه و به خصوص بچه های سپاه شرکت می کردم . آن روز شهید
محمد بروجردی ، شهید ناصرکاظمی و چند نفر دیگر هم در جلسه شرکت کرده بودند .
مشاوران بنی صدر (رییس جمهور وقت) شروع به بدگویی دربارة قرارگاه عملیاتی
غرب کردند . گزارش همة آن ها سر تا پا دروغ بود . با حرف های دروغی که می
زدند ، کنترل از دست ما خارج می شد . بنی صدر به گفته های مشاورانش خیلی
اهمیت می داد . متأسفانه به حرف بچه های سپاه هم گوش نمی کرد و بی اعتنا
بود . دلم از جلسه خون شده بود . حرف های مشاوران بنی صدر بد جوری ناراحتم
کرده بود . آنان را آن قدر پست می دانستم که نمی توانستم در برابرشان دفاعی
کنم . از همان جا بود که همة امیدم از بنی صدر (به عنوان رییس جمهوری) قطع
شد . آن روز در آنجا جمله ای گفتم که بعد ها میان مسئولان مملکتی دهان به
دهان گشت و معروف شد . اول دعای امام زمان (عج) را خواندم . سپس گفتم :
آقای رییس جمهور ! خیلی عذر می خواهم که این صحبت را میکنم . در جلسه ای
به این مهمی که برای حفظ امنیت نظام جمهوری اسلامی تشکیل شده است ، یک بسم
الله و یک آیة قرآن خوانده نشد . من آنقدر این جلسه را ناپاک و آلوده می
بینم که احساس می کنم وجود خودم نیز از این جلسه آلوده می شود . چاره ای
ندارم جز اینکه یک راست از این جا به قم بروم و با زیارت آنجا احساس کنم که
تزکیه و پاک شده ام . همة اینها بهانه بود تا فرمانده ی منطقة غرب را از
من بگیرند و درست در شب بیست و نهم شهریور 1359 ( یک شب قبل از آغاز رسمی
جنگ ایران از طرف بعث عراق ) به دستور آقای بنی صدر من از سمت خود ، برکنار
شدم .
می خواست برگرده جبهه، بهش گفتم:
پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند
چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست…
… وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد...
خواستم بهش اعتراض کنم که گفت:
این همه بی نماز هست! اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند.
دیگه حرفی برا گفتن نداشتم خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد
شهدا در روز مادر چه هدیهای میدادند؟
* پارچه چادری
سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد.
حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد، دوستم کنارم ایستاد و گفت:
این مرد برای تو شوهر نمی شود!
متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟
گفت: کسی که این قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقید باشد
جایش توی این دنیا نیست.
شهید حسین دولتی ... یادش گرامی باد