نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

مشخصات بلاگ
نــــــــــور

" سَلامٌ عَلَی إل یاسِین "

منتظر مأیوس نیست. منتظر از درد هجر میسوزد

اما بشوق وصال سر زنده و امیدوار است .

انتظار یعنی امید به فردا

فردای وصال ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱۲ مطلب با موضوع «ایام الله :: مذهبی» ثبت شده است


پایان ماه روضه شده غم گرفته ام 



هیئت تمام گشته و ماتم گرفته ام


بعد از دو ماه گرفت صدا های ذاکران


تازه دلم شکسته شده دم گرفته ام


بعد از دو ماه که در مطبت هستم ای طبیب


از درد عشق گفتم و مرهم گرفته ام
 

مرهم برای درد دلم اشک روضه بود


اینگونه بوده اشک دمادم گرفته ام
 

شبها چقدر گم شده ام بین کوچه ها


وقتی سراغ هیئت و پرچم گرفته ام

 
از مادرت بپرس ، نوکریم را قبول کرد ؟


آیا برات کرببـــــــــــــلا هم گرفته ام ؟

 

افسوس می خورم که زخیرات سفره ات


از دست مهر مادرتان کم گرفته ام

 

دلتنگ می شوم به خدا بر محرمت


خرده مگیریم زچه ماتم گرفته ام

 
ای روضه خوان ادامه بده اشک و آه را


شعر وداع نه ..... شور محرم گرفته ام



از مدینه تا خراسان شتربان امام بود.

مردی از روستاهای اصفهان. سنی مذهب. به خراسان که رسیدند امام کرایه شان را داد.

رو کرد به امام و عرضه داشت :

"پسرپیامبر ! دست خطی بدهید برا ی تبرک با خودم ببرم اصفهان ."

امام برایش نوشتند:

"دوست آل محمد باش ،هر چند خطاکار باشی.

دوستان و شیعیان ما را دوست بدار هر چند آنها هم خطا کار باشند."




نگو ،

" ســی هــزار #کــوفــی "،

#کربلا آمدند ،

"#حــسیـــن " را بکشند!!

" کــوفــی " که می گویی ،

دور " #خــودم " و " #خــودت " را

" #خــط-قــرمـزی " می کشی!!

بگو : " سی هزار #گنـــه-کــار "!!

آن وقت ،

مـــا هم

تـــا "#تــرک-گــنـاه " نکرده باشیم،

در این "دایـــره " #هــستــیم....!!





«یا باب‏ الحوائج»

می‏گویم: یا باب ‏الحوائج و در قنوتم یک آسمان التجا گل می‏کند.
کیستی ای روح نیایش، نیاز حاجتمندان، سبب ساز رحمت واسعه الهی.
کیستی تو که می‏شود با التجای به تو، تمام نابسامانی‏ها را سامان بخشید، تمام دردها را درمان کرد و تمام غصه‏ها را از دل زدود؟ کیستی تو ای روح نماز که حتی دشمنت به خاکساری نیایشت غبطه می‏خورد؟ حضور آسمانی تو را چه کسی می‏تواند انکار کند؛ حتی در زندان، حتی در تنگنای تمام «سیاه‏ چال‏ها»؟!
بریده باد دستی که زنجیر را به ملازمت پاهایت برگزید!
آخر چگونه می‏شود مفهوم ناب آزادی و آزادگی را به بند کشید؟
مولا، شگفتا از صبر تو؛ صبر مقابل سیه‏کارترین ستمگران روزگار، صبر مقابل تمام ناروایی‏های زندان و زندانیان! بریده باد دستی که تازیانه بر پیکر کبریایی‏ات نواخت! بریده باد دستی که با زهر خنده نگاهش، سمّ هستی سوز حسادت را به جام جان تو ریخت!
مولا جان، ای اسطوره شکیبایی! ما رابه التجای تو نیازی است که در طول زندگی بدان محتاجیم و خداوند دعای تو را بهانه اجابت بی‏واسطه کرده است.
ای باب رحمت و اجابت! چگونه می‏شود در عین درماندگی از یاد تو غافل شد؟
اینک، این غروب غمبار شهادت توست که آسمان «کاظمین» را فرا گرفته است؛ غروبی که یادآور روزهای تاریک زندان است؛ روزهای تلخ تازیانه و خشم، روزهای سرشار از خلوت غریبانه مناجات‏هایت.
مولا جان، چگونه می‏توانم عبادت‏هایت را بسرایم؛ ولی برای زخم‏های غریبانه‏ات سکوت کنم؟
چگونه می‏توانم به شکیبایی بی‏نظیر بیاندیشم؛ ولی به شکنجه دژخیمان توجه نکنم؟
چه نامرد مردمانی بودند، آنان که شمع وجودت را خاموش می‏خواستند!
چه وارونه اندیشانی که وجود آسمانی‏ات، تاب تماشا از آنان گرفته بود.
مولا، ای خورشید فرو نشسته در محاق زندان‏ها! امروز دل ما تنها به اندوه نشسته است که شمع جان به یاد روزهای بی‏ چراغت، سوزان و اشک غم به یاد ناله‏ هایت فروزان است.
سلام بر تو، در همه حال!
سلام بر تو در همه روز!
سلام بر تو و شکیبایی ‏ات در زندان‏های تاریک هارون!

ما و دریای کرمت یا باب‏ الحوائج!



امشب شب جانسوز عاشوراست ...

 

امشب شبی است که امام به یاران اذن میدهد هر کس میخواهد با استفاده از تاریکی شب برود اما کسی نمیرود ...

امشب در خیمه ها غوغاست ... تیز کردن شمشیرها آماده کردن زره ها وداع دلدادگی ...

امشب از خیمه ها دری به ملکوت باز شده است ... ترنم نماز شب ، تلاوت قرآن ، مناجات ، ذکر و دعا به گوش میرسد ...

امشب اباعبدالله الحسین (ع) خار و خاشاک اطراف خیمه ها را جمع میکند تا فردا بچه ها راه فراری داشته باشند ...

امشب علی اصغـــــر آرام در آغوش رباب آرمیده و رقیـــه نگران فردای برادر است ...

امشب سکینه آرامش ندارد . بیقرار و بی تاب بیم وقوع فردا را دارد ...

امشب قاسم نو رستـــه از عمو در مورد شهادتش می پرسد و الموت عندی احلی من العسل را در تاریخ ثبت میکند ...

امشب زینب دل آشفته به اطراف خیمه ها میگردد . در نیمه شب دو جلسه برقرار است :

در یک جلسه قمر بنی هاشم جوانان هاشمی را ترغیب میکنند تا آنان هستند کسی مقدم بر آنان به میدان نرود

و در جلسه دیگران حبیب بن مظاهر به یاران میگوید مبادا تا ما هستیم یکی از مهمانمان بنی هاشم به میدان برود

و زینب دلش قدری آرام می شود ...

امشب یاران حسین جای خود را در بهشت می بینند ...

امشب نماز شب و تلاوت قرآن حال دیگری دارد ...

امشب شب تصمیم سرنوشت ساز است نه برای یک عمر که برای یک تاریخ ...

امشب شب عشق و دلدادگی است ... شبی که فردایش سخت ترین امتحان برگزار می شود ...

امشب شب عاشوراست ...

و امشب بیش از هر شب دیگری مهــــدی فاطــمه اشک و خون از دیده می گرید ...

امشب باید گفت : بقیـــــة الله آجرک  الله فی مصیبة جدک الحســــین



 دوبیتی تاسوعا و عاشورا

مسیج دوبیتی تاسوعا و عاشورا - www.TakPayamak.com

نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو / عشق دیریست که در پیچ و خم عباس است
هر چه داریم همه از کرَم عباس است / خلقت جنت حق لطف کرم عباس است

 

تقدیر در شمشیر پیمان های عاشورا ست / هنگامه ای از خون، بیابان های عاشورا ست
تفسیر چرخش های سر ، بر سجده گاه عشق / رقص نماز ظهر ِ چوگان های عاشورا ست.

 

از علقمه آمدی بگو یاس کجاست / گلواژه عشق و شور و احساس کجاست
دستت به کمر گرفته ای لب بگشا / بابا تو بگو ! عمویم عباس کجاست ؟

امام حسین (ع)

حسین (ع ) و پیامبر (ص )
از ولادت حسین بن علی (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفی که پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز می داشت ، به بزرگواری  و مقام شامخ پیشوای سوم آگاه شدند. سلمان فارسی می گوید: دیدم که رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوی  خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانی ، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستی ، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهای خدایی که نه نفرند و خاتم ایشان ، (8) قائم ایشان (امام زمان "عج ") می باشد.
انس بن مالک روایت می کند: وقتی از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست می داری ، فرمود:
بارها رسول گرامی حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه می فشرد و (9) حسن و حسین را، (10) آنان را می بویید و می بوسید. ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است ، در عین حال اعتراف می کند که : "رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانه های  خویش نشانده بود و به سوی ما می آمد، وقتی به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست (11) داشته ، و هر که با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی نموده است .
عالی ترین ، صمیمی ترین و گویاترین رابطه معنوی و ملکوتی بین پیامبر و حسین را می توان در این جمله رسول گرامی  اسلام (ص ) خواند که فرمود: "حسین از من و من از (12) حسینم

حسین (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپری شد، و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقای پروردگار شتافت ، مدت سی سال با پدر زیست . پدری که جز به انصاف حکم نکرد، و جز به طهارت و بندگی  نگذرانید، جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت . پدری که در زمان حکومتش لحظه ای او را آرام نگذاشتند،همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند. در تمام این مدت ، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد، و در چند سالی که حضرت علی (ع ) متصدی خلافت ظاهری شد، حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامی ، مانند یک سرباز فداکار همچون برادر بزرگوارش می کوشید، و در جنگهای  "جمل "، "صفین " و "نهروان " شرکت و به این ترتیب ، از پدرش امیرالمؤمنین (ع ) و دین خدا حمایت کرد و (13) داشت . حتی گاهی در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می کرد.
در زمان حکومت عمر، امام حسین (ع ) وارد مسجد شد، خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن می گفت . بلادرنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: "از منبر (14) پدرم فرود آی ....


امام حسین (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت علی (ع )، به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع )مامت و رهبری شیعیان به حسن بن علی (ع )، فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع )، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) که دست پرورد وحی محمدی و ولایت علوی بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتی بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ ، امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتیها را تحمل نماید، امام حسین (ع ) شریک رنجهای برادر بود و چون می دانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین معاویه ، در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویی  نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود، امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوی  معاویه بشکند و سزای ناهنجاریش را به کنارش بگذارد، ولی امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشی فراخواند، امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت ، آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه (15) برآمد، و با بیانی رسا و کوبنده خاموشش ساخت .


امام حسین (ع ) در زمان معاویه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن علی (ع ) امامت و رهبری شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبری جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام ، بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده ، سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامی  و قوانین خداوند است ، و از این حکومت پوشالی مخرب به سختی رنج می برد، ولی نمی توانست دستی فراز آورد و قدرتی فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامی پایین بکشد، چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعی مشابه او داشت .
امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگی قدرت بپردازد، پیش از هر جنبش و حرکت مفیدی به قتلش می رساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پیشه ساخت که اگر برمی خاست ، پیش از اقدام به دسیسه کشته می شد، و از این کشته شدن هیچ نتیجه ای گرفته نمی شد.
بنابراین تا معاویه زنده بود، چون برادر زیست و علم مخالفتهای بزرگ نیفراخت ، جز آن که گاهی محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم را به آینده نزدیک امیدوار می ساخت که اقدام مؤثری خواهد نمود. و در تمام طول مدتی  که معاویه از مردم برای ولایت عهدی یزید، بیعت می گرفت ، حسین به شدت با او مخالفت کرد، و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولی عهدی او را نپذیرفت و حتی گاهی  (16) سخنانی  تند به معاویه گفت و یا نامه ای کوبنده برای او نوشت .
معاویه هم در بیعت گرفتن برای یزید، به او اصراری نکرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت ...

منبع : موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عج)
ســـــــاقی عشـــق



سبکباران به سوی کربلا بستند محمل ها
در آن وادی پر خوف و خطر کردند منزل ها

جوانان بنی هاشم به پا کردند محفل ها
چه محفل کز محبت تار و پودش رشته ی دل ها

زدند آسان و لیکن عاقبت افتاد مشکل ها

شترها زیر بار عشق با وجد و طرب واله
روان بودند در خار مغیلان چون گل و لاله

زنان در محمل عصمت روان از دیدگان ناله
بگرد بانوان نور رسالت حاجب و هاله

فرو بردند سر خورشید و مه در برج و محمل ها

سپاه شاه مظلومان بسوی کربلا عازم
سپهسالار اردو ؛ شمس دین ؛ ماه بنی هاشم

سوار توسن اجلال با وجه حسن قاسم
علی اکبر بذکر یا قدیر و قادر و قائم

که ما رفتیم سوی دوست بشتابید مایل ها

علی اصغر به خواب ناز روی دامن مادر
نگاه مادر مظلومه اش بر صورت اصغر

سکینه بنگرد بر قدر و بالای علی اکبر
رقیه بی خبر از زجر راه و خشت زیر سر

جوانان می روند با پای خود بر سوی قاتل ها

نهنگ قلزم قهر خدا عباس نام آور
غضنفر خسرو گردان حشم فرمانده لشگر

علم افراشته جولان دهد در میمن و میسر
ز سقایی برد ارث البته از ساقی کوثر

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناول ها

مسلمانان کوفه شاه را کردند مهمانی
و لیکن کافران دارند ننگ از این مسلمانی

نوشته نامه ها آن فرقه ی بدتر ز نصرانی
نمی دانم چه بنوشتند خود نا گفته می دانی

هم آن هایی که می کردند قرآن را حمایل ها

رسید اردو به دشت کربلا شهر حسین آباد
حسین آباد بود آن سرزمین از اول ایجاد

عزیز حضرت باری در آن جا بارها بگشاد
برای نصرت دین اهل عالم را ندا در داد

به جان و دل بلی گفتند کوشیدند از دل ها

شه ملک امانت فیض بخش مومن و کافر
نشسته بر سریر معدلت با صولت حیدر

به پا نعلین شیث ، عمامه ختم رسل بر سر
عصای موسوی در کف ، ردای احمدی در بر

همان که حب و بغضش امتحان حق و باطل ها

صبا عنبر فشان میکن گلستان شهادت را
که شاه دین دهد خون از گلو نخل رسالت را

به پایان می رساند حضرتش کار شفاعت را
بزن " ساعی " به چوگان عمل گوی سعادت را

که همچو شمع می سوزند و می گریند ناقل ها

مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود می‌بیند. کاروانی متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباس‌های بلند مشکی پوشیده‌اند، به گردنشان صلیب آویخته‌اند، کلاه‌های جواهرنشان بر سر گذاشته‌اند، زنجیرهای طلا به کمر بسته‌اند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباس‌های خود نصب کرده‌اند.
وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد می‌شوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه می‌کنند. اما پیامبر بی‌اعتنا از کنار آنان می‌گذرد و از مسجد بیرون می‌رود هم هیأت میهمانان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی می‌شوند. مسلمانان تا کنون ندیده‌اند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بی‌توجهی کند به همین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی علت بی‌اعتنایی پیامبر را سؤال می‌کند، هیچ کدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمی‌کنند.
تنها راهی که به نظر می‌رسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت علی بپرسند، چرا که او نزدیک‌ترین فرد به پیامبر و آگاه‌ترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به دست علی حل می‌شود. پاسخ او این است که:

«پیامبر با تجملات و تشریفات، میانه‌ای ندارند؛ اگر می‌خواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فروبگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشان برسید.»
این رفتار پیامبر، هیأت میهمان را به یاد پیامبرشان، حضرت مسیحی می‌اندازد که خود با نهایت سادگی می‌زیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگی سفارش می‌کرد.
آنان از این که می‌بینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفته‌اند، احساس شرمساری می‌کنند. میهمانان مسیحی وقتی جواهرات و تجملات خود را کنار می‌گذارند و با هیأتی ساده وارد مسجد می‌شوند، پیامبر از جای برمی‌خیزد و به گرمی از آنان استقبال می‌کند. شصت دانشمند مسیحی، دور تا دور پیامبر می‌نشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد می‌گوید، در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحی نجران هستند،‌ «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز به چشم می‌خورند. پیداست که سرپرستی هیأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، بر عهده دارد. او نگاهی به شرحبیل و دیگر همراهان خود می‌اندازد و با پیامبر شروع به سخن گفتن می‌کند: «چندی پیش نامه‌ای از شما به دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرف‌های شما را بشنویم».
پیامبر می‌فرماید:
«آنچه من از شما خواسته‌ام، پذیرش اسلام و پرستش خدای یگانه است».
و برای معرفی اسلام، آیاتی از قرآن را برایشان می‌خواند.
اسقف اعظم پاسخ می‌دهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلاً به خدا ایمان آورده‌ایم و به احکام او عمل می‌کنیم.»
پیامبر می‌فرماید:
«پذیرش اسلام، علایمی دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام می‌دهید، سازگاری ندارد. شما برای خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا می‌دانید، در حالی که این اعتقاد،‌ با پرستش خدای یگانه متفاوت است.»
اسقف برای لحظاتی سکوت می‌کند و در ذهن دنبال پاسخی مناسب می‌گردد. یکی دیگر از بزرگان مسیحی که اسقف را درمانده در جواب می‌بیند، به یاری‌اش می‌آید و پاسخ می‌دهد:
«مسیح به این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون این که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد. این نشان می‌دهد که او باید خدای جهان باشد.»
پیامبر لحظه‌ای سکوت می‌کند.
ناگهان فرشته وحی نازل می‌شود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند برای پیامبر می‌آورد. پیامبر بلافاصله پیام خداوند را برای آنان بازگو می‌کند: «وضع حضرت عیسی در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...»1
و توضیح می‌دهد که «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدایی کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایی است. در حالی که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات به کندی می‌گذرد، همه سرها را به زیر می‌اندازند و به فکر فرو می‌روند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحی، پاسخی برای این کلام پیدا نمی‌کنند. لحظات به کندی می‌گذرد؛ دانشمندان یکی یکی سرهایشان را بلند می‌کنند و در انتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه می‌کنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل؛ اما... سکوت محض.
عاقبت اسقف اعظم به حرف می‌آید:
«ما قانع نشدیم. تنها راهی که برای اثبات حقیقت باقی می‌ماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنی ما و شما دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هر کس خلاف می‌گوید‌، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پیامبر لحظه‌ای می‌ماند. تعجب می‌کند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمی‌پذیرند و مقاومت می‌کنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر می‌دوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در این حال، باز فرشته وحی فرود می‌آید و پیام خداوند را به پیامبر می‌رساند. پیام این است:
«هر کس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جان‌هایتان را بیاورید و ما هم جان‌هایمان،‌ سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.»2
پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام می‌کند که من برای مباهله آماده‌ام. دانشمندان مسیحی به هم نگاه می‌کنند، پیداست که برخی از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چاره‌ای نیست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه تعیین می‌شود.
دانشمندان مسیحی موقتاً با پیامبر خداحافظی می‌کنند و به اقامت‌گاه خود باز می‌گردند تا برای مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است، شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینه ایستاده‌اند و چشم به دروازه مدینه دوخته‌اند تا محمد با لشکری از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادی از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیده‌اند تا بینندة این مراسم بی‌نظیر و بی‌سابقه باشند.
نفس‌ها در سینه حبس شده و همه چشم‌ها به دروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپری می‌شود و پیامبر در حالی که حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج می‌شود. پشت سر او تنها یک مرد و زن دیده می‌شوند. این مرد علی است و این زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با نگرانی و وحشت بر دل مسیحیان سایه می‌افکند.
شرحبیل به اسقف می‌گوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوة خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید:
«همین نشان حقانیت است. به جای این که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبیل می‌گوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جان‌هایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است.»
«آری، علی برای محمد از جان عزیزتر است. در کتاب‌های قدیمی ما، نام او به عنوان وصی و جانشین او آمده است...»
در این حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف می‌رسانند و با نگرانی و اضطراب می‌گویند:
«ما به این مباهله تن نمی‌دهیم. چرا که عذاب خدا را برای خود حتمی می‌شماریم.»
چند نفر دیگر ادامه می‌دهند: «مباهله مصلحت نیست. چه بسا عذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد.»
کم‌کم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحی می‌افتد و همه تلاش می‌کنند که به نحوی اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.
اسقف به بالای سنگی می‌رود، به اشاره دست، همه را آرام می‌کند و در حالی که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید:
«من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من می‌بینم، اگر دست به دعا بردارند، کوه‌ها را از زمین می‌کنند، در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه بسا عذاب، همه مسیحیان جهان را در بر بگیرد.»
اسقف از سنگ پایین می‌آید و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر می‌رساند. بقیه نیز دنبال او روانه می‌شوند.
اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر می‌افکند و می‌گوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که داشته باشید، قبول می‌کنیم.»
پیامبر با بزرگواری و مهربانی، انصراف‌شان را از مباهله می‌پذیرد و می‌پذیرد که به ازای پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، به سرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش می‌شود و مسیحیان حقیقت‌جو را به مدینة پیامبر سوق می‌دهد.

منبع : سایت شهید آوینی به نقل از :ماهنامه موعود شماره 70
  -----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:

٭ برگرفته از مجلة بشارت، شماره 1.
1. «إنّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». آل عمران (3)، آیة 59.
2. «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت‌الله علی الکاذبین». آل عمران (3)، آیه 6
 






 امیرالمؤمنین علی (ع) در یکی از خطبه‌های خود به نام خطبة الوسیله می‌فرماید : «رسول خدا (ص) عازم حجة‌الوداع شد ، تا این که به غدیرخم رسید. با دستور آن حضرت چیزی همانند منبر [از جهاز شتران] برای وی ساختند. سپس بر فراز آن رفت و دستم را گرفت [و بالا برد] تا بدانجا که سپیدی زیر بازوانش آشکار شد و با صدای بلند در آن اجتماع [عظیم] فرمود : کسی که من مولای اویم علی مولای اوست؛ خدایا دوستدار او را ، دوست بدار و کسی را که با او دشمنی ورزد دشمن بدار. و [بدین گونه] ولایت خدا بر ولایت من و دشمنی خدا بر دشمنان من قرار گرفت. و در آن روز خدای صاحب عزت و جلال [این آیه را] فرو فرستاد : « امروز دینتان را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم و اسلام را [به عنوان] دین برایتان پسندیدم. سوره مائده آیه 3» پس ولایت من، کمال دین و خشنودی پروردگار بلند یاد [و مرتبه] ‌قرار گرفت.
الکافی جلد 8 صفحه 27


امروز تنها وارث غدیر حضرت مهدی (علیه السلام) است.

خدایا لذت دیدارش را بر ما ارزانی دار


تقدیر غدیر به امر خدای غدیر و به دست فرزند غدیر رغم خواهد خورد.

خدایا در ظهورش تعجیل فرما