نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

نــــــــــور

اَللّـــــــــهُ نــُـــورُ السَّــــمواتِ وَ الأَرضِ

مشخصات بلاگ
نــــــــــور

" سَلامٌ عَلَی إل یاسِین "

منتظر مأیوس نیست. منتظر از درد هجر میسوزد

اما بشوق وصال سر زنده و امیدوار است .

انتظار یعنی امید به فردا

فردای وصال ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶۳ مطلب با موضوع «عترت :: مهدیه» ثبت شده است

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از ســـــــــرم گذشت

مانند مرده ای متـــــــــــــــــحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گـــــــــذشت

می خواستم که وقف تو باشم تمـــــام عمر

دنیا خـــــــلاف آنچه که می خواستم گذشت 

دنیا که هیچ , جــــــرعه ی آبی که خورده ام

از راه حلق تشــــنه ی من مثل سم گذشت

بعد از تو هیچ رنگ تغــــــــــــزل ندیــــــده ایم

از خیر شعر گفتن , حتی قلم گــــــــــــذشت

تا کی غروب جمـــــــعه ببیـــــــــــنم که مادرم

یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت...

مولا شمار درد دلم بی نهــــــــــــــــایت است

تعداد درد من به خـــــــــدا از رقم گـــــــــذشت

***

حالا برای لحــــــــــــــــــــظه ای آرام می شوم

ساعات خوب زندگی ام در حـــــــــــــرم گذشت ...


                                                   اللهم عجل لولیک الفرج


بیا که شیشۀ دلها ز غم شکســــــــته کنون ...

شفق دو دستِ فلق را ز پشت بسته کنون ...


به بند سرد ِ زمستان ، بهار زنجـــــــیر است ...

بیا که موعد فردا به آمدن ، دیــــــــــر است ...


عصر یک جمعهء دلگیر،دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

و چرا هیچ کسی در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است،به ایمان نرسیده است و

غم عشق به پایان نرسیده است.؟!

بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد:که هنوزم که هنوز است، چرا یوسف گمگشته

به کنعان نرسیده است؟

چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد،گل زخم نمک خورد،

زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم واندوه به انبوه فقط برد،زمین مرد،زمین مرد.

خداوند گواه است که دل چشم به راه است ،و در حسرت یک پلک نگاه است.

ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی،

برسد کاش صدایم به صدایی…

عصر این جمعه ی دلگیر وجود تو کنار دل هر بی دل آشفته شود حس،

تو کجایی گل نرگس؟!

به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است ،

زجنس غم وماتم ،زده آتش به دل عالم و آدم …

ای عشق مجسم که به جای نم شبنم،

بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت ،

نکند باز شده ماه محرم که چنین میزند آتش به دل فاطمه، آهت.

به فدای نخ آن شال سیاهت ،به فدای رخت ای ماه !

بیا ،صاحب این بیرق و این پرچم و این روضه و این بزم تویی،آجرک الله!

عزیز دو جهان، یوسف در چاه ،

دلم سوخته از آه نفس های غریبت ،

دل من بال کبوتر شده ،خاکستر پرپر شده،همراه نسیم سحری ،

روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی وسپس رفته به اقلیم رهایی،

به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی وخلاصه شود

آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی؟

به خدا درهوس دیدن شش گوشه ، دلم تاب ندارد . نگهم خواب دارد ،

قلمم گوشه ی دفتر غزل ناب ندارد،شب من روزن مهتاب ندارد،

همه گویند به انگشت اشاره،مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ارباب ندارد

…؟

تو کجایی؟ شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی …

تو کجایی … تو کجایی … گل نرگس؟