نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

مشخصات بلاگ
نــــــــــور

" سَلامٌ عَلَی إل یاسِین "

منتظر مأیوس نیست. منتظر از درد هجر میسوزد

اما بشوق وصال سر زنده و امیدوار است .

انتظار یعنی امید به فردا

فردای وصال ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۷ مطلب با موضوع «داستان :: عبرتها» ثبت شده است


دل نوشته ی زیبای کامیلا سلستینو


بانوی تازه مسلمان از کشور برزیل برای پیاده روی اربعین :


-شاید کسی با خودش بگوید:


از خانه هم می توانم به حسین(ع) سلام بدهم؛


از خانه هم می توانم زیارت اربعین بخوانم .


-چرا باید سختی چند روز پیاده روی را به جان بخرم


و مسیری طولانی در گرما و سرما طی کنم


تا کسی را زیارت کنم که همین لحظه در کنار من است.


پس بشنو سخن حضرت زینب(س) را که به یزید فرمود:


" به خدا که نمی توانی یاد و خاطره ی ما را محو کنی."


اگر من از خانه ام سلام دهم و تو هم از خانه ات سلام دهی


-به زودی پیام عاشورا و حادثه ی کربلا از یادها می رود.


-پیاده روی اربعین کاری زینبی است.


Related image

غفلت از راه های نفوذ دشمن

غفلت از راه های نفوذ نظامی یا فرهنگی دشمن عواقب بسیار خطرناکی دارد که هرگز جبران پذیر نیست.
در ماه شوال سال سوم هجرت، جنگ احد پیش آمد. احد کوه مشهوری در یک فرسخی مدینه است. قریش پس از جنگ بدر سخت آشفته بودند و کینه مسلمانان را در سینه می پروراندند. آنها همواره به دنبال تجهیز قوا بودند تا انتقام کشته های جنگ بدر را بگیرند تا این که پنج هزار نیرو آماده کردند و با سه هزار شتر و دویست اسب که با خود داشتند برای جنگ به سوی مدینه حرکت کردند. آنها جمعی از زنان را هم با خود همراه کردند تا در میان لشکر، بر کشته های خود گریه کنند و مرثیه بخوانند تا کینه ها بجوشد و دل ها بخروشد.

وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله از حرکت آنها مطلع گردید خود را آماده کرد و با لشکر خود به احد آمد و مکانی را برای جنگ مشخص نمود و لشکر را صف آرایی کرد. از آنجایی که کوه «عینین» که در طرف چپ آنها بود شکافی داشت که دشمن می توانست آنجا کمین بزند و از آن به لشکر اسلام حمله ور شود عبداللَّه بن جبیر را با پنجاه کماندار بر آنجا گمارد تا مانع دشمن شوند و فرمود: اگر ما پیروز شویم و به غنیمت دست یابیم سهم شما را نگه می داریم و شما در صورت شکست یا پیروزی از این محل فاصله نگیرید. آن گاه برای آنها خطبه ای ایراد کرد.
مشرکین هم صف های نظامی خود را آراستند. خالد بن ولید با پانصد نفر سمت راست میدان جنگ را پوشش داد و عکرمه بن ابی جهل با پانصد نفر سمت چپ را عهده دار گردید و صفوان بن امیه فرمانده نیروهای سواره شد و عبدالرحمن بن ربیعه فرمانده تیراندازان گردید و آنها صد کماندار بودند و شتری که بت «هبل» را حمل می کرد پیش رو گذاردند و زنان را پشت لشکر قرار دادند و پرچم جنگ را به دست طلحه بن ابی طلحه سپردند. او هم اسب خود را حرکت داد و به میدان رزم آمد و مبارز طلبید. هیچ کس جرأت روبرو شدن با او را نداشت.

امیرالمؤمنین علیه السلام همانند شیر غرنده با شمشیر خود به سوی او تاخت و رجز خواند. طلحه گفت: می دانستم که کسی جز تو به میدان من نمی آید و بر آن حضرت حمله کرد و شمشیری بر او فرود آورد. حضرت با سپر، جلوی آن ضربه را گرفت و سپس چنان شمشیری بر فرقش زد که مغزش بیرون ریخت و بر زمین افتاد.
علی علیه السلامبرگشت و رسول خداصلی الله علیه وآله از کشته شدن طلحه به دست او شادمان گشت و تکبیری بلند گفت و مسلمانان هم تکبیر گفتند.
با کشته شدن طلحه، برادرش مصعب علم را به دست گرفت و جلو آمد. امیرالمؤمنین علیه السلام او را هم کشت. یکایک از طایفه «بنی عبدالدار» عَلَم به دست می گرفتند و کشته می شدند تا آنکه کسی از این طایفه نماند. در پایان غلامی از آن قبیله که «صواب» نام داشت عَلَم را برافراشت. بدن بزرگ این غلام حبشی همانند گنبدی بود، وقتی به میدان آمد دهانش کف کرده و چشم هایش سرخ شده بود و می گفت: به خدا سوگند جز به کشتن محمد در برابر کشته هایمان راضی نمی شوم.
مسلمانان از او ترسیدند و جرأت رویارویی با او را نداشتند. امیرالمؤمنین علیه السلام ضربتی بر او زد که از کمر دو نیم شد. آن گاه مسلمانان حمله بردند و کفّار در هم شکستند و هر کدام به سویی گریختند و شتری که بت هبل را حمل می کرد در افتاد و هبل سرنگون شد. در این حال مسلمانان دست به جمع آوری غنایم آنها زدند.
کمانداران که مأموریت نگهبانی از شکاف کوه را داشتند چون مشاهده کردند که مسلمانان به جمع غنایم مشغولند برای جمع غنیمت از جای خود حرکت کردند. هر چه عبداللَّه بن جبیر فرمانده آنان ممانعت کرد توجهی نکردند و به سوی لشکرگاه دشمن رفتند تا به غنیمت دست یابند.

عبداللَّه با کمتر از ده نفر از شکاف کوه نگهبانی می داد. خالد بن ولید به اتفاق عکرمه بن ابی جهل با دویست تن از لشکریان که در حال کمین بودند بر عبداللَّه حمله آوردند و او را با چندنفری که با او بودند به شهادت رساندند و از شکاف کوه گذر کردند و شمشیر در میان مسلمین گذاردند. با این تحول پرچم مشرکین برافراشته گردید و فراری های دشمن باز گشتند. در این هنگام بود که به دروغ شایع کردند محمّد کشته شد.

مسلمانان از این خبر وحشت بار پا به فرار گذاشتند. امّا امیرالمؤمنین علیه السلام در پیش روی پیامبرصلی الله علیه وآله می جنگید و از هر طرف دشمن به قصد آن حضرت جلو می آمد او را دفع می کرد به طوری که بدن او پر از جراحت شد. در این جا بود که منادی «لافتی إلّا علی، لا سیف إلّا ذوالفقار» را از آسمان ندا داد و جبرئیل به پیامبرصلی الله علیه وآله عرض کرد این نصرت و جوانمردی است که علی آشکار می کند.

پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: علی از من و من از علی هستم. جبرئیل علیه السلام فرمود: من هم از شما دو نفر هستم. عبداللَّه بن قمئته که یکی از مشرکان بود به قصد کشتن پیامبرصلی الله علیه وآله شمشیر کشید ولی چون مصعب پرچمدار لشکر پیامبرصلی الله علیه وآله بود اوّل به سراغ او رفت و دست راستش را قطع کرد، مصعب پرچم را با دست چپ گرفت آن گاه دست چپ او را هم قطع کرد و ضربه ای دیگر به او زد تا به شهادت رسید و پرچم بر زمین افتاد آن گاه عبداللَّه چند سنگ به دست گرفت و به سوی پیامبرصلی الله علیه وآله پرتاب کرد که ناگاه یکی از سنگ ها بر پیشانی آن حضرت خورد و خون از پیشانی او جاری شد و عتبه بن ابی وقاص سنگی بر لب و دندانآن حضرت زد و بعضی شمشیر بر او فرود آوردند امّا خداوند او را حفظ کرد.

در همین جنگ بود که «وحشی» برده جبیر بن مطعم قصد کشتن حمزه بن عبد المطلب کرد و در کمین او نشست تا وقتی که حمزه چون شیری آشفته با کفّار می جنگید، عمود آهنین خود را به سوی او پرتاب کرد و در بدنش فرو رفت و از مثانه اش خارج شد و به شهادت رسید. آن گاه وحشی به بالین حمزه آمد و جگر او را درآورد و به هند داد. هند قدری از جگر را در دهان خود گذارد امّا نتوانست بخورد و به هند جگرخوار مشهور شد و هر آنچه زیورهای قیمتی داشت به خاطر شهادت حمزه به وحشی عطا کرد.

آن گاه هند به بالین حمزه آمد و گوش های آن حضرت و برخی دیگر از اعضای او را برید تا با خود به مکّه ببرد و گردنبند درست کند. برخی زنان دیگر هم با پیروی از هند بدن شهدای احد را مثله کردند.

در این جنگ هفتاد تن از یاران اسلام که حمزه سیّدالشهداء جزء آنها بود به شهادت رسیدند و ضربه بزرگی بر اسلام وارد گردید که این نتیجه غفلت و بی توجهی به دستور رهبری و دنیاطلبی آن عدّه از مسلمانان بود.

اشاره

جنگ بدر در سال دوم هجری رخ داد و به شکست مشرکان قریش انجامید. مشرکان به سرکردگی ابوسفیان بر آن شدند تا شکست خود را جبران کنند. بدین روی، در هفتم شوال سال سوم هجری با سپاهی نزدیک به سه هزار سرباز جنگی به مدینه یورش بردند. تعداد سپاه اسلام تنها در حدود هفتصد نفر تخمین زده شده است. این جنگ دارای عبرتها و آموزه های مهمی می باشد که در قرآن نیز بدان اشاره شده است. ما در این مقاله، پروندة این جنگ را بازخوانی خواهیم کرد.

افسران - مراقب حلــق خود باش
 
ادامـــه مطـــلب را ببینید

si7j7t4V_535.jpg

فــــدک را غصب کردند  تا فاطمه،خدیجه ی علی نشود! 

پیامبر صلی الله علیه و آله :
«اسلام به شمشیر علی علیه السلام 
و اموال خدیجه پا گرفت».


http://s5.picofile.com/file/8116497142/10001315_610323565708544_494793597_n.jpg

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.

همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود. وقتی پدر وارد شد،

مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است،

همه‌ی درها هم بسته است،

 وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟

راه فراری ندارد!
خودش را به سینه‌ی پدر چسباند.

شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.

شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید.

«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست


1386781584580355_large.jpg

خرقه ی آتشین
کمیل بن زیاد نخعی نیمه شبی همراه حضرت علی علیه السلام از مسحد کوفه خارج شدند در تاریکی شب از کوچه های کوفه عبور می کردند تا به خانه ای رسیدند از آن خانه صدای تلاوت قرآن به گوش می رسید، معلوم بود مرد پارسایی از بستر راحت برخاسته و باصدایی دانشین و پرشور قرآن می خواند آن چنان که گریه و بغض گلویش را گرفته بود کمیل سخت تحت تأثیر آن صدا قرار گرفت

آن مرد این آیه را می خواند:

(أ مَّن هُوَ قانِتٌ اناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحذَرُ الاخِرَةَ وَ یَرجُوا رَحمَةَ رَبِّهِ قُل هَل یَستَوی الَذینَ یَعلَمُونَ وَ الَّذینَ لایَعلَمُونَ إنَّما یَتذَکَّرُ أُولُوا الألباب)

{آیا کسانی که در زیورهای دنیا غرق هستند بهترند} یا آن کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟! بگو آیا کسانی که می دانند یکسان هستند؟! تنها خردمندان متذکر می شوند.

وقتی کمیل این آیه را با آن صدای پرسوز می شنید، چنان دگرگون شد که با خود گفت: ای کاش مویی بر بدن این قاری می شدم و صدای قرآن او را می شنیدم! حضرت علی علیه السلام از دگرگونی حال کمیل به خاطر آن صدای پرسوز و گداز آکاه شد و به او فرمود:

ای کمیل! صدای پراندوه این قاری تو را حیران و شگفت زده نکند؛ چرا که او از دوزخیان است و بعد از مدتی راز این سخن را به تو خواهم گفت. این سخن مولا، کمیل را از دو جهت شگفت زده کرد؛ یکی این که حضرت از دگرگونی درونی کمیل خبر داد و دیگر این که او را از دوزخی بودن آن خواننده ی قرآن باخبر کرد. مدتی گذشت تا این که جنگ نهروان پیش آمد.

در این جنگ کسانی که با قرآن سر و کار داشتند علی علیه السلام را کافر خواندند و با او به جنگ برخاستند. کمیل چون سربازی جانباز همراه علی علیه السلام بود و علی که شمشیرش از خون آن کوردلان مقدس مآب سیراب شده بود، متوجه کمیل شد، ناگهان نوک شمشیرش را بر سر یکی از هلاک شدگان فرود آورد و فرمود: ای کمیل! آن کسی که در آن نیمه شب قرآن را با آن سوز و گداز می خواند همین شخص است. کمیل سخت تکان خورد و به اشتباه خویش پی برد و دانست که نباید ظاهر افراد او را گول بزند. او در حالی که بسیار ناراحت بود، خود را روی قدم های بارک حضرت انداخت و از خدا طلب آمرزش کرد .

نقد صوفی نه همه صافی و بی غش باشد
ای بسا خـــرقه که مســـتوجب آتش باشد .






در شأن و منزلت بسم الله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه، اسرار کلام خداوند در قرآن است و اسرار قرآن در سوره فاتحه و اسرار فاتحه در "بسم الله الرحمن الرحیم" نهفته است.



گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.

این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.

روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.

وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.

زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.

شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.

[خزینةالجواهر ص 612]
منبع : سایت سبطین

ای مهربانترین تکیه گاهم.....تکیه گاهم تنها تویی و بس



برادران یوسف وقتی میخواستند یوسف را به چاه بیفکنند

یوسف لبخندی زد. یهودا پرسید :

چرا میخندی ؟ اینجا که جای خنده نیست !

یوسف گفت : روزی در فکر بودم چگونه کسی میتواند به من

اظهار دشمنی کند با اینکه
برادران نیرومندی دارم !

اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که

" نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد "…

" نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد "…

" نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد "…